برو کار کن، مگو چیست کار!‎‎

ایلکای

 

مهم‌ترین تفاوتی که بین «ما و آن‌ها» وجود دارد، پدیده‌ی کار است. کار برای آن‌ها درونی شده؛ بقول مونتنی، «برای غربی‌ها اصلا بد است که کسی کار نداشته باشد، همه آن‌جا کار می‌کنند. اگر در رزومه‌ات فاصله‌ی بین دو تا از کارهایت، یک سال باشد، و آن یک سال شغلی نداشته بوده باشی، یک نکته‌ی شدیدا منفی برایت هست: آن یک سال چکار می‌کردی؟ چرا شغلی نداشتی؟»

این قضیه فقط مختص انتظارات کارفرما نیست، مردم عادی هم داشتن شغل را درونی کرده‌اند. ریشه‌اش هم برمی‌گردد بقول وبر به انتظار پروتستانیسم از مومنش. این‌که از قبل بهشتی یا جهنمی بودن مومن مشخص شده و حالا در این دنیا، تو فقط می‌توانی نشانه‌هایی را در خودت ببینی که آیا بهشتی هستی یا نه. مهم‌ترین خصیصه‌ی مومن این است که کار و تلاش بی‌وقفه دارد و جهنمی‌ها هم، سست و تنبل هستند. این خودش منجر شد به انباشت اولیه‌ی سرمایه‌داری و غیره.

در ایران ولی کار عار است. هر چقدر که کار نکنی بهتر است. به همین خاطر هم همه از کار متنفر اند و به همین خاطر هم هیچ اداره و شرکتی و آدمی، کارت را راه نمی‌اندازد. شاید همین تفاوت بود که برای محسن نامجوی امریکا-نشین پررنگ شده بود که می‌گفت من از صبح زود قهوه‌ام را می‌خورم و بی‌وقفه کار می‌کنم (در مقابل ایرانیانی که هنوز فضای کار-دوستیِ غربی را درونی نکرده‌اند و می‌نشینند پشت‌سر افرادِ «کاری»، حرف‌های خالزنکی می‌زنند). این مسئله در قدم اول در خود غرب شناسایی شد. کسی مثل بوکوفسکی در هزارپیشه برخلاف جریان کار-پرستی حرکت کرد و نظریه‌پردازان دیگر هم از وقت فراغتی حرف زدند که صرفا برای تجدید نیروی کار نباشد و فراغت واقعی باشد.

برای ما کار درونی نشده. ما پروتستانیسمی نداشتیم که کار را در دین حل کند. کار هم در آن گوشه هست، ولی تعیین‌کننده‌ی عاقبت‌ات نیست. این‌جا کم‌کم کار به چیزی فرعی تبدیل شده. مفاهیمی مثل سودآوری و راندمانْ در این سوی جهان بی‌معنا هستند. لیبرال‌ها این را ربط می‌دهند به این‌که طرف حقوقش را از دولت می‌گیرد و اهمیتی به بهره‌وری شرکت نمی‌دهد. اما از آن‌جا که در بیشتر بخش خصوصی هم وضع به همین منوال است، پس مسئله به تلقی جامعه از کار گره خورده است: کار بیشتر مساوی است با باختن.

این‌ها را گفتم که بگویم کار این‌جا تبدیل شده است به چیزی فرمال، هندوانه‌ای توخالی. پایان‌نامه‌های دانشکده‌ی پزشکی را برای کارآموزی ویراستاری امروز ورق می‌زدم. فارغ از غلط های تایپی و نحوی فاحش، با مرور کل عناوین ثبت‌شده به عنوان رساله‌ی دکتری عمومی یا تخصصی، می‌بینیم که این آثار چیزی نیستند جز مشتی کلمه‌ی حک‌شده بر جلدی مقوایی. هیچ مفهوم تازه‌ای وجود ندارد، انبوه رسالات، هیچ کلمه‌ای بر علم جهان نیافزوده‌اند. البته که ما عناوین پایان‌نامه را چک می‌کنیم تا «مشابه!» قبلی‌ها نباشند، اما این قضیه دقیقا برمی‌گردد به همان حفظ فرم و صورت ظاهری «کار» و در رفتن از زیر کار کردن روی حرف اصلی.

