همه‌چیز همه‌جا به یک‌باره 
نقد فیلم Everything Everywhere All at Once  

ایلکای

 

مقدمه

فیلم «همه‌چیز همه‌جا به یک‌باره» باری دیگر بهمان یادآوری می‌کند چقدر احمق و حقیر هستیم. این مساله هر چقدر که می‌تواند توهین‌آمیز و دردناک باشد در عوض به ما در درک بهتر زندگی و کنار آمدن با مفهوم پیچیده‌ای که هر روز در تلاش برای هضمش دست و پا می‌زنیم کمک می‌کند؛ یک اثر کمدی اکشن که بیش از سرگرمی صرف پیش می‌رود. و شاید بتوان گفت فلسفی ترین فیلم سال های اخیر باشد که سعی کرده است در دنیای فیلم های بلاگ باستری هالیوود ،معنا و مفهوم و حرفی برای گفتن داشته باشد

شاید در شرایط سینمای فست‌فودی امروز عجیب به نظر برسد اما در فیلم «همه چیز همه‌جا به یکباره» شخصیت‌پردازی‌ها به‌آرامی در طول فیلم گسترش پیدا کرده و به بلوغ می‌رسد. اِوِلین به‌عنوان شخصیت اصلی داستان، در طول قصه به‌آرامی هویت خود را یافته و سعی در درک آن دارد. او نه قهرمان است و نه می‌خواهد که با دنیا برای تغییر بجنگد. در واقع قهرمان اصلی فیلم در این جا تمایلی برای تغییر دنیا و نجات دادن آن ندارد بلکه در تلاش برای یادآوری ارزش‌های انسانی است که به روش‌های مختلف از بین رفته است. نویسندگان در این جا به طور هوشمندانه‌ای به انسان مدرن تلنگر زده‌اند تا او را متوجه سبک زندگی و کوچک‌ترین رفتارهای روزانه خود نمایند که می‌تواند بحران‌آفرین باشد.

حواشی

چگونه قرار است آن‌هایی که دوست‌شان داریم را متوجه عشقی کنیم که جهان هستی در تلاش برای نابودی آن است؟

فیلم Everything Everywhere All at Once دست روی ایده‌ ترند شده این روزهای سینمای ابرقهرمانی و در واقع چندجهانی (مولتی‌ورس) می‌گذارد؛ مفهومی که به لطف آثار مختلف دنیای مارول حالا بیشتر مخاطبان سینما هم با آن آشنا و ساز و کارش را از حفظ هستند. جالب است بدانید وقتی کارگردانان فیلم یعنی دنیلز (دنیل کوان و دنیل شاینرت که به هنگام همکاری با این عنوان شناخته می‌شوند) تحقیقات‌شان در رابطه با مولتی‌ورس را آغاز کردند یکی از شاخص‌ترین آثار سینما یعنی انیمیشن «مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی» که این مساله را محور اصلی قصه‌گویی‌اش قرار داده بود اصلا هنوز اکران نشده بود. همین هم می‌شود که آن‌ها با دیدن این انیمیشن کمی روحیه و امید خود را می‌بازند و فکر می‌کنند داستان آن‌ها چیز جدیدی برای ارائه ندارد. همچنین دنیل کوان عملا اظهار داشته این اتفاق در ابتدا به هنگام تماشای فصل دوم «ریک و مورتی» برایش رخ داده است. در واقع تماشای این سریال انیمیشنی باعث شده تا آن‌ها با خود فکر کنند ایده آن‌ها دیگر تازگی ندارد. پس تصمیم می‌گیرند تا تماشای «ریک و مورتی» را متوقف کرده و جدی‌تر نوشتن فیلمنامه را ادامه بدهند. فیلمنامه‌ای که در ابتدا شخصیت اصلی قصه مرد بود و نقش‌آفرینی جکی چان برای آن تصور می‌شد اما در ادامه دنیلز تصمیم گرفتند تا آن را بازنویسی و محوریت داستان و کاراکتر اصلی را به داستان خانوادگی‌تری حول و حوش دغدغه‌های یک زن در جریان بندازند.

