نوذر نوه ارشد حاج باقر طرفدار  هیتلر بود. هر شب اخبار رادیو برلین را گوش میداد. نطق های  هیتلر ؛ گوبلز و گورینگ ترجمه بهرام شاهرخ گزارشگر ایرانی دویچه وله  را با آب و تاب برای پدر بزرگش تعریف میکرد. هر لحظه انتظار داشت نیروهای ورماخت از قفقاز به سمت  ایران سرازیر شوند. مشروب دست ساز خورد ؛ جوانمرگ شد. پانزرهای آلمانی در شمال قفقاز  زمین گیر شدند.  حاج باقر چند لحظه قبل از مرگ ساعت جیبی زنجیر طلاشو در آورد. غلط و به وقت برلین کوک بود. هیچگاه تفاوت زمانی نقاط مختلف جغرافیائی را درک نکرد.

مشد علی نوه دیگرش؛  بقال زیر بازارچه قوام الدوله 4 کلاس اکابر قدیم سواد داشت هر روز در اوقات فراغت وسط مغازه گلیم انداخته و چرت میزد و جدول های تاریخ گذشته مجلات را حل میکرد. سطر افقی اول جدول ؛ نام کوچک کلارا پتاچی معشوقه بنیتو موسولینی پنج حرفی و اما برای سطر عمودی پنجم واژه 11 حرفی   دردساز بود که میپرسید : از کار انداختن اکثریت مجلس  و شکستن حد نصاب برای رای گیری قانونی. اون زمان  که سیاسی و چپ بودن مد روز بود ؛ مشتعلی همیشه طرفدار انگلیس باقی ماند. میگفت کشوری که اتباعش بتونند فیلمی مثل عصر جدید بسازند حتما در جنگ هم پیروز میشوند. از طرفی در سفر کربلا به قدرت پوند انگلیس پی برده بود. زیر لب میخوند : دویچ مارک همین پنج و روز و شش باشد............ پوند انگلیس همیشه خوش باشد. جمالزاده هم میخندید و میگفت عشق ات به لیره استرلینگ باعث شده برینی تو شعر سعدی.

 آقای جمالزاده از مشتریان مغازه که اغلب تظاهر میکرد  محمدعلی جمال زاده نویسنده معروف فامیل دورشون هست و تزریقاتی محل بود به مشدعلی توضیح میداد  که اوبسترکسیون ممکنه به معنی انسداد روده هم باشه. در هر حال پاسخ همون آبستراکسیون 11 حرفیه.

 شایعات زیادی در افواه جاری بود که آقای جمال زاده که  هیچگاه بدون کراوات و کت و شلوار تمیز دیده نشده و اغلب از واژه های فرانسوی در محاوره استفاده  میکرد در زیر زمین خونه بساط عرق کشی دارد و تنها به نزدیکان  و معتمدین خود از جمله مشد علی محصولاتشو عرضه میکند. البته با قیمتی بالاتر از معمول. مشدعلی ( و یا به قول همین جمال زاده مستعلی) در مقابل مشروب پول نقد نمیداد اما جمال زاده میتوانست معادلش از مغازه خرید کند.

23 تیرماه 1330  همزمان با سفر اورل هریمن  فرستاده ویژه  هری ترمن رئیس جمهور آمریکا به تهران برای حل مسئله نفت و اختلافات تهران و لندن ؛ جلسه سرپائی در مغازه مشتعلی در مورد میزان الکل مجاز در مشروبات تشکیل شد. آقای جمال زاده توضیح داد که کنترل درصد الکل در همه مراحل تهیه باید صورت گیرد ؛ نمیشه با اضافه کردن آب درصد را پائین آورد. این کار اعتماد مشتری را سلب خواهد کرد. تظاهرات وسیعی در خیابان های مرکزی تهران صورت گرفت. اورل هریمن با همسرش  در کاخ سعد آباد زیر سایه درختان چنار و نارون نهار ایرانی خوردند. خانمش عصری از موزه جواهرات سلطنتی بازدید کرد و سرانجام دست خالی تهران را ترک گفتند.مقدمات کودتا فراهم شد. اول بهمن سال 1331 ژنرال آیزنهاور  به قانون اساسی آمریکا قسم خورد که به هیچ کمونیستی اجازه ندهد در ایران  و سایر کشورهای پیرامون شوروی به قدرت دست یابند.گوش شنوائی در تهران نبود.

