قند فارسی یا گند فارسی
ایلکای
مشکل زبان فارسی در دورهی ما، مثل تقریباً هر چیز دیگری که مربوط به فرهنگ (خصوصاً فرهنگ والا) است، برمیگردد به ترکیبی از جهل و خودنمایی. مثالی بزنم. یکی از این اپهای مسافربری وقتی درخواست میدهید، به شما پیام میدهد که "سفیر" درخواست شما را پذیرفته و به سوی شما در حرکت است! یک بار وسوسه شدم به پشتیبانی آن طویله زنگ بزنم و بگویم این سفیری که دارد میآید، استوارنامه هم همراه دارد یا نه؟
سفیر در فارسی معادل ambassador فرنگی است. پیشتر، از زمان ایلخانان تا صفویه و قاجار به حامل پیامهای حکومتی «ایلچی» میگفتند و بعدها لفظ سفیر برای این کارکرد مشخص دیپلماتیک جایگزین شد، در کنار سفارت. بگذریم که اگر این پدیدهی غربی در قرن بیست و یکم اختراع شده بود، نظر به اینکه فرهنگ ایرانی چند دههای است در اغماست، لابد همینطور صاف به آن میگفتند آمباسادر و من منتظر ظهور کرهخرهای تازهبهدورانرسیدهای نیز هستم که به زودی پس از بازگشت از اولین سفر فرنگ بگویند: سفیر معادل دقیقی برای آمباسادر نیست!
حالا معلوم نیست کدام نَشستهی جاهل خودنما در کدام اتاق فکر!!! نشسته و با خودش فکر کرده راننده قشنگ نیست، اصلاً تحقیرآمیز هم هست، بگذار یک چیزی بگذاریم که فرق کنیم. (در صفحهی ۳ کتاب «چگونه در سه دقیقه مدیر و بازاریاب موفق شوم» خوانده که "برند" شما باید متمایز باشد و بعد از اینکه از طریق فلان رانت این دم و دستگاه را درست کرد، سعی میکند متمایز باشد و ادای کارآفرین و مدیرعامل و تبلیغاتچی آمریکایی را دربیاورد. میگویم در صفحه ۳ چون احتمالاً پیشتر نرفته.) اگر به هر علتی این حماقت از دیگرانی هم سر بزند، در مدتی کوتاه معنای کلمهی سفیر و راننده هر دو مغشوش و مخدوش میشوند و کلمات آن حالت متبلور (کریستالیزه) و شفاف و متمایز خود را از دست میدهند.
گروه بزرگی مینالند که زبان فارسی کارآمد نیست و فلان و بهمان عیب را دارد. انگار زبان به شکل شیء جامد - مثلاً یک گوشی موبایل قدیمی - به ما میرسد و ما با آن یک کارهایی یا میتوانیم بکنیم یا نه. انگار نه انگار که این موجود زنده است و نقصی اگر دارد (که دارد) به دلیل همین سوءاستفاده و سوءمصرفهاست، نزد گذشتگان به نحوی، امروز به نحوی دیگر.
اینجا مصرم بر بعد روانشناختی قضیه، یعنی همان مسالهی خودنمایی، تأکید کنم، زیرا گندی که امروز به فارسی میزنند، چه از ناحیهی فلان اسنوب چیزنویس مثلاً-روشنفکر، چه فلان عملهی پشتمیزنشین در فلان اپ رانتی، بدون این میل بیمار خودنمایی ممکن نمیبود. مادربزرگ همینها را اگر ببینید، زنانی بیسواد یا کمسواد که بسیاری از آنان در دهات بزرگ شدهاند و از بسیاری امکانات از جمله آموزش محروم بودهاند، هرگز به این فارسی قبیح سخن نمیگویند. سواد ندارند، به بسیاری امور جاهلند، ولی به زبان فارسی گند نمیزنند، چون همانطور که از مادر خود شنیدهاند، به کارش میبرند.
فارسیی که پیرزن پیرمردهای هشتاد سال و به بالا حرف میزنند به مراتب سالمتر و صحیحتر و تندرستتر از این چیزی است که این جوانان بعد از انقلاب حرف میزنند که همه مدرسه که سهل است، دانشگاه رفتهاند و زبان خارجکی (!) میدانند. چون مادربزرگ عقده ندارد که برای خودنمایی از این کارها بکند. حالا چه با گذاشتن سفیر جای راننده، چه با گذاشتن بوت جای چکمه.
از اواسطِ سلطنتِ سلطان فتحعلیشاه قاجار (در دورهی سلطنتِ ایشان؛ مناسبات رسمی دیپلماتیک با کشورهای دیگر آغاز شد) ـــ واژهی سفیر واردِ وزارت امور خارج شد، نشان به آن نشان که انبوه نامههای سلطان (احکامِ رسمی، تبریکها و گزارشهای خصوصی و محرمانه) به ایشان از این واژه استفاده شده و نمونههای آن در آرشیوِ کاخِ گلستان و فصلنامه های تاریخ روابط خارجی موجود است.
بسطِ اصلی در وزارت خانه در زمان شاه شهید صورت گرفته ـــ ایران گاهی تا چندین سال نماینده رسمی نداشته و احکام به نامِ وزیر مختار (رتبه سیاسی و اداری بعد از سفیر و بالاتر از کاردار) صادر میشد.
واژهی سفیر (به معنای اصلاحکننده میان دو قوم؛ میانجی) ـــ همیشه در میانِ ایرانیان بوده است، مانند این اشعار:
هر روز درخت با حریر دگر است، وز باد سوی باده سفیر دگر است (منوچهری)
قطره ای کز بحر وحدت شد سفیر، هفت بحر آن قطره را گردد اسیر (مولوی)