این کلمه ی منحوس سه حرفی

مرتضی سلطانی

 

من یکی اقلا این یک قلم را خوب میدانم چیست؛ این کلمه ی منحوس سه حرفی را می گویم: فقر. هر کسی باشد که شیرین، ثُلث عمرش را در معنای فقر باریک شده و تمام لحظه های بود وباش اش با این داغ مُهر شده، پر معلوم است که در این فقره شایستگی اش قابل تردید نباشد؛ آنهم چه شایستگی و افتخاری: این یکی تاج افتخارش آهنِ اکسید شده هم نیست چه برسد به طلا.

چند وقتی هست که از پس مدتها فرصتی که داشتم و در زیر و بم فقر باریک شده ام: آخر خوبی کار ضایعات جمع کنی هم اینست که آدم بی آقابالا سر است و آزاد. درست است که گاهی آدم کابوس را تا اعماقش زندگی می کند اما میتواند هر جا که پایش بتواند برود و هر چقدر خواست فکر و خیال و اوهام ببافد: البته من خودم میدانم که به خرج کسی نمی رود که باور کند یکی مثل من یا هم صنفی هایم، خیالات و رویایی هم توی سرشان هست؛ ولی مگر قرار نیست واقع بین باشیم؟ خب، پس، از قضا دربست این ادعا را باید بپذیرند: چرایش ساده است: چون در زیرِ این آسمانِ خدا گویا فقط همین یک قلم جنس هنوز شاملِ وسواسِ و شهوتِ قیمت گذاری نشده و هنوز مفتی ست(دستکم فعلا و تا وقتی اینهم تبدیل به کسب و کار پر سودی نشده)

خلاصه در یک کلام به این نتیجه رسیدم که: فقر مثل زنبور اَنگلی ست. این حشره ی شریر - که کم خواب من را هم آشفته نکرده - تا دلت بخواهد غاصب است و بی ترحم. مثلا وقتی بخواهد نسلِ انگلی اش را ادامه دهد، موذیانه، زحمت و مسئولیت تخم و ترکه اش را هم از سر خودش باز می کند و می اندازد روی گُرده

حشرات دیگر: البته دقیقتر روی گرده شان که نه، زحمت را توی تن شان می ریزد: به زبان علمِ مظلوم زیست شناسی زرنگ زنبور انگل سرشت ما مثلا می رود لحظه ای روی کرم ابریشم می نشیند و طوری استادانه تویِ تنِ کرم ابریشم تخم گذاری می کند که این کِرم بخت برگشته روحش هم پاک بی خبر است که چه خانی رفته و چه خانی آمده! آن تخم های ریز و ناپیدا هم با صلح و سازش در آن رَحِم امن و گرم به انتظار می مانند تا اینکه یک چندی که گذشت لاروها از تخم ها بیرون می جهند. آمده و نیامده، حالا همه چیز را تغییر کاربری می دهند: رَحِم و زایشگاه سابق می شود رستوران لوکس فعلی با مدیریت تازه،با غذای رایگان.

و اینجاهاست که جخ کرم ابریشم بینوا می فهمد که چه حقی از او ناحق شده؛ ولی دیگر پشیمانی را چه سود؟ پس خوب که از تن کرم خوردند و از این سورچرانی هم که چندی گذشت، حالا همه چیز مهیاست: لاروها زرنگ و پروار با مدرک لازم و مجهز به دندانهای تیز و هاضمه ای سیری ناپذیر. و ناگهان این قهرمانانِ بختیارِ این دنیا، یکباره و در چشم بر هم زدنی از ده ها جهت تن و جانِ کرم ابریشم را از هم میدرند و به این دنیای فرصت ها پا می گذارند. اما فقر حتی از درس زیست شناسی هم پیشتر می رود! اصلا پاک چیزِ غریبی ست این فقر! یعنی تنها گوشت دریده و سوءتغذیه و فرسودن جان زیر بارِ گران زحمت هم فقط نیست ...

 

تکه ای کوتاه از داستان بلندِ "فئودور و زباله گرد"