 مشدعلی داستان طولانی از بیدبلند  روستای محل تولدش تعریف میکرد که روستائیان عادت داشتند پیشنهادات مباشر را گفته های ارباب تلقی و دربست می پذیرفتند و پائیز سال بعد با فروش محصولات کشاورزی از راه کرمانشاه به کربلا میرفتند.مشد علی  میگفت اورل هریمن مباشر ترومن بود. خود ترمن هم گوش به فرمان انگلیس. دکتر مصدق باید توصیه های مباشر را می پذیرفت..... بعد که چهره متعجب جمال زاده را میدید اضافه میکرد : تحت هیچ شرایطی ارزش لیره انگلیس سقوط نخواهد کرد؛ قدرت پوند را در عراق دیدم.

سه سال بعد از کودتا؛ مشدعلی آنقدر مشروب دست ساز تقلبی خورد که دچار انسداد روده شد. با زحمت زیاد روی نسخه ائی که دکتر نوشته بود تونست واژه " آبستراکسیون"  را بخواند. یادش اومد که  همیشه تو جدول میومد. از عمل جراحی در  بیمارستان فیروز آبادی شاه عبدالعظیم جون به در برد.  مشروبخواری را موقتا ترک و ریش گذاشت.  اما همچنان بعد از نهار جدول های تاریخ گذشته نشریاتو حل میکرد. اون روزها کلمه چهار حرفی با شرح نام خواننده معروف زن کافه های  تهران در اغلب جدول ها میومد. یکی از مشتری ها راهنمائیش کرد: بنویس  مهوش. درست بود.

مشدعلی طبق عادت هر روز مسجد میرفت و نماز جماعت میخوند دقیقا پشت پیشنماز. مدتها بود که دلش میخواست سوژه 4 حرفی را ببیند مخصوصا که مجلات پر از تصاویرش بودند و تعطیلات نوروزی  مردان شهرستانی ظاهرا برای تجدید دیدار با فامیل و در واقع رفتن به تاتر مهوش ؛ تهران میومدند.

عصر یک روز پائیزی که مغازه خلوت بود موضوع را با جمالزاده در میان نهاد. نیش رفیقش باز شد. یواشکی یک بطر عرق دست ساز داخل پاکت داد و ماست و رشته پلوئی گرفت. مشدعلی سرشو به نشانه یر به یر شدیم  تکون داد.

دو هفته بعد شب جمعه به بهونه رفتن شاه عبدلعظیم جمال زاده مشد علی را برد کافه جمشید ؛ لاله زار تقاطع منوچهری . اولش مشد علی خیلی محتاط بود که کسی اونو نبینه. نگران شهرتش بود.جمال زاده کارشو بلد بود.  مهوش معمولا آخر برنامه میومد. یعنی زمانی که کل کافه مشتاق دیدارش بودند. تا اون موقع جمالزاده مشدعلی را کاملا ساخت. مهوش که وارد شد مردان پیر و جوان  بلند شدند. اغلب رانندگان تریلی و کامیون بودند.  دهنشونو که باز میکردند چند دندون شکسته داشتند با ریشی که چند روزه  اصلاح نشده. استکان های عرق را که تو حلقشون میریختند اولش چهرشون درهم میشد؛ با خوردن  ماستو خیار و تلخون اندکی شکفته میشد.اون شب با آهنگ

تو خوشگلا لول بخورو دید بزن
دید بزن

تو هیکلا وول بخورو دید بزن

دید بزن

جمال مهوش را ببین دید بزن

شروع شد. جمال زاده مواظب بود که مستعلی زیاده روی نکنه. همه چی به خیر گذشت.بعد از اون چندین بار هم کافه جمشید رفتند. تابستون که شد مستعلی  دنبال برنامه هیجان انگیزتری بود. جمال زاده را کوک کرد که برند شمال کنار دریا و  دختران بیکنی پوشو دید بزنند.

ناپرهیزی بزرگش این بود که مراتب احتیاطی را رعایت نکردند. یکی از مشتریان زن در مغازه صحبتهاشونو شنید و  صاف گذاشت کف دست حاج خانم عیال مستعلی. 

