باز به دیدار نوه های عزیزتر از جان و بقول دوستی اکسیژن زندگیم که در ایالت دیگری زندگی می کنند رفته بودم. اگر شما خاطره ی سفر قبلی من را خوانده باشید، می دانید که من یک نوه ی ۱۰ ساله ی پسر دارم و یک نوه ی ۸ ساله ی دختر که در آن سفرنامه آنها را به اسم «دخترک» و «پسرک » نامیده بودم و در این جا هم به همین گونه آنها را خطاب خواهم کرد. در آن مقاله توضیح داده بودم که گرچه رفتار و تربیت پدر و مادر با آن ها کاملاً یکسان و بدور از هرگونه تبعیض جنسیّتی است با این همه رفتار، کردار، منش و گفتار آن ها کاملاً متفاوت و توجّه برانگیز است.
اوّل باید اعتراف کنم که باورم نمی شد که فقط گذشت یکسال بتواند این چنین که برایتان خواهم گفت در بزرگ شدن و شکل گرفتن شخصیّت و منش آن ها اثر گذار و درخور مطالعه باشد! سال پیش که به دیدارشان رفته بودم، هنوز حرارت، گرما و شیطنت بچّگی در آن ها دیده می شد. امسال بنظر بسیار بالغ تر و پخته تر رفتار می کردند. به عنوان مثال، در سال گذشته به خاطراقامت چند روزه ی من و بودن با من، از رفتن به کَمپ تابستانی امتناع می کردند و از مادر و پدر خود می خواستند که آن ها را از رفتن به کَمپ معاف کنند تا بتوانند وقت بیشتری را با من بگذرانند. امسال کاملاً برعکس بود. بدین ترتیب که از من عذر خواهی می کردند که حتماً باید به کَمپ بروند و از پدر و مادرشان خواهش می کردند که مانع رفتن آن ها به کَمپ نشوند.
سال پیش بیشتر اوقات خود را با من و خانواده می گذراندند. امسال بر عکس وقتی هم که از کَمپ برمی گشتند، پس از سلام و احوال پرسی کوتاهی ، به اتاق های خود می رفتند، گوشی های خود را به گوش می گذاشتند که یا برنامه های کامپیوتری تماشا کنند یا به آهنگ های مورد علاقه ی خود گوش بدهند. به عبارت دیگر، تنهائی و سرگرم بودن با کارهای شخصی را به برنامه های جمعی و خانوادگی ترجیح می دادند.
هردوی آن ها مرا «مازُرگ » صدا می کنند که فرم کوتاه شده ایست از مادر + بزرگ. پسرک که نوه ی اوّل است از بچّگی علاقه ی خاصّ و فراوانی به من نشان می داد و از من می خواست که بیشتر اوقاتم را با او بگذرانم. در جمع دست مرا می گرفت و مرا بطرف اتاقش می کشید و ما ساعت ها با هم بازی های مختلف می کردیم و گاهی هم گفتگو و حتّی اگر خودش هم با خود سرگرم بازی بود، باز هم می خواست که من با او باشم و در اتاقش حضور داشته باشم. این بار، به پیشنهاد پدرش که به او گفت، نمی خواهی برنامه ی کامپیوتری را که تماشا می کنی به مازُرگ نشان بدهی، به اتاق او که در طبقه ی دوّم است رفتم (نه این که مرا ببرد!)، کنارش نشستم و مشغول تماشای سریال Minecraft که یک بازی ویدیو ئی است شدیم که بعد در ویکی پیدیا در جستجوی آن پی بردم که ۲۳۸ ملیون کپی از آن بفروش رسیده و ماهی ۱۴۰ملیون نوجوان در سراسر دنیا آن را تماشا می کنند. هرچه نگاه کردم دیدم که هیچ چیزی از آن سر در نمی آورم و شروع کردم به سؤالاتی از پسرک. پسرک هم جواب های کوتاه و سربالائی می داد که دیدم هیچ کمکی به درک من از موضوع نمیکند. سرانجام، پسرک که از سؤالات من خسته شده بود از جا برخاست ، چند قدمی برداشت ، کمی فکر کرد و سر انجام گفت: «مازُرگ ، من شنیدم که جون (اسم خواهرش) از پائین تو را صدا می زند و می خواهد که با تو تنها باشد!!» من با این جمله ی او که بسیار مؤدّبانه و سیاست مآبانه عذر مرا خواسته بود، از جا برخاسته از اتاق او خارج شدم و برای این که مطمئن شوم که اشتباه نمی کنم به اتاق دخترک سرزدم و دیدم تنها چیزی که دخترک طلب نکرده خلوت کردن با من بوده است!!
