اول:
سال 1376 من در درمانگاهی در غرب تهران شاغل بودم. یک درمانگاه خیریه و در واقع خصوصی  که من بخشی از آن را اداره میکردم که امور آن زیر نظر مرکز بهداشت غرب تهران و دانشگاه پزشکی ایران نظارت و اداره می‌شد.
تمامی رابطین مراکز بهداشت به شکل مرتب تحت آموزش آخرین علوم و بخشنامه های جدید قرار می‌گرفتند اما همیشه کوتاه بود و به شکلی برنامه ریزی میشد تا رابطین در طول زمان و نوبتی در این کلاس ها شرکت کنند تا در کار درمانگاه ها اختلال ایجاد نشه.
اما در زمستان سال 76 دانشگاه علوم پزشکی ایران تمامی رابطین غرب تهران در تمامی درمانگاه ها و بیمارستان های تحت نظر‌ش را که شامل تعداد زیادی پزشک و ماما و کارشناس امور بهداشتی میشد را علیرغم تعطیلی اکثر مراکز،  برای یک دوره ی کارگاه سه روزه فراخواند.
عنوان کارگاه بود: ایدز!
مدیر کارگاه آقای دکتر یگانه مشاور رهبر در امور بیماری ایدز بود. تا قبل از اون هرگز برای هیچ بیماری دیگری رهبر مشاور خاص نداشت و این کاملا نشان از اهمیت موضوع داشت.
اون روزها مثل الان که دنیا درگیر بیماری کروناست، دنیا درگیر بیماری ایدز بود ولی در ایران آوردن اسم بیماری ایدز یک تابوی بزرگ بود. آوردن اسمش، تایید وجود بیماران، آزمایش ایدز و صحبت از روش های پیشگیری ایدز عملا ممنوع و جرم بود. حتی در صدا و سیما وقتی سریالی در این مورد ساخته شد اجازه نیافتند که اسم بیماری رو ببرند.

با این توصیف برگزاری همایش و کارگاه عملی سه روزه ای با عنوان ایدز مثل توپ صدا کرد.
کارگاه از این نظر عجیب تر هم بود که توسط خود شخص دکتر یگانه تدریس و آموزش و برگزار می‌شد.

در اولین روز، همایش با سخنرانی رئیس دانشگاه علوم پزشکی ایران شروع به کار کرد تا کارگاه رسما به دکتر یگانه سپرده شود. مابین حرف های تکراری، ایشون گفتند که : "گرچه چون ما مسلمان هستیم و به واسطه ی شرع و قوانین اسلام امکان همه گیری ایدز در کشور ما وجود ندارد،  ما فقط از جهت علمی این کارگاه را برگزار می‌کنیم."
جمله اش تموم نشده بود که دکتر یگانه پرید پشت تریبون و رئیس دانشگاه علوم پزشکی ایران را کنار زد و گفت:
"این حرف اشتباه ست. آمار ایدز به شدت و به سرعت عجیبی بخصوص از طریق جنسی بالا رفته و در حال بالاتر رفتن هم هست و ما در واقع به زودی اپیدمی گسترده ی ایدز خواهیم داشت و به جایی رسیدیم که انگار بی فایده ست و در آینده ای نزدیک اگر به آموزش و پیشگیری از این بیماری نپردازیم،  باید جوابگو باشیم که این چه اسلام و چه مسلمانی ست. پس این حرف ها را دور بریزید و با واقعیت روبرو بشوید و این کارگاه را جدی بگیرید. "

در اون سه روز کارگاه ما به شکل جدی و بسیار علمی در موزد بیماری ایدز، راه‌های ابتلا، چگونگی پیشگیری، تشویق بیماران و افراد پر خطر به آزمایش دادن و چگونگی اطلاع رسانی به بیمار اگر جواب آزمایش مثبت بود آموزش دیدیم.

