طراحان حوادث
حسن خادم
آن هنگام که حوادث شکل میگیرند و درحالی که ما یا شاهد و ناظر آن هستیم و یا نقشی را در آن ایفا میکنیم در یک نگاه کلی همهچیز عادی و طبیعی جلوه میکند. سیر رویدادها به گونهای رقم میخورند که نهایتاً حادثه یا ماجرایی روی میدهد بی آنکه ظن و تردید ما را برانگیزند. اما در بطن این حوادث پیچیدگی های پررمز و رازی نهفته که دلایل اصلی آن اغلب پنهان و ناشناخته باقی میمانند. به معنای دیگر ظهور حوادث هرچند که طبیعی جلوه کنند اما به این خاطر روی میدهند تا آنچه که مقدر گشته حاصل گردد! طراحان حوادث لزوماً از قواعد و قوانین ما پیروی نمیکنند آنها از شعور و عقلی فراتر از درک ما برخوردارند. گویی صورت پنهان و آشکار هر امر و رویدادی را میشناسند و به اسرارش آگاهی دارند و هنگامی که اجزای یک حادثه را در کنار هم و یا به دنبال هم قرار میدهند به آنچه که میخواهند میرسند و ما نیز شاید به آنچه که خواهانش هستیم. اجزای یک حادثه معمولاً عادی و طبیعی به نظر میرسند حتی بعد از آنکه شکل نهایی حادثه خلق و آفریده میشود، این برای آن است که عقل آدمی بدون هیچ شک و ابهامی راه خود را طی کند و تنها چیزی که گمان نمیبرد اینکه خود ابزاری است برای شکلگیری آنچه که مقدر گشته است!
در ادامه سه حکایت نقل میشود تا عمق این مفهوم و معنا کمی برایمان روشن شود. بازیگران این حکایات یا حوادث تا حدودی سیر رخدادها را طبیعی میپندارند و ما نیز به عمد حکایتهایی را انتخاب کردهایم تا آن بخش فراتر از عقل و شعور ما پررنگتر جلوه کند تا شناخت بهتری به طراحان ناشناس آن پیدا کنیم. آنگاه پس از خواندن این ماجراها شاید باورمان شود، همه چیزهایی که در خلق حوادث نقش داشتهاند لزوماً از قانون و حساب طبیعی و عقلانی ما پیروی نمیکنند.
در حادثه یا ماجرای اول خواهید دید که چگونه طراحان عمل کردهاند بدون آنکه شک و تردید ما را برانگیزند. گویا همه چیز عادی است. دو سوی خیابانی رفت و آمد جریان دارد اما در نقطهای حرکت کُند و سپس ماشینها توقف میکنند تا راه باز شود. مهم نیست چراغ قرمز است یا ترافیک راه عبور را بسته است، این فقط برای آن است که همه چیز طبیعی جلوه کند و سپس حادثه اصلی شکل گیرد. در واقع توقف اتوموبیلها در این سوی خیابان فقط بخشی از اجزای کامل یک حادثه میباشد. اما در آن سوی خیابان خلوت و ماشینها و وسایط نقلیه برخلاف جهت این سمت درحرکتند. گاهی برای آنکه حادثهای شکل نهایی به خود بگیرد چه بسا لازم است حرکتی برخلاف آنچه که انتظار داریم، رُخ دهد. بنابراین اصل، یک وانت در آن سمت خیابان از پارک بیرون میآید و به عملی برخلاف آنچه که باید مرتکب میشود. راننده ی وانت که از پارک خارج شده به دلیلی که خودش میداند خیابان یکطرفه را عقبی میرود، چیزی حدود هفتاد تا صدمتر با سرعت سی کیلومتر عقب میرود و در همین هنگام موتورسواری با سرعتی حدود هفتاد تا صد کیلومتر در ساعت محکم با وانت برخورد میکند. وانت با نیشترمزی متوقف میشود اما موتورسوار که علیالظاهر مراقب جلویش نبوده و حداقل گمان نمیکرده یک وانتی برخلاف جهت مسیر به سمت او میآید موفق به کنترل خود نمیشود و محکم با آن برخورد میکند. تصادف سختی رُخ میدهد و موتورسوار به دلیل سرعت زیاد به این سوی خیابان پرت میشود و دقیقاً روی سقف ماشینی که پشت ترافیک متوقف شده فرود میآید!