دنیلز به هر زور و ضربی که بود بالاخره فیلم‌شان را ساختند و در نهایت شاهد چیزی هستیم که برداشت به نسبت متفاوتی از مولتی‌ورس و قصه‌ای جذاب در خود جا داده است. داستان فیلم حول و حوش زندگی پردغدغه زنی به نام اِولین وانگ (میشل یئو) در جریان است. او که همزمان با همسرش ویموند (که هوی کوان) مدیریت یک خشک‌شویی را بر عهده دارد در تلاش است تا با تمرکز بیشتر روی کار، زندگی بسیار خوبی را برای خانواده‌اش فراهم کند. در ادامه و طی اتفاقاتی که در روند داستان رخ می‌دهند اِولین متوجه می‌شود که مولتی‌ورس در خطر است و باید راهی برای نجات آن بیابد. این ایده شاید در ذات خود ابرقهرمانی باشد (که اتفاقا هم هست) اما نه از آن‌هایی که ما انتظار داریم. نه آن‌هایی که مانور اصلی فیلم روی جلوه‌های ویژه و اکشن‌های پرزرق‌وبرق (فیلم از این لحاظ هیچ چیز کم ندارد) است و داستان به عنوان سیاه‌چاله‌ای (کار از حفره گذشته است) منطق قلمرو داستانی را در خود می‌بلعد. نه! فیلتر قصه‌پروری دنیلز و رویکرد بامزه‌ای که به این اثر داشته‌اند «همه‌چیز همه‌جا به یک‌باره» را تبدیل به اثری می‌کند که پشت نقاب مولتی‌ورس پنهان شده تا در نهایت یقه‌مان را بگیرد و نکته مهم‌تری را بهمان گوشزد کند. آیا این یعنی با یک فیلم بد طرف هستیم؟ ابدا. آیا این یعنی فیلم پر از سورپرایز و غافل‌گیری است؟ بی‌شک.

به دنبال مفهوم

خانواده و مفهوم عمیق و توصیف‌ناپذیری که در پس خودش پنهان کرده قطعا دلیل و انگیزه اصلی دنیلز برای ساخت فیلم است. آن‌ها طی مصاحبه‌ای اعلام می‌کنند ایده اصلی فیلم با سوال «چگونه قرار است آن‌هایی که دوست‌شان داریم را متوجه عشقی کنیم که جهان هستی در تلاش برای نابودی آن است؟» در ذهن آن‌ها نقش بسته و بعد از آن، این ایده که والدین پروتاگونیست و ما به عنوان فرزندانِ آن‌‎ها (والدین) ویلن قصه باشیم الهام‌بخش آن‌ها (دنیلز) برای گسترش داستان و ایده ابتدایی بوده است؛ مساله‌ای که در عین فانتزی بودن ریشه در واقعیتی انکارناپذیر دارد: ما ویلن‌هایی هستیم که تحت تاثیر ویلن/پروتاگونیست‌های بزرگ‌تر از خودمان پرورش داده شده و در انتها نیز قرار است (مگر کسانی که آگاه باشند) به فرجام ناخوشایندی که آن‌ها را متحول کرده دچار بشویم. اما چه‌طور؟ بیایید داستان اِولین را زیر نظر بگیریم.

ایولین نماینده‌ی آدم‌های میانسالی است که به‌دنبال آرزوهای بزرگ رفته‌اند اما چیزی نصیب‌شان نشده است. او در جهان‌های دیگر همه‌ی آن چیزی است که می‌خواسته باشد و نشده. به بیانی مولتی ورس این فیلم معلولی از عقده‌های این کارکتر است و سایه‌ی شخصیتی او باعث خلق جوی شیطان می‌شود. شاید جهان‌های چندگانه بهترین ایده‌ای بود که می‌توانست یک شخصیت را از لحاظ روانیات، خواسته‌ها و هدف‌ها حلاجی کند. هرکدام از این جهان‌ها لایه‌ای از کارکتر ایولین‌اند که بطن‌های شخصیتی او را به‌نمایش درمی‌آورند. او هر انتخابی که در زندگی خود انجام داده، به‌طور ناخواسته باعث خلق یکسری جهان‌ها و اعمال در کیهان شده است و ما این امر را استعاره‌ای از تاثیر خودآگاه بر ناخودآگاه می‌بینیم که طبق آموزه‌های یونگی، این ناخودآگاه زمانی یقه‌مان را خواهد گرفت، همان‌طور که جوبو سیاهچاله‌ای را می‌سازد و ایولین را تهدید می‌کند.

روایت از کاراکترها

ایولین کارکتری است که به‌سمت بحران وجودی می‌رود و زندگی‌اش تحت شرایط اضطرابی سختی رو به سراشیبی است. اما این استرس‌ها، بحران‌ها و حس بی‌ارزشی طبق نگرش اگزیستانسیالیست‌ها، کاملا اجتناب‌ناپذیر خواهد بود و شخصیت ایولین چاره‌ای جز پذیرش آن‌ها را نخواهد داشت. در فلسفه‌ی اگزیستانسیال‌ها، پیمایش اضطراب و ناراحتی، امری است که سفر قهرمان را قوام می‌بخشد و او را وادار به تغییر زندگی‌اش می‌کند. ایولین هم در اینجا یک اودیسه‌ی اگزیست است، او باید روابط دخترش را بپذیرد، با شرایط خودش کنار بیاید، با آرامش به حساب‌های مالیاتی‌اش رسیدگی کند، با نسخه‌های دیگری از خود روبه‌رو شود و از خصوصیات آن‌ها استفاده کند، تا در مسیر رشد قرار گیرد و بتواند از بحران بسیار بزرگتری جلوگیری کند.

