از سری کتابهایی که برای دخترم لیلا خریدم، چند شب پیش پرنس قورباغه را انتخاب کرده و آن را برایش خواندم، البته این کتابها مخصوصِ اطفال بوده و خلاصه شده است، بچهها در این سن بیشتر علاقه دارند که شخصی که برایشان داستانی تعریف میکند ـــ ادای شخصیتها را درآورند، به هنگامِ خواندنِ این کتاب مجبور شدم به مانندِ چند شخصیت صحبت کرده و ادا درآورم، لیلا حتی صحنههای درامِ کتاب را که من با صداهای عجیب آن را برایش توضیح میدهم ـــ خنده دار دانسته و من غشِ این لذتِ بچه گانهی او هستم.
فکر میکنم که اکثر ایرانیانِ هم سن و سالِ من این کتاب را در طولِ کودکی خوانده باشند، داستانش این است که شاهدختی نازپرورده (دمدمی مزاج، مثلِ همهی دخترکانِ این سن) ـــ گویی طلایی را در آب انداخته و پرنس قورباغه حاضر است در اِزای دوستی او، گوی را برایش از آب بیاورد، شاهدخت با بیمیلی دوستی پرنس قورباغه را پذیرفته و در همین حین، پرنس قورباغه که تحت طلسم یک جادوگر است ـــ به شاهزادهای جذاب (طبقِ معمول باید جذاب باشد، چشمِ آبی و مو طلایی!) تبدیل میشود.
در نسخهی اصلی آلمانی، طلسم قورباغه وقتی میشکند که شاهدخت آن طلسم را به دیوار میکوبد، اما مشاهده کردم که در نسخههای امروزی؛ این تغییر زمانی رخ میدهد که شاهدخت ـــ قورباغه را میبوسد، در نسخههای قدیمیتر (لاقل نسخهای که ما در مدرسه به زبانِ فرانسوی خواندیم)، خوابیدنِ قورباغه روی بالشِ شاهدخت ـــ باعث این تغییر میشد، همچنین پرنس قورباغه خدمتکاری وفادار به نام هنری داشته که با سه بند آهنی ـــ قلبَش را محکم کرده تا از اندوه؛ طلسم اربابَش ـــ نشکند، وقتی پرنس قورباغه به شکل انسان برمیگردد، شادی وصفنشدنی هنری باعث میشود تا هر سه بند شکسته و قلبَش از این اندوه نجات یابد.
هر جور نسخهای که از این داستان در جایی دیده و یا خواندید ـــ بدانید که اثر برادران گریم (دانشوران آلمانی بوده که به علت انتشار داستانهای مردمی پَریان ـــ مشهور شدند) است، پرنس قورباغه؛ نخستین داستان در مجموعهی افسانههای برادران گریم بود، همانطور که عرض کردم ـــ در نسخههای قدیمی بوسهای وجود نداشته است، حتی از گوی طلایی نیز خبری نیست، به جای اینها؛ شاهدخت در حالتِ انزجار، قورباغه را به دیوار پرتاب کرده و او به حالت طبیعی خود ـــ باز می گردد، این داستان ـــ اصلا حکایتِ عاشقانهای نبوده و ماجرا فقط از این قرار بوده که پرنس قورباغه؛ باید شبها را به روی بالشِ شاهدخت بخوابد.
یکی از جنبه های اصلی داستان، عصبانیت و اضطراب شاهدخت است، اگر داستان را با دقت بخوانید؛ متوجه میشوید که احساساتِ شاهدخت ـــ چه مثبت و چه منفی در حضورِ پرنس قورباغه تشدید میشود، تقریباً در همه نسخههای این کتاب دیدم که ایدهی لمسِ قورباغه، شاهدخت را عمیقاً ناراحت می کند، احتمالا این نمادی از رسیدن به سنِ بلوغ است، ورود به این فرایند تغییراتِ جسمی؛ همراه با احساسِ عشق ـ نفرت؛ نسبت به میلِ جنسی است، چرا که شاهدخت؛ دقیقا نمیداند که در درونَش چه اتفاقاتی دارد روی میدهد، در اینجا شاهدخت حق دارد حالش از پرنس قورباغه به هم خورد، چه کسی میتواند میلِ جنسی نسبت به یک حیوان داشته باشد؟ میلِ جنسی شاهدخت وقتی طبیعی شده که پرنس تبدیل به یک انسان شود.
ولی چرا قورباغه؟ چون اسطورهی تبدیل به قورباغه ـــ از دورانِ باستان و تمدنهای اولیه می آید، و در واقع قورباغهها به ندرت به عنوان موجودات شیطانی دیده می شدند (من در جایی ندیدم که این حیواناتِ بی آزار با دیدهای بد ـــ در جوامع قدیمی نگاه شوند، در ایرانِ خودمان نیز سندی ندیدم)، در اساطیرِ قدیمی رایجِ به جای مانده؛ قورباغه؛ تجسم اصلِ مردانه در طبیعت است، تقریباً همیشه ـــ در تقابل با اصل زنانه؛ یک قورباغه اصلِ مردانه است.
در نسخه اصلی، پدر شاهزاده خانم او را مجبور به ازدواج با پرنس قورباغهی چندشآور زشت صورت می کند، شاه ماهیتِ واقعی قورباغه را می داند، اما به دخترش اطلاع نمی دهد، به نظر میآید که در اینجا ـــ پدر؛ به عنوان نیرویی عمل کرده که هوی و هوس های شاهدخت را آزمایش می کند، دلیلش واضح است؛ شاهدخت با این این که هنوز معصوم است ـــ از مدارِ کودکی به بیرون آمده و بلوغِ جنسی وی نزدیک است، این نوع امتحان در آن دوره مرسوم بوده است.
گوی طلایی (همان که شاهدخت آن در آب میاندازد و پرنس قورباغه حاضر است در اِزای دوستی او، گوی را برایش از آب بیاورد) را باید نشان دهندهی کمال بدانیم، در واقع آنچه شاهزاده خانم به سمت قورباغه پرتاب می کند، باکرگی او است، به عنوان پاداش؛ قورباغه تبدیل به چیزی می شود که مخفیانه بود: شاهزاده ای خوش اندام که هرگز به بوسه نیاز نداشت، اما برای بازیابی شکل اصلی خود ـــ نیاز به کسی داشت که پاکروان بوده تا او را نیز واردِ مدارِ دیگری از زندگی کند، مداری از همان زندگی که او شاید به تنهایی نمیتوانست واردَش شده و تنها شاهدخت بود که از امتحانِ سختِ بلوغ درد آورِ جنسی رد شده و او را به سمتِ لذتهای اصلی زندگی ـــ سوق میدهد.
باید بروم، از بس صدای قورباغه درآوردم ـــ گلویم گرفته است، یک لیوان شراب قرمز گرم حالم را جا میآورد، لیلا؟ او حالا خوابیده است، امیدوارم که همچنان در همین سنِ کودکی بماند.
توضیحات جالبی دادید مرسی شراب عزیز،با لیلی کوچولو سلامت و شاد باشید
جالب گفتین شراب جان، رویای شب لیلای نازنینمان به شیرینی خودش:*
لیلا جانم دارد تند تند بزرگ میشود، به قولِ ما شمیرانیها انگاری جوجوق ردش کرده (یعنی با عجله)،... گاهی شلوغی هم میکند، میخواهد در منزل سلطنت کند به جای بچگی کردن.
سپاس از شما دوستان.