راننده سواری در جا میمیرد اما از سرنوشت موتورسوار اطلاعی نداریم. این حادثه که عیناً روی داده کاملاً عادی جلوه میکند. هیچ چیز فرا واقعی در آن دیده نمیشود. موتورسوار به دلیل سرعت زیاد و عدم کنترل پرت میشود و روی سقف ماشین دیگری فرود میآید. نوع حادثه عدهای را متعجب میسازد زیرا در نوع خودش کمتر رُخ داده اما در مجموع آن را پدیدهای عادی به حساب میآورند و بعد هم در میان حوادث گم و از یادها محو میشود. طراحان این حادثه بسیار دقیق عمل کردهاند. نه تنها حرکت وانت به عقب را محاسبه کرده بودند بلکه سرعت موتورسوار را نیز در نظر داشتهاند و دقیقاً نقطهای که باید راننده موتور روی سقف ماشین متوقف شده فرود آید و حیرت و تعجب ما وقتی کامل میشود که حادثه را از منظری دیگر دنبال کنیم: چند روز پس از این حادثه ی مرگبار همسر راننده سواری شوهرش را در خواب میبیند و به او میگوید:
ـ مسعود چی شد یکدفعه؟
ـ خودمم نفهمیدم ظُهره جان! پشت ترافیک بودم. منتظر بودم راه باز بشه که یه دفعه از اون سمت خیابون یه موتوری به یه وانت خورد بعدش موتورسوار پرت شد افتاد روی ماشین من. باور کن این قدر سریع بود که چیزی نفهمیدم اما وقتی چشم باز کردم دیدم داخل یه باغی هستم. نه دردی حس کردم، نه ترسیدم. هیچی فقط یه صدای شدیدی شنیدم. بعدش دیدم داخل یه باغ زیبایی هستم!
این حادثه ی واقعی را برای آن نقل کردیم که ببینیم اجزای واقعی یک رویداد عادی چگونه با اجزای دنیای غیب همچون حلقههای یک زنجیر به هم وصل میشوند تا آنچه که مقدر بوده رخ دهد. نه راننده وانت گمان میکرد عقب رفتن او باعث برخورد با موتورسواری خواهد شد و نه موتورسوار گمان میکرد چنان تصادف کند که از روی موتور پرت شود روی سقف ماشین سواری در آن سوی خیابان و راننده سواری آیا هرگز تصورش را میکرد درحالی که منتظر است راه باز شود ناگهان خود را درون باغی ببیند بیآنکه آن لحظات مرگ خود را احساس کرده باشد!؟ اما درنظر عابرین و شاهدان این حادثه، چیزی غیرعادی روی نداده بود. فقط یک تصادف مرگبار بود با ویژگیهای خاص خودش!
در دو ماجرای واقعی دیگر که شرحش خواهد آمد با وضوح بیشتری دستهای غیبی طراحان را مشاهده خواهیم کرد. هیچکس نمیداند روان آدمی از چه توانمندیهایی برخوردار است آیا روح یک انسان مؤمن به برخی از اسرار غیبی آگاه می باشد و اگر غیر از این است پس چگونه حقیقت به شیوهای کاملاً فراعقلی آشکار میشود؟ در این ماجرا دختری به پسر جوانی علاقهمند میشود اما نمیتواند احساسش را بیان کند. دختر موضوع را با مادرش مطرح میکند و از او میخواهد برایش دعا کند که آن پسر متوجهی علاقهی او بشود. مادرش مدتی برایش دعا میکند تا اینکه شبی خوابی میبیند.
پسری که در رؤیا ملاقات میکند خود را معرفی میکند و این زن با تعجب متوجه میشود این پسر همکار دخترش می باشد و در واقع همان کسی است که دخترش به او علاقهمند است! بعد بیآنکه این زن حرفی بزند همان پسر رو به او میکند و میگوید:
ـ مادر جون چرا برای مینا فکری نمیکنید، وقت ازدواجشه. منم قراره ازدواج کنم همین دوشنبه عقد میکنم. کمکم دست به کار بشید!