یکی دیگراز نکات اثرگذار برمن در این سفر باز در زمینه ی تفاوت کرداری و رفتاری مابین دختر و پسر است. و آن داستانی است که اکنون برایتان تعریف می کنم. شبی که قبل از خوردن شام، دور هم نشسته بودیم و صحبت می کردیم، دخترک پیشنهاد کرد که خودش و برادرش کاغذ و مداد بیاورند و تصویری از مازُرگ بکشند و در این مورد مسابقه بدهند که کدام یک از آن دو تصویر نزدیک تری به مازُرگ ارائه داده است. همین طور که هردو مشغول کشیدن بودند، متوجّه شدم که دخترک به خط های صورت من اشاره می کند و به آهستگی می گوید که می توانم که چین و چروک های صورتت را هم بکشم؟ و وقتی رضایت مرا جلب کرد به کشیدن ادامه داد. در حالی که پسرک پس از اتمام نقّاشی و نشان دادن آن به من، دیدم که همه ی چین و چروک ها را منظور کرده ولی بدون کسب هیچ اجازه ای از من!!!
نکته ی دیگر این که از وقتی که من بیاد دارم و تا به این سنّ و سال رسیده ام، یاد گرفته بودم که چراغ را با یک کلید می توان خاموش و روشن کرد. زهی خیال باطل!!! در خانه ی پسرم تقریباً با همه ی ابزار و وسائل باید وارد گفتگو و مذاکره شوی و آن ها را با اسم کوچکشان صدا کنی. اوّلین باری که وارد اتاقم شدم، دخترک که با من بود با دستگاهی صحبت کرد و از او خواست که چراغ را روشن کند و چراغ اطاعت کرده بدون چون و چرا روشن شد. روز دوّم اقامتم، طرف های غروب به علّت طوفان شدید برق برای چند ساعتی قطع شد و قبل از خوابیدن برگشت. وقتی آخر شب برای خواب به اتاقم رفتم در صدد روشن کردن چراغ افتادم ولی هرچه سعی کردم اسم کوچک آن دستگاه و فورمول دستوری آن را بیاد نیاوردم. ناچار دوباره شال و کلاه کرده، پائین رفتم و تقاضای کمک کردم که ایّها النّاس اسم دستگاه و فورمول دستور روشن کردن چراغ را به من بدهید وگرنه در تاریکی باقی خواهم ماند. باز جای شکرش باقی بود که زبان انگلیسی می دانستم که اگر نمی دانستم می بایستی که تاابد در تاریکی باقی بمانم!؟
خدا عالم است که سال دیگر با چه تغییراتی روبرو خواهم شد. با این همه، لذّت دیدار و بودن در کنار آن ها آن چنان شکوه مند است که به همه ی این خُرده گیری ها می ارزد.
۱۵-۱۹ ماه ژوئن ۲۰۲۲
خیلی ممنون مهسا خانم ؛ خوب نوشتید
من هم 9 سال پیش وقتی اولین نوه ام به دنیا اومد داستان تولدشو همین جا نوشتم : متحد راهبردی
به نظرم بزرگترین مشکل نوجوانان در سن رشد بیشتر از اینکه با مادر بزرک و پدر بزرگ باشد با خود پدر و مادر هاست. نوه ها در هر حال شیرین اند حتی اگر ما را تحویل نگیرند.!!!!
https://iroon.com/irtn/blog/2217/%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%AF-%D8%B1%D8%A7%D9%87%D8%A8%D8%B1%D8%AF%D9%8A/
خاطره زیبایی است خانم مهسا ارزوی سلامتی و شادی براتون دارم ، متاسفانه با پیشرفت تکنولوژی بچه ها به زندگی دیجیتالی وایسته تر میشن و ارزشهای معنوی که ما برای انها احترام قائلیم ، برای بچه ها نامفهوم تر میشه ، در عصر جدید حق با انهاست .
مهوش خانم عزیز، نوشتهی خوبِ شما را خواندم، سپاس که آن را با ما به اشتراک گذاشتید.
دختر بچهها دنیای جالبِ و عجیبی دارند، دخترِ من دو سال و نیمه است گاهی اوقات حرکاتَش مثلِ خانمهای قدیمی پنجاه ساله است، نگرانِ تربیتِ او هستم، دلم میخواهد از ایران بیشتر برایش بگویم، از خودم، از خانواده و از دیارم.
پاینده باشید.
شراب قرمز عزیز، حقّ دارید که نگران تربیت دخترتان باشید! دنیا روز بروز وحشی تر می شود. تمام اصول تربیتی که به ما آموخته شده و ماهم سعی می کنیم به فرزندانمان منتقل کنیم بی معنا و بی ارزش شده است.
