مرد و پروانه 

احسان سالاری خراسانی



آدمهای زیادی دیده بود که بی وقفه کاری رو ادامه می دادند. یکی  شبانه روز رانندگی می کرد - حتی در خواب هم رانندگی می کرد. یکی دائم در کوه و بیابان بود. یکی قلم می زد، کاغذ پشت کاغذ یکی بی وقفه می دوید. یکی ساز می زد. دیگری ازدواج می کرد و روز بعد طلاق می گرفت! یکی دزدی می کرد، می گرفتندش، توی زندان هم دزدی می کرد. ولش می کردن باز دزدی می کرد. دیگری نقاشی می کرد. بی وقفه. انگار زاده شده بود که فقط رنگ روی بوم  بزند و طرح بریزد و باز بعدی.

اولین بار تو کارخانه دیدش - کارخانه ای که به خاطر تحریم ها مثل نعش مار نیمه جان در دل بیابان افتاده بود. هرکس می رسید یک لگد به گرده اش می زد و بعد که ناله اش در می آمد می فهمید که هنوز زنده است. بدنش را مثله کرده بودند و هرکس یک تکه اش را می‌کند و می برد. آن هم عادت کرده بود به ادامه دادن!

روزی که دیدش در اتاق سیستم کارخانه نشسته بود. وقتی از  راهرو خاموش اداری رد می شد متوجه اش شده بود  درِ اتاق سیستم نیمه باز بود وکور سوی چراغش سالن تاریک را کمی روشن کرده بود. نیم نگاهی از لای در به داخل کرد. او آنجا پشت سیستم نشسته بود، نه حرکتی نه جنبشی. فقط از نورهای رنگی صفحه مانیتور که از روی  شیشه های عینکش بازتاب می کرد متوجه می شد که کار می کند.

نگهبان می گفت: سالهاست که ندیدم از کارخونه بیرون بیاد و شبانه روز داخل همون اتاقه!

پرسیده بود: شبها چی؟ شبها هم داخل اتاقه؟

گفته بود: والا من ندیدم از در کارخونه بیرون بره حتما مشغوله دیگه!

پرسیده بود: زن و بچه ای، خانواده ای نداره؟

گفته بود: میگن جون تر که بوده عاشق یه دختره بوده. گویا تو پرواز هواپیماش سقوط کرده و تلف شده. البته هیچوقت جنازه ای تحویلش ندادن. میگن همه پودر شدن رفتن آسمون! فقط خودشه و سیستمش و یک سرگرمی.

پرسیده بود: سرگرمی؟

گفته بود: آره یک پروانه هست که تو ظرف شیشه ای نگهش می داره. می گن عمر پروانه ها کوتاهه ولی پروانه ی او سالیان ساله که باهاش هست.

آن شب تا دیر وقت اختلاف حسابی مجبورش کرده بود در کارخانه بماند. در اتاق حسابداری تنها بود. تمامی پرسنل رفته بودند. گوئی مغزش تهی شده بود. بلند شد تا بیرون برود و هوائی بخورد. داخل راهرو اداری از مقابل اتاق سیستم عبور کرد، درِ اتاق نیمه باز بود. صدای ضرب آهنگی توجه اش را به خود جلب کرد. به داخل اتاق نگاهی انداخت. او از پشت سیستم برخاسته بود. ظرفی شیشه ای در دستش داشت. با نوک انگشت روی دیواره ظرف ضرب گرفته بود. به آرامی در ظرف را باز کرد. پروانه ای زیبا رقص کنان از داخل آن بیرون آمد و  با ضرب آهنگ او شروع به طنازی کرد. همراه با پروانه شروع به رقصیدن کرد. ملایم و ریتمیک همچون رقص دو دلداده. سایه ی آن دو روی دیوار اتاق خود نمائی می کرد. سایه پروانه روی دیوار به دخترکی جوان شباهت داشت.

آذر ۱۴۰۰
مشهد