حکایتِ مُردگان
حسن خادم
دیروز یک آلبوم قدیمی را گشودم. داخل آن پر از عکسهای سیاه و سفید مربوط به یک قرن پیش بود. دیدن آن ها حس متأثرکننده و در عین حال بانشاط و لذتبخشی در من بوجود میآورد. چهره های داخل تصاویر گویی به من خیره شده بودند. چه سرزنده و با علاقه مقابل دوربین ایستاده بودند اما اینک دیگر ردی از آنها نیست. هنگامی که عکس میگرفتند شاید هرگز تصور نمیکردند که دهها سال بعد کسی نشسته باشد و درحالی که یک فنجان چای داغ مینوشد با لذتی وصفناپذیر این عکس و دیگر تصاویر آن دوران را با حوصله و علاقه نگاه خواهد کرد. با این که مرور زمان کمی از شفافیت و وضوح آن ها کاسته اما در هر تصویری اشیاء و ابزار موردنیاز یک زندگی کم و بیش به چشم میخورد. وقتی اشخاص داخل عکسها به دوربین خیره میشوند مثل این است که به تو خیره شدهاند و بعد حس خاصی را به تو انتقال میدهند. انگار حقیقتی رمزگونه را که به تو نیز تعلق دارد به گونهای یادآور میشوند و ما این احساس عجیب و غریبانه را میشناسیم. آلبوم که تمام شد چشمم به یک حلقه فیلم افتاد. گردوخاک رویش را پوشانده بود. آن را پاک کردم و بعد حلقه فیلم را داخل دستگاه پخش گذاشتم و نشستم به تماشای آن. فیلم یک مستند کوتاه از داخل شهر تهران بود. تقریباً مربوط به هشتاد سال پیش بود که یک جهانگرد آمریکایی در سفر به ایران برداشته بود. مدتها بود که قصد داشتم آن را ببینم و امروز این فرصت دست داد. بدون شک وقتی این فیلم را میگرفته در یک ماشین روباز نشسته بوده و از خیابانهای پایتخت ما تهران هم چون لاله زار و فردوسی و خیام و ناصر خسرو عبور میکرده است. فیلم دقیق و شفاف است و او موفق شده نماهایی از زندگی آن دوران را ضبط کند و امروز پس از گذشت هشتادسال من به تماشای آن بنشینم. در تصویر زندهای که مقابلم قرار دارد زندگی در میان رنگها به آ رامی جریان خود را سپری میکند. آدمها در رفت و آمد، ماشینها در رنگهای گوناگون که یا مسافر دارند و یا بار حمل میکنند. باربرها و عابرین پیاده و برخی سوار بر دوچرخه و درشکه دیده می شوند. اغلب آدمها کلاه بر سر دارند و نماها و بناهای تهران قدیم جلوه بسیار زیبایی دارند. بعضیها که در حین حرکت متوجه دوربین میشوند به آن خیره نگاه میکنند و بعد با هیجان به دنبالش می دوند و اگر آشنایی را بین راه می بینند، او را نیز در جریان قرار میدهند و بعد میخندند و یا دست تکان میدهند. هوا صاف و آسمان آبی و زندگی و کار و تلاش پر از سرمستی و نشاط و عشق و انگیزه در آن موج میخورد. ماشینی که فیلمبردار آمریکایی را میگرداند از خیابانی به خیابانی دیگر میرود و او زندگی مردمان آن روزگار را در فیلم خود ضبط میکند و میگذرد . عجیب است زیرا هشتاد سال سپری شده و آن وقت من به تماشای آن نشسته ام. آنهایی که من در این فیلم می بینم یعنی همه عابرین آن امروز دیگر مردهای بیش نیستند. اما آن زمان که با نشاط و لبخند زنان مقابل دوربین راه میرفتند هرگز تصور این را نداشتند که روزگاری وقتی آنها دیگر وجود ندارند کسی مینشیند و به این فیلم قدیمی چشم میدوزد و نظری هم بر آنها خواهد افکند که روزگاری در قید حیات بوده و زندگی میکردهاند. آری وقتی فیلم را میدیدم به خود گفتم آنها دیگر وجود ندارند و هیچ ردی از آنها باقی نمانده است. نه آنها که در این مستند زنده جلوه میکنند و نه فیلمبردار آن. همگی مردهاند و فراموش شدهاند. دیدن این فیلم کمی مرا متأثر کرد زیرا دیدم چگونه با هیجان و امید به کار و تلاش مشغول بودند. پر از انگیزه و با نشاط و سرزنده حرکت میکردند و ناگهان تصوری فکرم را ربود. به آن عمیق شدم. حس عجیبی وجودم را دربرگرفت. چیزی شبیه به این فیلم تنم را لرزاند و من حیرتزده در خیالم باقی می مانم زیرا کلید دوربین فیلمبرداری زده میشود و شروع به حرکت میکند و زندگی این دورهی ما ضبط میشود با همه جلوههای آن!