فکر کنید در دنیائی که دروغ گو ترین و بی اصل و نسب ترین افراد ، رئیس جمهور می شوند و افراد راستگو و درستکار خانه نشین، چه باید به کودک برای بقا و زنده ماندن بیاموزی ؟
نوعی که ما فرزندانمان را تربیت می کنیم می توان بدین گونه تشبیه کرد که گل های گل خانه یا سگ و گربه ای را که با ناز و مراقبت کامل در خانه پرورده ایم ، در باغ وحش دنیا رها کنیم!!! به عبارت دیگر ، رئالیسم در برابر ایده آلیسم.
من هم مثل شما نگران تربیت نوه هایم هستم. ممنون از لطف شما و اظهار نظرتان.
سیروس خان گرامی، مقاله ی طنز آمیز شما را در باره ی تولّد نیکان عزیز خواندم و لذّت بردم. دنیای پیش بینی شده ی تخیّلی شما کمی از آنِ من امیدوارکننده تر و روشن تر است! امید است که حقّ با شما باشد.
سپاسگزار از لطف شما.
میم نون کرامی، هر دوره ای خصوصیّات خاصّ خود را دارد. تعیین خوبی و بدیش فقط یک ارزش - داوری است. در مورد « حقّ با آنها بودن » مطمئن نیستم !!!
شاد باشید.
من تجربهی نوه ندارم ولی تفاوت رفتارهای دو بچهی اولم با آخری که فقط پنج سال است، عین اختلاف یک نسل است. گاهی دوتا بزرگترا میگن ایوااای مامان، شنیدی که گفت؟! یا دیدی که کرد؟! و عملا احتیاط عمل رو به من دیکته کرد چون از خیلی نوجوونی خطوط قرمزم رو نشونم داد. شانس دارم که بیاحتیاط نیست و استانداردهاش خیلی با تربیت من فاصله نداره. به گمانم خانم شاهق عزیز باز به همون عاطفهی قلبی میرسیم که با ارزشترین است. همونقدر که پیشنهاد دادن که شما رو طراحی کنن یعنی مهرورزی به روش خودشون، حالا چه باک که برای خطوط صورتتان بیاجازه یا با اجازه واقعیتها رو به روی کاغذشون آورده باشن. اونا هنوز دوست دارن که با نگاه کردن و دریافت خودشون مادربزرگشون رو کشف کنن پس شما هستین براشون. برقرار بمونین. مرسی ازتون مبحث جالبی بود.
والله بنظر من در اینگونه موارد که کار با جر و بحث و نصیحت و و نوستالژی و غیره درست نمیشه, باید دنبال راه حل عملی رفت. نوه هاتون از حالا به بعد دیگه کاری بهتون ندارن و تنها چیزی که توجه شان را جلب میکنه پوله. پس شما اینکار رو انجام بدین.
قبلا از سفر آینده به خانه نوه هاتون, یک منوی مختصر بنویسید و برایشان ایمیل کنید. چیزی شبیه این:
بغل کردن مازُرگ و نوازش بمدت ۵ دقیقه : ۵ دلار
بوسه ی جانانه: ۲ دلار
تماشای آلبوم عکس دوران بچگی و صحبت و کامنت بمدت ۱۵ دقیقه: ۱۰ دلار
کمک به مازُرگ در آشپزخانه برای پختن غذای مورد علاقه: ۵ دلار
صحبت در مورد مدرسه و دوستان صمیمی به مدت ۱۰ دقیقه: ۱۰ دلار
نظر خواهی از مازُرگ در مورد هنرمندان و برنامه های تلویزیون: ۵ دلار
نشان دادن علاقه و گفتن حرف های شیرین و با محبت هر بار: ۱ دلار
قبل از سفر هم حتما از بانک یک دسته اسکناس نو بگیرید و مطمئن باشید که نتنها پسرک و دخترک مثل پروانه دورتان خواهند چرخید بلکه دوستانشان هم به دیدن شما خواهند آمد و خیلی از شما تعریف خواهند کرد. موفق باشید.
فرامرز جان، هنوز به آن جایی که شما می گوئید نرسیده :)))). ولی سرانجام خواهد رسید. ممنون از نسخه ی عملی شما !!! امیدوارم که هیچ وقت مجبور به پیچیدن آن نشوم.
نگار من ، ممنون از اظهار نظر و دلگرمی دادن شما! منظور من از بی اجازه یا با اجازه، تفاوت رفتاری و احساسی بین دختر و پسر بود. مطمئنم که هردو مرا دوست دارند ولی نکاتی که دختران از خیلی کودکی به آن توّجه دارند ، مسائلی است که مورد نظر پسران و حائز اهمیّت برای آنان نیست.
با سپاس مجدّد از مهر و دلگرمی شما!
اقا فرامرز واقعیت دنیای امروزی را گفت و کاملا درسته شاید برای ما ناپسند باشه ولی حقیقت تلخیست