" تو می شناختی دریا را"

 

 

 در یاد شاعری که با کرونا رفت!

 علی صدیقی

 

بهروز وندادیان؛ این نامی است که اگر آن را شنیده و یا جایی خوانده باشید گمان نکنم بخاطر کمیاب بودن نام خانوادگی اش، فراموشش کرده باشید. من هم در نوجوانی وقتی شماره هایی از مجله خوشه دوره احمد شاملو که از جمله مجلات مانده از برادر بزرگم بود را می خواندم، نامش در خاطرم باقی ماند. پای چندین شعر در خوشه نام وندادیان را می دیدم و نمی دانستم او هم مثل شاعر پرکار آن سال ها در خوشه و فردوسی و چند مجله دیگر، سیروس شمیسا، اهل رشت است. به ویژه که سیروس شمیسا جغرافیای سرایش شعرش را شیراز می نوشت؛ شهری که در دانشگاه آن درس می خواند. عکس شمیسای جوان با کراوات و اگر اشتباه نکنم گاهی به مانند کیومرث منشی زاده با پاپیون چاپ می شد، اما از بهروز وندادیان هیچ عکس و تصویری از آن سال ها در خاطرم نقش نبست و البته بعدها دانستم که بخاطر موقعیت نظامی اش در نیروی دریایی از انتشار عکسش دوری می کرده. 

سال ها گذشت و در ابتدای نیمه دوم سال های شصت، کاظم سادات اشکوری، شاعر و انسان ارجمند، دوست قدیمی اش بهروز وندادیان را به من معرفی کرد و از شعرهایش در خوشه و از علاقه شاملو به بهروز گفت و شماره تلفنش را به من داد تا با او آشنایی بهم زنم و از شعرهایش در ویژه های ادبی" نقش قلم" که مسئولیت آن از سال ۱۳۶۶ به عهده من بود استفاده کنم. تماس من با بهروز که در آن سال ها سکوت کرده و از پی گیری رویداد های ادبی دور مانده بود، به دیدار و بعدها با آن که سنش حدود دو دهه از من بیش تر بود به دوستی انجامید. 

بهروز وندادیان، گیلک نبود، از پدر و مادری آذری اهل باکو، در سال ۱۳۱۸ در محله " زیر کوجه" رشت به دنیا آمد و به جز شعر فارسی،بعدها به گیلکی هم شعر می گفت و گمان می کنم بخاطر شغلش در نیروی دریایی رشت و بندر انزلی، پس از بازنشسگی نیز تا پایان عمرش در گیلان زیسته باشد. تردید من از آن روست که به دلیل دوری ام از کشور، در بیست و چند سال گذشته او را ندیده و تماسی هم بین ما برقرار نبوده است.

 

 وندادیان بر خلاف پست اداری اش، مرد نظامی و اداری نمی نمود. خدا باوری مسلمان بود اما اخلاق دینی اش چنان بی تظاهر بود که هیچ گاه در روابط دوستی حتی گوشه ای از آن را به رخ نمی کشید. 

آرامش و متانت و مهربانی اش چشم گیر بود.

به احتمال فراوان این ویژگی شعر بود که دلسپردگی اش از نوجوانی به آن، شخصیت اجتماعیش را چنان صمیمی و خوش رو ساخت که کمتر کسی در دیدار با او نشانی از "نظام" و دین می یافت. 

بهروز وندادیان در دبیرستان قدیمی و مشهور گیلان در رشت، که آن زمان شاهپور نام داشت درس خواند. دبیرستانی که چهره های مشهوری چون محمد معین، عنایت الله و فضل الله رضا، ابولحسن سمیعی، محمود بهزاد، و بعدها هوشنگ ابتهاج سمیعی(ه. الف. سایه)و باقر پرهام و سیروس شمیسا و مجید سمیعی و نام های آشنای دیگر در عرصه ادبیات و علم، نخستین نشانه های استعداد خود را در آن آموزشگاه، که ابتدا " مدرسه شماره یک"( ۱۲۹۸) نام داشت، نشان داده بودند. وندادیان هم در دوره دبیرستان در همین آموزشگاه به شعر و ادبیات گرایش یافت. ابتدا در اوزان کلاسیک شعر می سرود و بعدها به شعر آزاد رو آورد و در دهه پایانی عمرش، بار دیگر به قوالب کهن شعر فارسی روی خوش نشان داد؛ چنان که اعتقاد دینی اش هم تا حدودی پر رنگ شد. 

 بهروز پس از دوره دبیرستان به دانشکده افسری نیروی دریایی رفت و با سپری کردن دوره های نظامی، مدرس امور نظامی در نیروی دریایی شمال کشور شد‌. 

شعری از دوران پرکاری بهروز وندادیان در خوشه سال های چهل در دست رس ندارم، اما دست نوشت شعری از او که در سال ۱۳۷۱ سروده و به نگارنده هدیه داده بود را در اختیار دارم که می تواند برای آشنایی با زبان و فضای شعری او، که در پاییز سال گذشته، در روز هفتم آبان ماه با ویروس کرونا از پا درآمد، مناسب باشد. تعدادی از شعرهای بهروز وندادیان، چندین سال پیش از مرگش، در دو مجموعه به چاپ رسیده اند. کتاب هایی که" خاکستر گیج ماه" و " قاصدک هایی که خواب ندارند"، نام دارند.

پانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۱

 ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

به: علی صدیقی

 

" آب های دلشده"

 بهروز -'وندادیان

 

تو می شناختی دریا را

چنانکه می دانستی روزی بر دریا دست خواهی یافت

 و او نیز !

چراغ جلبکها و مرجانها

با تپش نبض تو سوسو می زند.

"مایاق *"ها به شوق تو

در آبهای نزدیک می رقصند و تاب می خورند.

وقتی که پلک های چشم تو بر هم مماس است

ماه پیاله پیاله

نور خواب و سکون بر تو پیشکش می کند.

تلقین شهرزاد آبهای جهان

شعرهایم را برای تو زمزمه می کند

تا آرامش شبانه در طیفی گسترده خادم تو باشد.

کلاف عطری

گله گله از باغ میخک های سرخ و صورتی و آبی-

اوج می گیرد

و در نی لبکی سحر آمیز تا دریا پایین می آید

فضای بسترت را می نوازد.

تمام دریا از همهمه های بی ربط تهی می شود.

موج و مروارید به فرمان تو در سطح و عمق- دریا آرام می گیرند.

مگر تو جادویی؟

یا گونه ای پری افسا؟

نه!

تو میخکی!

این را تمام آبهای دنیا از پریزادگان شعرم

با حزن جاودانه ای که سروده ام شنیده اند.

در تو جذبه ای است

که با رسالت شیوای آبهای دلشده

هدایت روئیدنیهای زمین را جریان می دهد.

 تو باشکوه ترین تازگی

در عرصه` تنفس ماهیهای سرنجی و صدف ی عسلی -

در هر کجای دریایی!

در ماسه های عاشق

صدای حدیثی

انتظار گونه پژواک می گیرد:

-- تو سرزمین دریا را می شناختی

چنانکه او نیز!

____

 اول آذر ماه ۱۳۷۱ - بندر انزلی

___

 

*- مایاق: نوعی چراغ و راهنمای کوچک دریایی؛ وسیله ای به منظور نشان دادن محل توقف کشتی ها.