چیزها هستند چون روایت می‌شوند

ایلکای

 

۱.اودیسئوس وقتی بعد از ده سال سرگردانی و جنگ، بالاخره به خانه برگشت، در شهر، از دوره‌گردی قصه‌گو داستان خودش را شنید. دوره‌گرد برای مردم داستان‌هایی از جنگ‌های بزرگ اودیسئوس تعریف می‌کرد. از شنیدن داستانِ جنگاوری‌هاش، اودیسئوس چنان مبهوت شد که ایستاده شروع کرد به اشک‌ریختن.

۲.اودیسئوس ده سال دور از خانه بود. اشراف ایتاکا می‌خواستند با پنه‌لوپه، زن اودیسئوس، ازدواج کنند، در مدتی که او سرگردان، دور و جنگ‌زده بود. پنه‌لوپه برای ردکردن پیشنهادها نه فرار کرد، نه «نه‌» گفت. او برای حفظِ پیوندش با اودیسئوس «قصه ساخت». پنه‌لوپه دوری اودیسئوس را با روایت‌کردنِ دوری به شیوه‌ی خودش معماری کرد، تا جان رابطه‌شان را، حتا در فاصله‌ای ظاهراً ناگذشتنی و علی‌رغم غیابی ظاهراً ابدی، نجات بدهد. پنه‌لوپه غیبت اودیسئوس را به کفنی ترجمه کرد که هرروز برای او می‌دوخت. کفن‌به‌دست، به اشراف گفت هروقت بافتن کفن اودیسئوس تمام شد، او دوباره ازدواج خواهد کرد: یک داستان از نخ و پارچه‌ که روزها می‌بافت و شب‌ها از هم بازش می‌کرد، تا صبح دوباره ببافدش و امید برگشتن اودیسئوس را تمدید کند.

۲.۵. [بارت در مرگ مولف، متن را - انگار با زبانی هومری - به پارچه تشبیه می‌کند. او یادآوری می‌کند که کلمه‌های Text به معنی متن و Textile به معنی پارچه، به هم ارجاع می‌دهند. هر متن بافته می‌شود، تا متن باشد.]

۳.جنگی ده‌ساله، تنها با شنیدنِ «روایت» جنگ ده‌ساله، از راوی‌ای ناشناس، برای اودیسئوس - خودِ جنگجو - معنا پیدا می‌کند. در همین حال که سایه‌ی او را، در این غیبت ده‌ساله، تنها روایتی حفظ کرده بود تا او برگردد و سایه‌اش را باز بپوشد، غیابش را تمام کند. برسد.

این قوام‌ دادن به جهانِ بی‌قوام، و شیرازه‌زدن به پخش‌ و پلاییِ وضعیتِ «فقدانِ معنا»، کارِ ادبیات است. جهان بدون روایت تلنباری از رخدادهای بی‌ربط است. جهان روایت‌نشده، جهانِ بی‌معناست. چیزها هستند چون روایت می‌شوند. بی‌روایت، جهان، خود را می‌بلعد. جهانِ روایت‌نشده، مثل گره‌ی کور، در انزوای عمیقِ خودش هضم می‌شود و از شدتِ سکوت می‌میرد.