درست یک سال بعد پیش بینی دکتر یگانه درست در اومد و همه ی ایران غرق در آمار مبتلایان به ایدز شد.
تلویزیون شروع به پخش انواع و اقسام فیلم ها و سریال های آموزشی کرد، آزمایشگاه ها تست ایدز را رایگان انجام می‌دادند،  در زندان ها سرنگ و کاندوم توزیع میشد،  در تمامی پارک ها آموزش رایگان و جزوه های کوچک آموزشی و کاندوم رایگان در اختیار مردم قرار می‌گرفت، آرایشگاه ها و دندانپزشکی ها بشدت کنترل میشد و مراکز حجامت بسته شد.
ولی دیر بود. تعداد زیادی از ایرانیان به دلیل همین تاخیر در قبول واقعیت جانشان را در اثر ایدز از دست دادند.

دوم:
در سال هشتاد و نه به تمامی بیمارستان ها و مراکز زایمانی بخشنامه ای فرستاده شد که طبق این بخشنامه ی جدید برای صدور گواهی ولادت نوزدان لزوما نیاز به اسم و مدارک شناسایی پدر نبود. یعنی فقط با مدارک شناسایی مادر هم گواهی نامه ی ولادت صادر میشد و تمامی ادارات ثبت احوال کشور هم ملزم شدند که در این صورت شناسنامه با نام مادر صادر کنند.
این بسیار بخشنامه ی پیشرویی بود. آدم‌های زیادی از جمله خود من از بخش نامه تعجب کردند. من با خودم گفتم مگر چند مورد اینطوری داریم که راضی به صدور این بخشنامه شده اند.
بعدها وزارت بهداشت و علوم پزشکی در جواب، آماری از کودکان ایرانی بدون شناسنامه به دلیل نبودن اسم پدر ارائه داد که ارقامش بسیار ترسناک بود. اون بخشنامه به داد تمامی این کودکان رسیده بود که عملا هویتی نداشتند و حتی قادر به مدرسه رفتن نبودند.
آدمی در سیستم پیدا شده بود که شجاعت رویارویی با واقعیات موجود رو داشت و براش راه حل ارائه داده بود.
من در اون روزها در یک بیمارستان خصوصی درجه یکی در تهران شاغل بودم که به علت هزینه های بالا هر کسی نمیتونست اونجا زایمان کنه. وقتی این بخشنامه صادر شد من به خودم گفتم لااقل به درد بیمارستان من نمیخوره. چون یه مشت آدم قرتان پرتان ِپولدار با هزار دک و پز و مراسم و  جشن تولد با خانواده ها میومدن برای زایمان. همون سال من ایران رو ترک کردم. چند ماه پیش با همکار سابقم در اون بیمارستان صحبت می‌کردم و به من گفت که از هر چهار گواهی ولادت در بیمارستان یکی بدون اسم پدره. یعنی وسط دل تهران در یک بیمارستان خصوصی آمار اینقدر بالا بود و خدا میدونه در جاهای دیگه چقدر. هزاران درود بر صادر کننده ی اون بخشنامه که سرنوشت هزاران نوزاد بیگناه را تغییر داد.

