ساعت ۹ شامگاه جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۲۶ محمد مسعود مدیر هفته‌نامه‌ی «مرد امروز» وارد چاپخانه‌ی مظاهری واقع در خیابان اکباتان می‌شود؛ جایی که شیفته، سردبیر، و سایر کارکنان مرد امروز در آن مشغول صفحه‌‌آرایی‌اند تا فردا هفته‌نامه را داغ داغ به دست مردم برسانند. مسعود سرمقاله‌ را می‌دهد و پس از چند لحظه از چاپخانه بیرون می‌زند و سوار اتومبیلش می‌شود اما همین که می‌خواهد سوییچ را باز کند قاتل که از مدتی قبل در آن حوالی کمین کرده، جلو می‌آید، درِ ماشین را باز می‌کند و تیری در شقیقه‌ی مسعود می‌چکاند. تیر دیگری هم در می‌کند که از شیشه‌ی ماشین رد می‌شود و روی دیوار فرود می‌آید. در همین حین مستخدمت «مردم امروز» که با کلیشه و اخبار از گراورسازی به سمت چاپخانه می‌آید ماشین مسعود را می‌بیند در حالی که خودش پشت رُل خم شده. اول تصور می‌کند رئیسش غش کرده برای همین هم فورا خود را به چاپخانه می‌رساند و به شیفته و بقیه خبر می‌دهد که مسعود حالش به هم خورده است. شیفته همراه با مظاهری مدیر چاپخانه و دو نفر از کارکنان سراسیمه به محل واقعه می‌آیند و مسعود را خون‌آلود می‌بینند. فورا او را با اتومبیل به بیمارستان «شفا» می‌رسانند. در آن‌جا پس از معاینه‌ی پزشک، معلوم می‌شود که تیر به مغز مسعود اصابت کرده و در دم جان داده است.

یرواند آبراهامیان در «اعترافات شکنجه‌شدگان» درباره‌ی عامل ترور مسعود می‌نویسد: سرهنگ علی زیبایی، بازجوی اصلی بازداشت‌شدگان حزب توده که بعدها به سفارش ساواک، کتابی را به نام «کمونیسم درایران» نگاشته ‌است و امکان دسترسی عموم به این کتاب تا پیش از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ وجود نداشته ‌است، در کتاب خود نقل می‌کند که خسرو روزبه در بازجویی‌ها به قتل محمد مسعود یک روزنامه‌نگار مستقل، در سال ۱۳۲۶ و هم‌چنین قتل چهار تن از اعضای حزب توده که به‌ خاطر خیانت به حزب و فروش اطلاعات به پلیس پس از کودتای ۲۸ مرداد مورد ظن قرار داشتند، اعتراف کرده ‌است [...] زیبایی می‌نویسد که روزبه با این حال، تأکید کرده ‌است که قتل محمد مسعود را بدون در میان گذاشتن آن با حزب انجام داده‌ است، در حقیقت حزب توده تشکیلات نظامی خود را در سال ۱۳۲۵ منحل کرده و تا سال ۱۳۲۹ آن را دوباره ایجاد نکرده ‌است. به خاطر میانه‌روی بیش از حد و نامطلوب حزب، روزبه به سال ۱۳۲۵ از آن کناره‌گیری کرده و تا حدود سال ۱۳۳۰ دوباره به آن نپیوسته ‌است. در کتاب علی زیبایی، روزبه [...] هم‌چنین اعتراف می‌کند که معتقد بوده ترور یک روزنامه‌نگار شناخته‌شده و ضد دربار مانند مسعود، کشور را به وضعیت دوقطبی رسانده و حزب توده را افراطی‌تر و رادیکال‌تر خواهد کرد.