مادر با ناراحتی موضوع خوابش را برای مینا دخترش تعریف میکند. رؤیای او کاملاً صادق بود. آن پسر دقیقاً روز دوشنبه بر سر سفره ی عقد با دختری که مورد علاقهاش بوده مینشیند تا ما باورمان شود آنچه که دنبال میکنیم همیشه صورت واقعی آن هم طبق امیال ما به خود نمیگیرد زیرا ما بازیگرانی هستیم که در شکلگیری مقدرات فقط میتوانیم نقش خود را ایفا کنیم و آن دختر نیز با اندوهی تمام پی میبرد که آن پسر جوان در طالع او راهی ندارد.
در ماجرای سوم ارواح بانفوذتر از ما جلوه میکنند و اگر در جایی ما ناتوان ظاهر میشویم آنها به یاری ما میشتابند. تصور آن که این ما هستیم که اقدام و عمل میکنیم گاهی رنگ میبازد و انگار دستهای دیگری هم در کار هستند تا به آنچه که میخواهیم برسیم.
گاهی امور از پیوند نیروهای طبیعی و ماورایی پیش میروند اما در دنیای مادی ما معمولاً دستهای پنهان و نامرئی آشکار نمیشوند و این حکایت یا ماجرا برای این نقل میشود تا باورمان شود که ما تنها نیستیم و آنهایی که در پرده غیب حضور دارند حتی در جزییات امور ما نقش ایفا میکنند هر چند که خود را بر ما آشکار نسازند.
در و پیکر و دیوارهای خانهای چرک و کثیف است. مرد خانه اهمیتی نمیدهد اما همسرش ناراحت و اندوهگین است. دوست دارد اتاقها را نقاشی کند و خانهاش جلوه زیبایی پیدا کند. هر بار که تقاضا میکند مرد به خاطر مشکلات مالی مخالفت میکند. تا اینکه شبی این زن، پدر مرحوم همسرش را در خواب ملاقات میکند. علت ناراحتیاش را میپرسد و او موضوع را برایش تعریف میکند. آنگاه آن روح با دلسوزی تمام به او میگوید: غصه نخور میگم دایی غلامش بیاد خونه رو رنگ بزنه، دیگه ناراحت نباش درست میشه.
زن این خواب را برای شوهرش تعریف نمیکند، چونکه میداند اگر حرف نقاشی اطاق ها را مطرح کند دوباره عصبانی میشود. در واقع رؤیایش را با هیچ کسی در میان نمیگذارد اما چند روز بعد شوهرش موضوع نقاشی را خودش پیش میکشد و میگوید: راستی دایی غلامم قراره یکی دو روزی بیاد خونه رو یه رنگ پلاستیک بزنه...من اصلاً حرفی بهش نزدم خودش یه دفعه مطرح کرد. گفت اگه خونت رنگ لازم داره بیام بزنم. اینو که گفت تعجب کردم. احتمالاً پنجشنبه و جمعه بیاد اینجا. اتاقا رو جمعوجور کن.
ـ جدی میگی؟
ـ آره، مگه با تو شوخی دارم خودش گفت اتاقا رو خالی کنید، پنجشنبه میام.
دایی همسرش نقاش بود اما آن زن خواستهاش را فقط با شوهرش درمیان گذاشته بود. آن روح چگونه تقاضای او را به غلام برادر همسرش انتقال داده بود؟ آیا آن روح قادر بوده موضوع را به غلام یا پسرش تلقین کند؟ با این که مشکلات مالی هنوز وجود داشته اما زن به خواستهاش رسیده بود آن هم به گونهای که تصورش را هم نمیکرد. در این ماجرا طراحان مشکل را به گونهای خاص حل و فصل میکنند و با این که ردی از خود بر جای میگذارند اما همهچیز در شکلی عادی و طبیعی پیش میرود و تنها چیزی که در این ماجرا کسی به آن نمیاندیشد، گرهای است که به دست یک روح با نفوذ گشوده میگردد.
سرانجام خانه نقاشی میشود و جلوه زیبایی پیدا میکند، طوری که هم زندگان از آن لذت ببرند و هم ارواح رفتگان!
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷
Instagram: hasankhadem3
نظرات