«ونوس ترابی»

 

 

پرده اول:

حسابم درست است. من شش سو دارم. شش سوی کاردرست ها نه پیزوری و دم دستی مثل دوسو یا چارسوی مش حیدر که فقط به درد باز کردن در کانادا درای می‌خورد یا خط کشیدن روی بنز اِس پانصد شوهر صیغه‌ای رعنا سگ‌دست. تو بگو دریغ از یک پیچ که این حیف نان‌ها باز کنند. هی زور بزنی که هیچ به هیچ و آخرش هم دربیایی که پَخ هم پخ‌های قدیم. اما دلت نیاید دورش بیندازی که چه؟ یادگار جد سید است و سید هم بلانسبت شما الاغ پیغمبر! این کفورات را البته من از خودم که در نمی‌آورم. همینطوری هم شپش در جیبمان چارقاب می‌زند چه برسد به کفر گفتن. هربار هفت‌بار استغفار می‌کنم بعد گفتن این. خب البته «عفیر»* بودن هم سعادت می‌خواهد. فی‌الحال که فقط چاه و گورش نصیب ما شده تا سعادت سواری دادن و عرعری که پیغمبر خدا حالیش شود. این آخری هم یحتمل کفر بود. دهن سرویسی اول صبح شروع شد.

داشتم می‌گفتم. شش سو! فاب و اصل جنس! حالا هم اینطور دست در گریس وقت لاف زدن نیست که فکر کنید دارم قپی می‌آیم. یا نشناخته و ندیده بگویید یارو عجب شاخ شاتون نزنی باید باشد! حتی اگر بلوف هم باشد، از قمپز شوهر قسطی رعنا زرتش قمصورتر است. طرف شاگرد نمایشگاه ماشین است و بنز اوستا کارش را کف می‌رود و می‌آید خانم بازی! ما که خودمانیم و همین آوار آویزان.

شش سو! صبحی که داشتم برای بساط اوستا، زغال باد می‌دادم، با خودم گفتم دس خوش! کم نیست شاگرد مکانیک اوس ممد وسواسی باشی و با خرده فرمایشات و دهن لقش راه بیایی و شتیل چرب از مشتری بگیری و حالیش نشود که قیمت را دولا پهنا حساب می‌کنی و همزمان اینطور حواست به محله‌ات هم باشد. تنها جایی بود که نان کلفت و کار نازک دستم داد. آدم حوصله داری نیستم. پنج سوی دیگر را فاکتور بگیر. همه‌اش می‌شود یکی. همانی که رعنا را می‌خواهد. حتی اگر صیغه‌ای باشد. حتی اگر به قول مادرم، ناموس زن و بچه مردم را بند بیندازد و همه بدانند آن پایین و پشت دخمه آن زیرزمین نمور چه غلط‌ها می‌کند. آن سوی تیزم که رعنا را دوست دارد، ایرادی نه در موچینش می‌بیند، نه بند و مومش. خلایق را می‌برد پایین و هلو تحویل می‌دهد. خود زنها برایش حرف درمی‌آورند. مردها که به این چیزها کاری ندارند. نهایت می‌گویند طرف مطرب است یا آرایشگر. زن ما با اینجور آدم‌ها رفت و آمد نکند بس است.

اما این تمام حرف نیست. رعنا صیغه می‌شود. آنهم جلوی چشم همه. به شیرش هم نیست که چطور راه سلام وعلیک محل و نذری به خانه‌اش را می‌بُرد. همین که اهمیت نمی‌دهد جذاب‌ترش می‌کند. جذاب و تب‌دار.

اما سوی سومم دردم را خوب می‌داند. آمارگیر خفنی‌ست. ته توی رفیق رعنا را درآوردم. با عکس و کروکی. فهماندم که یارو شارلاتان است. دروغ می‌گوید. نه نمایشگاه ماشین دارد نه آدم حسابی‌ست. همه را در پاکتی گذاشتم و فرستادم در آرایشگاه. نمی‌دانم دیده است یا نه. شماره‌ام را برایش گذاشته‌ام.

حالا همه سویم بی‌قراری و انتظار است. انگار هرگز نه شش سو داشته‌ام نه تمیزشان می‌داده‌ام!

