بوسه اعتراضی

به بهانه فستیوال کن و حضور و زوج جوان بازیگر روی فرش قرمز

ایلکای

 

‏بوسه‌ی این دوتا بازیگر -- نوید محمدزاده، یکی از بازیگران فیلم «برادران لیلا» و همسرش فرشته حسینی -- اتفاقاً رخداد  آیکونیکی است. درعین‌حال پدیده‌ای واضحاً اعتراضی است، با هر کیفیتی که دارد. یک نقطه‌ی جدایی از روند رفتاری هنرمندهای ایرانی تو جشنواره‌های خارج از ایران، که با خودشان ضوابط و قواعد جمهوری‌اسلامی را همه‌جا سوغاتی می‌برند و روش تاکید می‌کنند.

‏بیایید فکر کنیم تاثیر تصویر این بوسه، تو دو تا کشور جهان -ایران و افغانستان- چی خواهد بود؟ جدا از دلالت‌های ضمنی و احتمال ترمیمِ تصویر روابط نژادپرستانه‌ی بین مردم ایران و افغانستان، این بوسه جز حرکتی برای ریختن قبحِ بوسیدن بود؟ برای ما که بوسیدن و تماشای بوسه برایمان ممنوع بوده.

‏بوسه واضحاً بوسه‌ای هنجارشکن است. نیست؟ حتا اگر بوسه‌ای عامدانه اعتراضی نباشد. امّا چرا تحمل تصویرش برای ما سخت است؟ واضحاً چون مشغولِ دیدن تصویر اعتراضی حیاتی‌تریم: آبادان.

حالا چرا از این همزمانی ناراحتیم؟ چون تمرکز رسانه را پراکنده می‌کند. چون اولویت داریم در اعتراض.

‏از دل این‌ها احساس تضاد ایجاد می‌شود. تماشای بوسه، برای ما «متضاد» با تماشای آوار است: اولی دارد دومی را «خراب» می‌کند.

امّا آیا واقعاً ما با تماشای دومی و دست‌به‌دست کردن تصویرش داریم کنشی اعتراضی می‌کنیم؟ این تماشا با آن‌یکی چه فرقی دارد؟ آیا رفتار ما جز پورنوگرافی مصیبت است؟

‏تمرکز روی مصیبت آبادان ظاهراً اخلاقی‌تر است. البته که هست. سمپاتی با بازماندگان بی‌نام یک فاجعه، اخلاقی‌تر از شیوع بوسه‌ی دوتا آدم مشهور است. امّا مسئله نوعی فاشیسم رسانه‌ای است که منجر به کم‌شدن تنوع و کثرت و اهداف اعتراض می‌شود. مسئله توهمِ ایجادشدنِ «تضاد» بین دو خبر است.

‏یک گمانه‌ی پارانویایی به‌وجود آمده که «می‌خواهند حواس ما را پرت کنند.» از چی پرت کنند؟ چطور می‌شود حواس کسی را که در دل فاجعه‌ست پرت کرد جز اینکه او احمق، حواس‌پرت و ناخودآگاه باشد؟ گیریم که حواست اصلاً به فاجعه بماند، دستاوردت از این حواس‌جمعیِ تحت نظارت مدیا چی است؟

‏نتیجه‌ی این پارانویای جمعی اتفاقاً از دست رفتن توان حداکثری برای اعتراض در گسترده‌ترین صورت ممکن است. فاشیسم رسانه‌ای درواقع ما را مجبور به از دست دادن فرصت‌های همزمان اعتراض می‌کند. جای این‌که از تمام پتانسیل‌ها اتفاقاً برای ضربه‌زدن به حریف استفاده کند.

‏تحمل همزمانی بوسه‌ی هنرپیشه با ویرانی دردناک آبادان رنج‌آور است. این دو تا ظاهراً هم را رد می‌کنند امّا اگر مقصود ما برانداختن یک بنیانِ پیچیده‌ی فاسد است، باید از تمام فرصت‌ها به نفع خودمان و آرمان‌هایی که داریم استفاده کنیم.

‏فرصت ترویج بوسه -که متضاد با ارزش‌های جمهوری‌اسلامی‌ست- «به اندازه‌ی خودش» مجالی مثبت برای اعتراض است. اعتراض به سبک زندگی خفقان‌آور ایرانی-افغانی-اسلامی. هرچند «کم‌تر، شکننده‌تر، کم اولویت‌تر» از اعتراض به ویرانی.

نکته این است که: هر موضوعی می‌تواند و باید ماده‌خام کنش اعتراضی باشد. اعتراضِ جامعه مدنی به مثابه یک ارگانیسم، با حفظ شکل و ساختار چندوجهی‌اش، باید با اجزای فرم تودرتو و پیچیده‌ی حریف مقابله کند تا از پس پیچیدگی طرف مقابل بربیاید. اگرنه، نیرویی تا این‌حد گوناگون، با تمام کثرتش، از درون سانسور/تجزیه می‌شود. مثله می‌شود. قطعه‌قطعه دورریخته می‌شود و درنهایت از تمام یک ارگانیسم، تنها یک عضو می‌ماند. عضوی تک‌گو، اندامی توتالیتر.

‏مسئله تفسیر جمعی ماست از تک‌تک خرده‌اتفاق‌ها. اینکه نگذاریم حتا نقطه‌ی کوچکی از پتانسیل اتفاق‌ها به‌کارگرفته‌نشده از دست برود. اینکه باید با تمام توان، رویدادها را به نفع خودمان تفسیر و تصاحب کنیم.

بوسه‌ی این دوتا، مثل هر بوسه‌ی دیگری در ملاعام، می‌تواند تمرین کوچک تماشای آزادی باشد، حتا بدموقع؛ با حفظ تفکیک اخبار. می‌تواند اشاره‌ی -حتا از دست‌دررفته‌ای- به امکان بازپس‌گیری فضاهای عمومی باشد.

‏درنهایت باید به این هم فکر کرد که ما چرا طی راهپیمایی دردناک‌مان روی پله‌های آزاردهنده‌ای که به طرف یک خودآگاهی جمعی، به طرف یک‌جور ارتفاع استعاری برای تماشای وضعیت در کلیتش، دارند بالا می‌روند، تصور می‌کنیم هنرمندهای ایرانی وقتی می‌روند جشنواره‌های خارجی، مثل یک‌سری فراری از جزیره‌ی هیولاها هستند که رفته‌اند کمک بیاورند؟ چرا فکر می‌کنیم اساساً کمکی «آن بیرون» هست؟ وقتی که کمک حتا اینجا، این داخل، درون وضعیت هم حاضر و آماده نیست.