حسینی مکی نیز پنج سال پس از ترور مسعود طی یادداشتی برای مجله‌ی خواندنیها (شماره‌ی ۴۱، سال سیزدهم، سه‌شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۳۱، ص ۷ و ۲۷) ترور مسعود را این‌طور روایت کرده است:

شب جمعه ۲۳ بهمن در حدود ساعت ۱۱ شب زنگ تلفن صدا کرد. وقتی گوشی را برداشتم، اسماعیل پور والی از روزنامه‌ی «ایران ما» گفت: «یکی دو ساعت قبل محمد مسعود را ترور کردند و تیر اول مغز او را متلاشی کرده است.» این خبر خیلی مرا ناراحت کرد. یادم افتاد در آخرین ملاقاتی که سه روز قبل با او کرده بودم عکسی را که از یک مجله‌ی خارجی گرفته شده بود و در کیف بغل داشت به من ارائه داده بود. این عکس سگی را نشان می‌داد که به او شامپانی می‌دادند و زیر آن عکس عباراتی نوشته شده بود که درست به خاطر ندارم. محمد مسعود می‌گفت: «این عکس را روز شنبه‌ي آینده در مرد امروز گراور خواهم کرد.» ولی روزنامه به جای شنبه یک‌شنبه منتشر شد و به جای آن، گراور نعش خون‌آلود مسعود چاپ شده بود.

این خبر مثل پتکی بود که بر سرم بکوبند. تصمیم گرفتم صبح زود به منزل آقای حائری‌زاده بروم و متفقا تصمیمی اتخاذ کنیم، زیرا آن وقت تنها من و حائری‌زاده در اقلیت بودیم. تا صبح خوابم نبرد، خیلی ناراحت بودم، افکار گوناگونی به من هجوم می‌کرد، صبح زود به منزل حائری‌زاده رفتم. در حدود یک ساعت با ایشان صحبت کردم که در قبال این قتل فجیع سیاسی تکلیف ما چیست. حائری‌زاده عقیده داشت که از کابینه‌ی حکیمی سوال بکنیم. من عقیده داشتم که باید دولت را استیضاح کنیم.

در این اثنا یکی دو نفر از دوستان حائری‌زاده رسیدند و گفتند جنازه‌ محمد مسعود را از مریض‌خانه «شفا» به طرف مجلس می‌آورند و شاید تا چند دقیقه دیگر به آن‌جا برسند، من و حائری‌زاده به اتفاق به طرف مجلس حرکت کردیم، وقتی به آن‌جا رسیدیم قریب چند هزار نفر جلوی درِ بزرگ مجلس اجتماع کرده بودند و جنازه را روی زمین گذاشته بودند، یک نفر صحبت می‌کرد و پیراهن خون‌آلود مسعود را به مردم نشان می‌داد، چشم مردم که به ما افتاد در میان جمعیت کوچه باز کردند و به ما راهی دادند تا من خودم را به بالای سر جنازه رسانیدم. از اطراف به عنوان دادخواهی هرکس چیزی می‌گفت و شعارهایی داده می‌شد. از من خواستند که صحبت کنم، من به جلوی نرده‌های مجلس رفتم و در حالی که یک پایم روی شانه‌های مردم و پای دیگرم روی نرده‌ها بود، شروع به صحبت کردم و گفتم: «همان‌طوری که قتل عشقی مقدمه‌ی حکومت ترور و وحشت بیست‌ساله ایران بوده است، چنان‌چه ملت ایران در مورد این قتل هم ساکت بماند، مملکت دچار چنان سرنوشتی خواهد شد. اطمینان می‌دهم که من و حائری‌زاده وظیفه‌ی ملی خودمان را در مجلس انجام دهیم و روز یک‌شنبه دولت را به خاطر این قتل استیضاح خواهیم کرد. بعد از صحبت من جمعیت تقاضا داشت که جنازه را به داخل مجلس بیاورد ولی مراقبین و گارد انتظامی مجلس به عنوان این‌که این کار باید با اجازه‌ی مخصوص رئیس مجلس باشد ممانعت کردند. مردم وقتی از این کار مایوس شدند تصمیم گرفتند که جنازه را به داخل مسجد سپهسالار ببرند؛ به آن‌جا هم دستور داده شد که ممانعت شود و بالاخره جنازه را به انجمن روزنامه‌نگاران انتقال دادند.