درمیان تلاطم‌های وجودی فیلم، چالش‌برانگیزترین جریان، شخصیت جوی است. او دلالتی است بر سیلان تفکرات نیهیل در این اثر. جوی خواهان استقلال و رهایی از بند قوانین و ارزش‌هاست. او در جهان ما گرایش‌ها جنسی متضادی با عرف اجتماعی دارد و در جهان‌های دیگر بارها و بارها دیدگاه‌های ضدارزش خود را به‌تصویر می‌کشد. جوی در این جهان با سرخوردگی، بی‌اعتنایی و وازدگی از سمت مادرش رو‌به‌روست و همین اتفاق، دلیلی می‌شود بر کینه‌توزی و کدورتی که سرچشمه‌اش از تفکرات پوچ‌انگاری می‌آید. جوی شیطانی نتیجه‌ی جامعه‌ای است که هیچ پذیرشی نسبت به تفکرات رادیکال ندارد، اجتماعی که نهایتا، باعث شکل‌گیری افراد پوچ‌گرایی می‌شود، که همه چیز را بیهوده می‌پندارند و ممکن است سعی در نابودی ارزش‌های دیکته شده را نیز داشته باشند. فیلم با نمایش سیاهچاله‌ی دوناتی و دایره‌های توخالی که به مفهوم پوچی و نیستی هستند، تجسم تصویری طنزی تاریک را از این جریان به ما می‌دهد.

فیلم همه چیز همه جا به یکباره، اثری است که در پس معنای عاطفی و خانوادگی خود، به‌دنبال فلسفه‌پردازی نیز می‌گردد. دو دیدگاه در این نمایش جریان دارد، یکی اینکه انسان می‌تواند مثل ایولین سرنوشتش را تعیین کند و با عبور از وضعیت موجود به تعالی برسد؛ یا همانند جوی همه چیز را به پوچی بکشاند. فیلم Everything Everywhere All At Once، نمایشی از فلسفه‌ی اگزیستانسیال است که یک شخصیت از بدترین خود استفاده می‌کند و این نسخه را برای رسیدن به تعالی توسعه می‌دهد. او باید یک سفر درونی را آغاز کند تا به‌عنوان یک ناجی کیهانی، جهان‌ها را از نابودی نجات دهد. هر اتفاقی که می‌افتد ریشه در روانیات ایولین دارد و او تنها باید به خودش بنگرد و قبل از هر چیز قهرمان خودش باشد.

استخوان بندی

در کنار فیلمنامه فوق‌العاده، باید اکشن و کارگردانی هنری فیلم نیز اشاره کرد که در بالاترین سطح ممکن قرار دارد و لذت تماشای اثر را دوچندان کرده است. فیلمی که ساده‌ترین جزئیات تصویربرداری در آن بادقت کامل انجام شده و این مسئله می‌تواند یک کلاس درس کامل برای فیلمسازان به شمار برود. جلوه‌های ویژه فیلم مخصوصاً از اواسط فیلم به بعد، چشم‌نواز هستند.

و ستاره فیلم

اما شاید ستایش از فیلم بدون توجه به بازی میشل یئو در نقش اصلی کم‌لطفی بزرگی به شمار برود. یئو که سال‌هاست از دوران اوج فعالیتش فاصله گرفته بود، در «Everything Everywhere All at Once» ستاره فیلم است. یئو فارغ از توانایی‌هایی که از قبل در مبارزات فیزیکی داشته و در این جا به کمکش آمده، در بخش درام نیز بازی فوق‌العاده‌ای از خود به نمایش گذاشته است. حضور یئو در این فیلم بار دیگر این نکته را یادآوری می‌کند که کنارگذاشتن زنان از نقش‌های اصلی با بالارفتن سن، یکی از اشتباهاتی است که در سینمای امروز می‌بایست تصحیح شود. در کنار یئو، کی هوی کوآن حضور دارد که پس از نزدیک به 2 دهه مقابل دوربین رفته و بازی ماندگاری از خود بر جای گذاشته است. به نظر می‌رسد که فیلمنامه جذاب «همه چیز همه‌جا به یکباره» به حدی جذاب بوده که این بازیگر را دوباره به بازیگری ترغیب کند!