«ونوس ترابی»

می‌روم

برای آن ماهی

که هر روز از قلبم بیرون کشیدند

و گفتند

«روزی» بود.

این چند خط را سرسری نوشتم. ایستاده بودم در گیت. با مداد چشمی نوشتم که دم دست بود. خودکار تیزتر از آن است که راهش دهند به آسمان! سیاهه‌ای شد پشت کارت پرواز. هواپیما که تیک‌آف کرد نصفه شب بود. آخرین بار خاکی را دیدم که اسمش را وطن گذاشته‌ بودند. سیاه با نورهای پراکنده نارنجی و خطوط ممتد سفید خیابانی. پرواز کردم. از سرزمین وحشت و مردم بیگانه با لطافت با آزادی و حق انتخاب. خاک مردانه‌ای که مامش می‌خوانند اما مملو است از مردانی که نام و رسم نامردی را در آینه‌ تصویرشان در چشم دیگر مردان به نام غیرت، سوهانی کرده‌اند برای تیز کردن چاقو و قمه و گذاشتن سر زنان روی سینه‌شان.

چقدر راحت از سر بریدن می‌گوییم و می‌نویسیم. چطور زبانمان تا نمی‌خورد ته حلق. چطور الو نمی‌گیرد وقت بریدن؟ کی و چطور به اینهمه کثافت دیکتاتوری مذهبی خو گرفتیم که از اخبار خاک مادریمان فقط تکه‌تکه شدن و گلوله در پیشانی و سرهای بریده و تن‌های سوخته درز می‌کند و فرو می‌رود در روزمرگی طفلکیمان. آن‌طرف بوم عزایمان، از رقص و آواز اگر کسی بگوید، انگش می‌زنند که یارو الکی خوش است و پوست کلفت. غیرت و عرق و فلان ندارد. آنقدر از خون گفتیم که دیگر کهیر نزدیم. آنقدر نوشتیم که جای جوهر را گرفت. چقدر خطوطمان سرخ است و بوی آهن می‌دهد. چقدر از مهمانی‌های شاممان بوی رنج ری کرده و دانه درشت و اصیل ایرانی به مشام می‌رسد. چقدر درد می‌کنیم، حتی در مهمانی!

اینجا می‌گویند کسی زن زاده نمی‌شود، که «ساخته» می‌شود. نمی‌دانم چه بگویم که برایشان معنا داشته باشد. ما حتی زن هم ساخته نشدیم. ما قسطی زنده بودیم. حتی در میان امن‌ترین دیوارها. درها را به رویمان قفل کردند و شریان ارتباط تلفنی را بریدند. چه فرقی با حکومتشان می‌کنند؟ مگر سردمداران جنون زده‌شان هم ممنوع‌الخروج نمی‌کنند و اینترنت را نمی‌بندند تا سلاخی کنند؟

همسر اول، چندین بار که جای ضرب شستش را روی صورت من باقی گذاشت، مدام تکرار می‌کرد که «سرت را می‌برم می‌فرستم کادو برای بابات

انتخاب یعنی

ما زنان طلاق می‌گیریم و انگ می‌خوریم. ما طلاق می‌گیریم و قاضی اولین کسی‌ست که اولین پیشنهاد صیغه را به شرط «آسان» تمام شدن پرونده می‌دهد. ما طلاق می‌گیریم و همکلاسی می‌نویسد: «شنیدم دوست‌پسر داشت شوهرش طلاقش داد!» ما طلاق می‌گیریم و در عقد دخترهای جوان شرکت نمی‌کنیم چون برایشان شگون نداریم. ما طلاق می‌گیریم چون گوسفند نبوده‌ایم و جلوی ظلم دستی و کلامی ایستادیم. ما طلاق می‌گیریم و همسایه می‌گوید: «قدیما شوهرمون آب جوش می‌ریخت روی دست و پامون تا هوو که آورد جیک نزنیم. شما سوسولین به خدا!» ما طلاق می‌گیریم و شوهر گِل به سر موقع امضا اشک می‌ریزد و یارو محضردار می‌گوید: خدا شر شما زنهای «ناشزه» را از سر ما مردها کم کنه!

راستش هموطن! من سر و دست و جان و اسمم را برداشتم و از آن دباغ‌خانه گریختمآن خاک دیگر برای من یکی وطن نمی‌شود.

برهان زبان بدن: دستهای جمع شده مونا یعنی این دختر ترسیده بود و خوب می‌دانست دارند او را به مسلخ‌خانه پدری می‌برند.