تا بعدازظهر آن روز در اطراف این قتل و چگونگی آن تحقیقات کردم. غالبا مردم مرعوب بودند، بعضی اشخاص هم با کمال بی پروایی قتل را به مقاماتی نسبت می‌دادند، بعدها معلوم شد که محمد مسعود نامه‌ای هم به خط رزم‌آرا و به عنوان خسرو روزبه به دست آورده بود و عین آن را بنا بود در روزنامه گراور کند. خود مسعود سه چهار روز قبل از کشته شدنش موضوع این نامه را برای دکتر بقایی تعریف کرده بود. ولی این مقاله هم به سرنوشت گراور سگ و شامپانی دچار شد.

عصر آن روز برای ادامه‌ی تحقیقات به انجمن روزنامه‌نگاران رفتم. در آن‌جا بعضی اشخاص را که می‌گفتند از این توطئه باخبر بوده‌اند، دیدم که مغموم و غم‌زده مثل صاحب‌ عزا از واردین پذیرایی می‌کردند و روی هم رفته بهت و نگرانی عجیبی مردم را فراگرفته بود. به منزل حائری‌زاده که جنب انجمن روزنامه‌نگاران بود رفتم و جریان را به اطلاع ایشان رساندم و اضافه کردم: «مردم به قدری مرعوب و وحشت‌زده هستند که حتی جامعه‌ی مطبوعات هم مثل بیماری که دچار ضعف شده باشد، در حال اغما به سر می‌برد. اگر ساکت بمانیم، این واقعه مثل واقعه‌ی قتل عشقی در آینده مقدمه‌ حوادث شومی خواهد بود و به عقیده‌ من باید دولت را استیضاح کرد و این استیضاح در حکم آمپول قوی و موثری خواهد بود که جامعه‌ی مطبوعات و نویسندگان رشید را به هوش خواهد آورد و از اختناق مطبوعات و تندروی‌های هیأت حاکمه نسبت به آن‌ها موقتا جلوگیری خواهد کرد.» آقای حائری‌زاده موافقت کرد که روز یک‌شنبه ورقه‌ استیضاح خود را که همان‌ جا تهیه کردیم به مجلس بدهیم.

روز یک‌شنبه به محض آن‌ که جلسه‌ی مجلس رسمیت یافت در اطراف قتل محمد مسعود مذاکراتی در مجلس به عمل آمد و ما استیضاح خودمان را به مجلس تقدیم کردیم. در همان روزها لایحه‌ی خرید ده میلیون دلار اسلحه از آمریکا از طرف دولت به مجلس داده شده بود و مطرح گردید. حائری‌زاده و من شدیدا با این لایحه مخالفت کردیم و ضمن مخالفت با فوریت‌ها و اصل لایحه بالصراحه گفتیم که ده میلیون تصویب کنیم که شما اسلحه بخرید و مغز محمد مسعودها را متلاشی کنید. و شدیدا با آن لایحه مخالفت می‌کردیم ولی چون اکثریت مجلس طرفدار دولت و مطیع حاکم منصوب بودند به لایحه رای دادند.

چند روز بعد که استیضاح ما مطرح شد از طرف ما با صراحت نام و نشان و محل خدمت دو نفر دژبانی که به ما اطلاع داده بودند یکی عامل قتل بوده و دیگری مراقب قاتل بوده است، ضمن استیضاح بیان کردیم و گفتیم پس از چند روز به یکی از این دو نفر گفته بودند که چون رفیق تو از این ماجرا خبردار است و ممکن است اسرار را فاش نماید تو باید او را ترور کنی، او هم با اسلحه‌ی کمری خود رفیقش را ترور می‌کند و همان روز برای او هم محکمه‌ی فوق‌العاده نظامی ترتیب داده و او را به جرم قتل رفیقش اعدام می‌کنند. ما در استیضاح خود به این ماجرا اشاره کردیم و از دولت خواستیم که چگونگی قتل این دو نفر را توضیح دهد و او توضیح نداد و دولت با حرف‌های بی‌سروته خود جواب استیضاح را ماست‌مالی کرد ولی ما در استیضاح خودمان گفتیم که این دستی که محمد مسعود را ترور کرده است از هر آستینی که بیرون آمده باشد باید به مجازات برسد و ملت ایران این دست را بالاخره هر وقت که باشد قطع خواهد کرد.