سوم:
امیر حسین مقصودلو یا همون تتلو همسن پسر بزرگ منه. من به خوبی اولین کارها و شروع خوانندگیش رو به یاد دارم. پسر دومم از طرفدارانش بود و که اولین بار در وصفش به من گفت: "آدم ِباحالیه." و برای من آهنگ های تتلو رو میفرستاد. صدای تتلو فوق العاده بود و هنوز هم هست. صدابردار بی نظیری داشت که هنوز هم داره. ترانه ی آهنگ هاش اون اوایل پر از اعتراض و فریاد و درد بود. و کم کم هر چه جلو رفت به عصیان و خشم مهار نشده ای گره خورد که کم کم به استفاده از کلمات رکیک و حرف های سخیف انجامید. و  با زشتی اون کلمات،  تتو های صورت و بدنش هم همراهش شدند و تتلو عربان از مصرف مواد مخدر حرف زد. تتلو صدها هزار طرفدار داشت و هنوز هم داره که بسیاری از اونها از ترس قضاوت عمومی منکر این طرفداری هستند.
تتلو دشمنان زیادی بین ما داره. ماهایی که از حرف هاش، از ظاهرش، از ترانه ها و کلمات رکیکش، از مصرف عریان مواد مخدرش،  از روابط جنسی‌ش و از اعمالش ابراز انزجار و چندش میکنیم ولی واقعیت اینه که تتلو واقعیت جامعه ی ماست که ما عمیقا منکرش هستیم و حاضر نیستیم ببینیمش. واقعیت اینه تتلو خشم و عصیان و اشتباهات نسل جوانان ماست که داره از درد فریاد میزنه و چون ما حاضر نیستیم که ببینیمش هر روز بیشتر و بیشتر در راهش پیش میره تا شاید دیده و شنیده بشه. تمامی اون تتو های عجیب و کلمات رکیک تنها یک راه ست تا ما فریادش رو بشنویم که : "منو ببینین."
در واقع تتلو فرزند همه ی ماست. نسلی که در دل جنگ و بعد از انقلاب و محروم از بسیاری از امکانات و غرق در محدودیت ها دنیا اومده، کار ندارند، پول ندارند و شاهد فاصله ی طبقاتی عظیمی هم هستند. چرا تتلو اینهمه طرفدار داره؟  چون داره واقعیت این نسل رو فریاد میزنه.
تتلو میتونه فرزند هر کدوم از ما باشه. همه ی ما که حتی به فرزندانمون مفتخر هستیم ولی واقعیت فرزندان ما و حرف دلشون چیز دیگری ست و تتلو نمای عریان اون نسله و به همین دلیل هم اینقدر طرفدار داره.
تا وقتی که ما تتلو رو دوست نداشته باشیم و صدای فریاد و خشم و بغضش رو نشنویم او هر روز بیشتر و بیشتر پیش میره تا متاسفانه روزی بمیره، غرق در مشکلات اون نسل. تتلو روزی میمیره ولی اون نسل و اون مشکلاتی که ما تلاش در انکارش داریم باقی میمونه.
ما در واقع با ندیدن تتلو به فرزندان خودمون ظلم میکنیم. ما باید شجاعت دیدن روی زشتی ها و دردهای جوانانمون و حتی خودمون رو داشته باشیم. ما تا درد رو نشناسیم چطور میتونیم درمانش کنیم؟  تتلو مظهر ِدرد ِنسل خودشه. من دوستش دارم و به آهنگ هاش گوش میدم.

چهارم:
سر زنی را می‌برند و هلهله زنان در شهر می‌گردونند. این یعنی سقوط کامل! ولی ما خبرگزاری که ویدئوی این واقعه را پخش کرده جریمه میکنیم،  نه قانونگزار را،  نه مجرم را،  و نه جامعه ای که به این جنایت صحه می‌گذارد. فقط چند روز توی فضای مجازی در موردش حرف میزنیم و حتی شوخی میکنیم و بعد فراموش میکنیم. مثل همه ی چیزهای دیگه.

بله دیدن اون ویدیو ترسناک و پر از عوارضه ولی اون ویدیو یک فیلم ترسناک نیست که سرمون رو زیر پتو کنیم و از کابوس شبش بترسیم. اون ویدیو "واقعیت جامعه" ی ماست. اون ویدیو یک فیلم نیست. یک واقعیته، واقعیت وضعیت بسیاری از زنان جامعه ی ما.
و ما باید ببینیم و با تمامی زشتی این واقعیت روبرو بشیم تا درد رو بشناسیم و فکر چاره باشیم. اون ویدیو به قصد سرگرمی و عجیب و جالب بودن نباید دیده بشه. باید به نیت دیدن واقعیت دیده بشه و خب صد البته بعضی تصاویر شطرنجی بشه ولی حذف هیچ بخشی از اون ویدیو به ما کمک نمیکنه.
اون ویدیو بر خلاف تصور بسیاری از ما نادر نیست و اتفاقا به شکل های مختلف بسیار شیوع هم داره. اگر ما با این واقعیات روبرو نشیم و تلاشی برای تغییر نکنیم و منکر وضعیت موجود بشیم،  سرانجام همه با هم در این باتلاق و لجنزار سقوط خواهیم کرد و هیچ اصلا بعید نیست که قربانی یا قاتل بعدی فرزند خودمون باشه.

پنجم:
"انکار" هرگز درمان نیست. انکار یعنی کوری! و این تنها بینایی ست که درمانه. ما باید و باید و باید شجاعت "دیدن" داشته باشیم تا به درمان برسیم. بسم الله!

#مژگان #انکار #قبول_واقعیت #درمان #چاره‌اندیشی
February 20, 2022