پرده دوم:

اسم من گُلی‌سوم است. همان کلثوم. اما توی آرایشگاه خودم را «دریا» جا زده‌ام. رعنا می‌داند اما اهمیتی نمی‌دهد. اصولن رعنا به هیچ‌چیز گیر نمی‌دهد جز کار. دریا هم شیک است هم با اسم خودش راه می‌آید و نرم و گرم در دهان مشتری می‌نشیند. من بند می‌اندازم. خوب بلدم. خاله‌ام طوری بند می‌انداخت که موی دور خال‌های گوشتی را ورمی‌چید بی آنکه زن‌ها آخ بگویند. فقط برای زن‌های فامیل. شوهرش خانه‌گمان بود. شکاک. زیر دست خاله‌ام بندانداز شدم. اهل درس و مدرسه نبودم. سوم راهنمایی به بعد سرم با دمم بازی می‌کرد. ترسیدند کاری دستشان بدهم. گذاشتندم ور دست رعنا. گفتند فرز است و حواس جمع. اولی را بودم اما دومی را زکی! رعنا گفت باید امروزی شویم. همه که بند نمی‌خواهند. برو موم و شمع انداختن یاد بگیر. گفتم از کجا. آدرس آموزشگاه سر چهارراه را داد. خودش هم شهریه را گذاشت در جیبم. اما آن ماه حقوق نداشتم. خیالی نبود. گفتم کنارش، ناخن‌کاری و کاشت را هم یاد بگیرم. شاید زد و برای خودم صندلی از رعنا اجاره کردم. اما گفتم که. اهل گوش کردن به استاد و معلم و کاربلد نیستم. دوره را تمام نکرده برگشتم کنار رعنا. چند مشتری‌اش را کبود کردم. موم انداختن مهارت می‌خواست. رعنا که همیشه بی‌خیال بود و صورتش می‌خندید و آدامس‌های خارجی گوشه دندان داشت، این‌بار عصبانی شد. مرا کشید گوشه اتاق موم و موهایم را پیچید دور دست.

-پنج ماه حقوق نداری! من الان باید این عنتر خانوم رو چطور راضی کنم؟ تا آخر سال می‌خواد مجانی بیاد رنگ و مش بگیره! خاک توو سرت. میری مدرک می‌گیری و برمی‌گردی. وگرنه می‌گم دزدی کردی ازم و آبروت رو می‌برم.

عرق نشست لای موهایم. راست می‌گفت. «عنتر خانوم» از آن چسان فیسان‌های تازه به دوران رسیده بود که زمینی در دهات فروخته‌اند چند هزار هکتار. زمینی که افتاده بر جاده و اتوبان و راهداری هم حسابی چرب و چیل مایه داده بود.

از بس گوشت‌های رانش آویزان و شل و ول بود، زیادی کش می‌آمد موقع موم انداختن. والله که حتی اگر کاربلد هم بودم باز همینطور کبود می‌شد. خواب مو را درست نگرفته بودم. کبود شد. البته زشت‌تر از قبل که نمی‌شد باشد. قرار شد رعنا، بعد از آنهمه قربان صدقه رفتن‌ها و تعریف از گوشت‌های کریه و آویزان عنتر خانم، شش ماه مجانی برایش خدمات انجام دهد.

-هرچی خودم بخواما!

رعنا خودش را کمی باد زد.

-ای جانم! آره عزیزم. مگه ما چندتا رکسانا داریم که بخوایم برنجونیمش؟

«رکسانا»؟ نیم‌رخ گوز فیثاغورت را داشته باش! رکسانا به کجای این بشکه مدعی می‌خورد؟ حالا من از گلی‌سوم رسیده‌ام به دریا. این از «خانم بس» لابد رسیده رکسانا! پول زمین با آدم چکار که نمی‌کند!

-حسود کم داشتم رعنا جون، حالا باید مایوی شرتکی بپوشم واسه اسپای قهلک! با این کبودیا ملت چی فکر می‌کنن آخه!

-ای جاااااانم...نه عزیزم یه هفته‌ای از بین میره...

استخوان فک رعنا باز پیدا شد. معلوم بود میان خنده دارد دندانهایش را فشار می‌دهد. چندش را داشته باش. من را می‌گوید حسود لابد!