این فیلم مستند که تصاویر کوتاهی از ما نیز در آن وجود دارد در آرشیوی بایگانی میشود و صد سال بعد کسی از سر ذوق و تفریح و یا برای پر کردن دقایقی از وقت خود درحالی که یک فنجان چای یا نسکافه مینوشد، گردوغبار روی این حلقه فیلم را پاک میکند و سپس آن را در دستگاه پخش میگذارد و به تماشای آن مینشیند. او یک فیلم شفاف و زنده را میبیند که همه در حال رفت و آمد هستند و زندگی با همه رنگهای پرنشاط آن جاری است. هوا صاف و آفتابی است و همه شاد و با انگیزه قدم میزنند و یا به کار و تلاش مشغولند. در این فیلم عشاقی نیز دیده میشوند که دست در دست یکدیگر به دوربین چشم دوختهاند و دست تکان میدهند. این همان فیلمی است که یک قرن پیش ضبط شده و ما آن را ندیدهایم اما در آن حضور داریم و او یک قرن بعد به تماشای این مستند نشسته است! حتی لحظاتی تصویر ضبط شده ما را هم میبیند که با تبسمی یا حرکت و اشارهای از برابر دوربین میگذریم. دقایقی این چنین سپری میشود و او با دیدن این فیلم کمی متأثر میشود، دقیقاً همچون ما . آنچه که از فکر و خیالش میگذرد همان چیزی است که روزگاری از ذهن و تصور ما نیز گذشته بود و او با اندوه ما را به یاد میآورد که روزگاری با نشاط و سرزنده قدم میزدیم و مقابل این دوربین لبخند میزدیم و عبور میکردیم و بعد با خودش فکر کرد همهی آنهایی که در این فیلم دیده شدند و حتی فیلمبردار آن هیچکدام دیگر وجود ندارند و حتی ردی هم از آنها باقی نمانده است. شاید دیگر مزار و قبری هم نداشته باشند و اینک پس از گذشت یک قرن جای آرامگاه آنها به پارکی برای خوشی و استراحت دیگران تبدیل شده باشد!
و ما اینک قادریم تصور آن زمان را بکنیم. آری در نظر آن شخصی که یک قرن بعد این فیلم را میبیند ما دیگر وجود نداریم همچنان که آن دیگران در فیلمی که ما دیدیم دیگر وجود ندارند و آن فردی که با دیدن فیلم ما متأثر شد نمیداند که در قرنی دیگر افرادی پیدا میشوند که فیلم دورهی او را ببینند که دیگر ردی از او و هم عصرانش وجود نخواهد داشت و ما هر کدام به دورهای تعلق داریم که مدتی را سپری و بعد محو میشویم. اما به گمانم برای خالق این هستی شگفتانگیز و رؤیایی که فراتر از هر خیالی است دیگر گذشت زمان مفهومی ندارد. در نظر او نه گذشتهای هست و نه آیندهای و او فراتر از مفهوم و معنای زمان به همه مخلوقات خود در همه دورانها و اعصار مینگرد و آیا در افق بینظیری که او نظاره میکند ما مخلوقاتی بیش نیستیم که قرنها و یا هزاران سال از حیات ما بر روی زمین سپری شده است؟ آری اگر بخواهیم از منظر خالق خود بر این چرخ شگفتانگیز هستی و حیات چشم بدوزیم، ما مردگانی بیش نیستیم!
پس ما میتوانیم فیلمی را که از ما و اطرافمان گرفتهاند تماشا کنیم و آنچه که قرار است یک قرن بعد کسی آن را ببیند و متأثر شود با تمام وجودمان احساس میکنیم زیرا دیگر میدانیم ما مرگانی بیش نیستیم و آنچه بر نوار فیلم میگذرد خیالی بیش نیست که خالق پرقدرت و افسانهای ما آن را آفریده است و ما هر کدام بازیگرانی هستیم که در جای خود ایستادهایم و اگر پنجره را بگشایی باز هم خواهی دید که مردی روی ماشین روبازی نشسته و با دوربینی که در دست دارد از یک روز آفتابی و روشن و از رفت و آمد و کار و تلاش مردمان این شهر فیلم میگیرد تا ما فردا یا قرنها بعد یکبار دیگر خودمان را ببینیم و در مقابل خالق افسانهای این خلقت شگفتانگیز سر تعظیم فرود آوریم.
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
Instagram: hasankhadem3
نظرات