تمام کاری که انجام می‌شود، کپی سینه‌به‌سینه‌ی مطالب قبلی است؛ کاری که در خود کار بالینی پزشکی (مثل روش آموزشی اوستای بنا و شاگرد مکانیک) هم رخ می‌دهد. بررسی احترام انسانی در بیمارستان نمازی! بررسی رابطه‌ی افسردگی دانشجویان پزشکی و بازی‌های کامپیوتری! به همراه مشتی نمودار تحلیل آماری از پرسش‌نامه‌ها. بعد جای بازی کامپیوتری می‌گذاریم اعتیاد و نتیجه می‌شود تحقیقی نو، جای بیمارستان نمازی می‌گذاریم چمران و نتیجه می‌شود تحقیقی جدید.

فارغ از بلاهت «پژوهش کردن» بر روی همچین موارد واضحی، باید علت انجام انبوهی از چنین کارهایی از سوی «نخبگان» را بررسی کنیم. مسئله این نیست که این افراد واقعا به کاری که می‌کنند اعتقاد دارند و این‌جا ما با دو سلیقه‌ی متفاوت طرف هستیم. بلکه صرفا می‌خواهیم کاری که از بالا بهمان دستور داده‌اند را بکنیم و خلاص بشویم. خلاص بشویم که بشویم دکتری که می‌خواهد شیفتش را بدهد و خلاص شود. خلاص شود که برود خانه و بچه‌ی در حال گریه‌اش را ساکت کند که خلاص شود. خلاص شود که تلویزیون‌اش را ببیند و فوتبال تمام شود که خلاص شود. خلاص شود که بتواند بخوابد.

آن بالادستی هم که گفته دانشجویان دکتری و تحصیلات تکمیلی باید رساله بنویسند، نه این‌که برایش مهم باشد که حالا ما هم در تولید دانش جهانی مشارکت داشته باشیم، بلکه می‌خواهد پوسته و فرم و ظاهری را حفظ کند. همه در حال حفظ پوسته و همه واقف بر آن و همه نالان و گویان که: خب چیکار کنیم، یک چیز بنویس بره. اتفاقا در وضعیتی چنین اسفناک، خود تلاش مذبوحانه برای خلق چیزی نو هم مضحک خواهد بود. پس یک چیزی بنویسم که ظاهرش را قبول کنند و خلاص شویم. خلاص شویم و برویم خارج تا تولید علم واقعی کنیم. که سودش به چرخه‌ی سرمایه برسد و کشور خودمان —در جنوب جهانی— از آن محروم باشد. حل بشویم در شعار کار-کن و از حواشی بپرهیزِ نامجو؛ یک جهان‌سومیِ اداپت‌شده و محبوب قلوب.

حالا این‌ها را نگفتم که بگویم پس ما هیچی و آن‌ها همه‌چی. با خود این تفکیک «ذهنیت دو جامعه‌ی غربی و شرقی» هم باید با شیوه‌ای انتقادی برخورد کرد و از تقلیل پرهیخت. لازم است در انتها روی این تاکید بگذارم که در این‌جای جهان کار خوب کم انجام نمی‌شود. منتها تا زمانی که ربطی به مفهوم کار (به معنای منبع درآمد) پیدا نکرده. مثلا به دلیل «عشق» نویسنده یا مترجم انجام می‌شود (و اتفاقا لزوما هم در چارچوب دانشگاه رخ نمی‌دهد). دانشگاه یک اداره است، از آن‌جایی که در اداره فضایی مسموم علیه کارْ جریان دارد، دانشگاه نیز تو را مسموم و تنبل می‌کند: ظاهری پر از مقاله، درونی تهی.