مجبورم هر روز بروم آموزشگاه. رعنا تنبهیم کرد. تمام دوره‌های مقدماتی را باید بگذرانم. گفت اگر با مدرک نیایی، باید فقط موهای روی زمین را جارو کنی. آنهم مجانی تا قرضم صاف شود. دهانم را می‌خواست صاف کند به جایش. باید تحمل کنم. حالا شش ماه که یک سال نمی‌شود. درس خواندن آنچنانی هم که ندارد.

رفتم. تمام دوره‌ها را. شش ماه شد یکسال. نه اینکه امتحانم خراب شده باشد یا فوت و فنی را یاد نگرفته باشم. نه! طولش می‌دهم. گرفتار شده‌ام. بدجور! شاگرد مکانیک ممد آقا چشم‌های میشی دارد. موهای وحشی کر و کثیف. دست‌های بزرگ رگ زده. خودم دیدم. آمده بود از سوپری پایین آموزشگاه نوشابه خانواده و کالباس بخرد. رفتم شارژ بخرم که برای اولین بار از نزدیک نگاهش کنم. همیشه نزدیک چاله سرویس می‌دیدمش. توی آفتاب دولا شده بود روی یک تشت سیاه. انگار با خودش حرف می‌زد. موال مدلی نشسته بود. با آن موهای فر و سیاه، یاد درخت نخل می‌افتادی! دهانت هم از تصور رطب‌ها به قند می‌افتاد. «آمور میو» گوش می‌داد. رویم سیاه! دلم غنج رفت. شش ماه رفتم و آمدم و نگاهش کردم. حالا دیگر نمی‌خواستم برگردم آرایشگاه رعنا. اما مگر می‌شد؟ آخرش که چه؟ چندبار تلفن کردم مکانیکی به بهانه ایراد ماشینی تا صدایش را بشنوم. ممد آقا هیچ‌وقت دست به گوشی تلفن نمی‌زند. می‌دانستم. ایرادها را از اینترنت پیدا می‌کردم. وگرنه من را چه به ماشین و ماشین بازی. یکبار هم خواستم حرفم را بزنم و باهاش قرار بگذارم. زبانم نچرخید. انگار می‌خواست زودتر قطع کند.

دست‌های بزرگ رگ زده وقتی آچار بگیرد چه می‌شود! حساب کن! آستینش را همیشه تا کرده تا ساعد. البته موقع گریس کاری و اینها لباس کار می‌پوشد. حتی کفش کار هم دارد. چندباری هم دیدم که دور موهایش دستمال سر بسته بود. آنهمه فوران موهای فر از اطراف آن دستمال. از بوی گریس حالی به حالی می‌شوم. بوی بنزین به گریه‌ام می‌اندازد. بلکه تینر هم! جعبه ابزار بابا را می‌گردم تا برسم به پیچ‌گوشتی و انبردست و این بند و بساط. می‌خواهم دست‌های بزرگ رگ زده‌اش یادم بیاید. خودم دیدم. گفتم نه؟ خودم آن رگ‌های وحشی را دیدم. پول را که خواست بدهد دیدم. تا نزدیکی‌های آرنجش رد گریس بود. موها را به هم چسبانده. البته معلوم بود که خجالت کشید اما طفلکی دستهایش را شسته بود چون بوی صابون گلنارش مغازه را برداشت. با یک دست شانه تخم‌مرغ را گرفت، با دست دیگر نوشابه و کالباس را. بقیه پول را با همان چرک و چمال، لای لبها گرفت. با هم از در آمدیم بیرون. تلفنش زنگ خورد. از جیب شلوارش بیرون زده بود. یکی از همین گوشی‌های چینی بزرگ. نمی‌دانست چکار کند. تماسش فوری بود انگار. پول از لای لبهاش افتاد. دولا شدم و هزار تومانی را برداشتم. پشت سر هم تشکر کرد اما حواسش به تلفن بود. شیطنت کردم. پول را چپاندم در جیب گل و گشاد پیراهنش. بعد سر تلفنش را کشیدم بیرون. تعجب کرد لابد که بی‌حیا را داشته باش! نخ از این کلفت‌تر؟

-می‌خوای جواب بدی؟

با حرکت سر، موی فنری‌اش را داد آن‌ور پیشانی.

-اَی لطف کنین!

انگشتم را سر دادم از قرمز به سبز. صدای زنانه آمد. الو را کشید. لوس بود ولی رنگ انداخت به صورت شاگرد.

