شیطون دوستداشتنی
هادی خوجینیان
مارتا را اولین بار در آوریل سال ۲۰۰۰ در ساختمان سایه رو به پارکت ملت تهران دیدم. یک ایرلندی کم حرف و باهوش (ایرلندیها درست ما ایرانیها پرچونه و صد البته شیطون و بلا هستند) برای شرکتی کار میکرد که خونههای شیک به مردم سلحشور خاورمیانه میفروخت. اندام کشیده با صورتی جذاب که منو یاد وولف میانداخت.
به شوخی بهش گفتم برای رفتن به رودخانه باید بیرون از تهران بری ها.
زود گرفت و گفت من اصلا قصد خودکشی مثل خانم وولف را ندارم.
نفس خودم را بیرون دادم و گفتم صد هزار مرتبه شکر خانم محترم.
خندید و گفت حالا خونه رو برای کی میخواهی بخری؟
هاها گفتم و گفتم پولم کجا بود خانم گرامی خواستم بیینم این خانم ایرلندی کیه که همکارم سپیده تعریفشو کرده بود.
اوه چه شیطون هستید شما آقای عزیز.
حوالی غروب بود بهش گفتم شما پارک جمشیدیه تهران را میشناسید؟
بله که میشناسم. خونه اجارهای شرکت در کامرانیه است.
شما اسم کامرانیه را شنیدهاید؟
بله فکر کنم شما نزدیک خونه سفیر … هستید. با تعجب گفت از کجا فهمیدید آخه؟
گفتم من هادی هستم خانم مارتا.
گفت میشه به جای پارک جمشیدیه بریم دربند کباب بخوریم. مهمان من.
اوه مارتا اینجا ایران است مهمان من باید باشید.
گفت بهتر کی بریم؟
یه ساعت دیگه خوبه؟ میشد ساعت هفت شب.
اوکی.
بعدها از بهترین دوستانم در جزبره شد. شوهرش آقای ساندرز چاپخانه بزرگی در دوبلین داشت و خانهای خوشگل در چلسی لندن. یه کم شیطون بود ولی دوستداشتنی بود.
اولین بار که در کافهای در محله چلسی دیدمش خواستم پول قهوه را بدهم نزدیک بود کشیده بخورم. گفت بچه از تو بزرگتر هستم و هیچ وقت بهت اجازه نمیدم حساب کنی. اصرار کردم (مدل احمقانه ایرانی) دستش را برد بالا. از خنده روده بر شدم. اوه خشونت مدل ایرلندی. خودش از بس خندید از رو صندلی افتاد زمین. عاشق این پدسگ شدم حس میکردم با داداشم دارم گپ و گفتگو میکنم. مارتا به شدت حسادت میکرد ولی خب ما رفیق شده بودیم و از این دوستی لذت میبردیم.
حالا اول صبحی چرا یاد این دو تا افتادم. مارتا زنگ زد که بگه شوهرش پاش شکسته و تو خونه افتاده. آقای ساندرز میگه میشه بیایی دوبلین یه کشیده بهت بزنم. دلم واست تنگ شده نفهم.
نظرات