-جونم...ببین میشه ۱۰ دیقه دیگه بزنگی؟ منو کفن کنن! اوکی پن دیقه!‌ جان من!...من غلط بکنم! دارم از خیابون رد میشم، کجا حواسم به یکی دیگه س!

تمام که شد، تلفنش را فشار دادم جیب پشتش. آمد تشکر کند، پشتم را کردم.

الوی رعنا بود.

آخ رعنا!

پرده سوم:

نمی‌دانم کدام دیوث مادر به خطایی آمارم را به رعنا داد. زنک وحشی را داشته باش. زنگ زد و هرچه لایق خودش و ننه‌اش بود بارم کرد. یکی نیست بگوید خب آخر...استغفراله! ببین چی از گاله‌مان می‌کشد بیرون. حالا بنز نه ژیان. کجایت می‌خواستی بکنی. تو که یک کف دست مو می‌کنی، اندازه نصف حقوق یک ماه من درمی‌آوری! حالا برای من معلم اخلاق شده و می‌گوید دنبال آدم روراست بوده نه پول. خب اگر اینطور است چرا با سوپور محل نریختی روی هم؟ من با این سالک روی صورتم بنز نداشتم که تف هم برایم نمی‌انداختی! اما دست خوش! معلوم نیست به کی بدی کرده یا اینطور دشمن خونی داشته که صاف لوز باقلوا را گذاشته توی کاسه من. خوب می‌دانم چیکار کنم. اگه فحش ناموس نداده بود می‌شد چشم بست و صلوات فرستاد. گور بابای چند سفری که بردم و خرجش کردم. خدایی زن بدی نبود. خودم می‌خواستم کم‌کم برایش همه‌چیز را بگویم. حالا انگار همه عالم راست و حسینی هستند. من اگر می‌خواستم عین کف دست بیایم جلو که می‌رفتم زن عقدی می‌گرفتم!

حالا فحش ناموسش هیچ، چرا حیثیت آدم را به بازی می‌گیرد؟ من نخودی بودم؟ من خروس بودم؟ نخیر خانم جان! شما پایت زیادی به شهرنو باز بود. انواعش را زیر دامنت لقمه گرفته بودی. دریده همین می‌شود. دریده نبودی که در آن محل و با آن نگاه‌ها دوام نمی‌آوردی! دارم برایت رعنا خانم! نباید تحقیر می‌کردی. نباید به کثافت می‌کشیدی. حرمت یک سال را نگه نداشتی. ما که همه‌چیزمان حلال بود. حتی داشتم آقایی می‌کردم و به فکر ۹۹ ساله‌اش هم افتاده بودم. فقط برای اینکه دهن مردم بسته شود و سایه‌ای بیاید روی سرت. چه می‌دانستم خط‌کش برداشته‌ای و آه حسرت می‌کشی!

دارم برایت! من بند انگشتی و خروسم؟ من بی‌ناموس و دودره بازم؟ باید بزن در رو می‌بودم تا بفهمی مردها به امثال تو به چشم مستراح نگاه می‌کنند! خودت اعصابم را به گه کشیدی! من که پا و زبان عذرخواهی را هم داشتم. تو به گند کشیدی و خودت را خالی کردی!

باید مردانگی کنم و عکس‌هایت را که به دستم رسیده بیندازم در آتش. بگویم ای بابا! بگذر. ضعیفه در این نوسان هورمونی یک شعری تلاوت کرده. بزرگی کن و بگذر. یک حالی بود و تمام شد. فکر کن صدقه تن و مردانگی‌ات، چند صباحی هم به این زن خاک بر سر حالی داده‌ای!

اما نمی‌شود. نمی‌شود رعنا! خردم کردی. حرفت و کنایه‌ات از ذهنم نمی‌رود. عکس‌های خصوصی‌ات را پخش می‌کنم. همه‌جا. کل محله‌‌ات. عکس‌هایی که از تن زنهای مردم گرفته‌ای حتی! حالا یا تو گرفته‌ای یا آن دختر موذی شاگردت. همه را می‌ریزم روی داریه. همه ببینند و تف بیندازند توی صورتت. سنگ‌بارانت کنند.

حالا این روزگار خوبت است. کار به شکایت و شکایت‌کشی برسد، نابودی!

آبرویت را می‌برم زن! آبرویت را می‌برم!

 

*داستان عفیر الاغ محمد را جستجو کنید.