جمال زاده که بدش نمی اومد به اش دکتر جمال زاده بگویند به مستعلی گفت  میتونه دو گارسون زن کافه نوشین شاه آباد همون دو تا که همیشه میومدند سر میزشون را راضی کنه بیان دو روز شمال. مستعلی آب دهنش راه افتاد. قبلا یکی از مشتریانش گفته بود که نزدیکی با زنان داغ به کارکرد بهتر پروستات مردان در همه سن ها کمک میکند. گارسون های زن اون موقع پورسانت فروش غذا و مشروب به  مشتری میگرفتند  اونا ران های مستعلی را  از زیر میز آن قدر ماساژ دادند که میزش سنگین ترین میز اون شب شد. مستعلی راضی بود. احساس متفاوتی پیدا کرده بود. ناراحتی و درد پروستات و باد فتق  موقتا یادش رفته بود.

مستعلی به فکر  عمیقی فرو رفت و گفت : دکتر جان همه هزینه ها و رزرو جا در شمال مسئولیتش  با تو. من اصلا با تو بحث نمیکنم. طبق معمول هر قدر خرج کردی میتونی از مغازه خرید کنی.............. اما............ اما..... دکتر زل زد به صورت مستعلی و پرسید : چی شده ؟ مستعلی من و من کرد و گفت : فکر میکنم زنم متوجه شده که منو تو برنامه ائی داریم. هر قدر قسم آیه خوردم که داریم با قطار میریم مشهد اصلا باور نکرد. دلم شور میزنه............ فکر میکنم همه  نقشه هامون لو رفته. میترسم سر بزنگاه آبروریزی بشه..... تا به زنم گفتم میرم مشهد بدون هیچ بحثی گفت : من هم چند روزی میرم ورامین. خونه خواهرم.

سه روز پشت سر هم تعطیل بود. دکتر جمال زاده بنز 180 تازه تعمیرشو راه انداخت ؛ با خنده و شوخی سفر را آغاز کردند. یکی از دختران کنار جمال زاده و دومی صندلی عقب پیش مستعلی نشسته بود. مستعلی نگران بود و حال نمیداد. دکتر جمال زاده چندین بار یادآوری کرد که چقدر منتظر این روزها بودند............ مستعلی همش فکر میکرد زنش در ماشین عقبی نشسته و اینها را تعقیب میکند.

نزدیک ظهر رسیدند به انزلی. تا پلاژی که اجاره کرده بودند راهی نبود. این پیشنهاد دکتر جمال زاده بود که برند چرخی در بازار زده و نهاری بخورند.

شوخی های  دو دختر که با اشاره دکتر همه مهارتشونو در راه انداختن مستعلی به کار میبردند کارگر نیفتاد . اونا از گونه ها و ران و ... نیشگون گرفته و نیش های کنایه ائی جنسی و پرونو میزدند اما ذهن مستعلی درگیر بود........ بعد از نهار برگشتند ویلائی که اجاره کرده بودند.  دکتر جمال زاده  فکر میکرد آخرین ترفند شاید رفتن به ساحل باشد. به دختران اشاره کرد که لباس های شنا پوشیده و  تا جائی که بلدند لوندی کنند شاید  اجاق مستعلی روشن شود.

با اشاره دکتر ؛  دخترها رفتند ساحل و مشغول شنا شدند. مستعلی و جمال زاده آرام آرام به سمت ساحل رفتند. یک دفعه مستعلی ایستاد. داشت می افتاد. در مقابل چهره پرسشگر جمال زاده گفت : اون زن چادری که پشتش به ماست و داره دختران همراه ما را دید میزنه می بینی. خود حاج خانم ؛ زنمه. من از طاقچه بزرگ باسنش می شناسم. خود  خودشه............. من که برمیگردم ویلا. تو یک جوری  اوضاع را مدیریت کن.

اون شب هر طوری بود داخل ویلا ماندند. دکتر جمال زاده هم جرات نداشت بیرون بره. اگر حاج خانم میدیدش  اوضاع بدتر میشد. فردا صبح صبحونه خورده راه افتادند سمت تهران. جمالزاده به دختران اطمینان داد که دستمزدهاشونو کامل میگیرند. دخترها صندلی عقب نشستند و مستعلی کنار دست جمال زاده که در سکوت رانندگی میکرد. دخترها تو راه شوخی های زشتی با مستعلی و جمال زاده میکردند که مضمونش توهین آمیز بود. خلاصه اش اینکه که شما بکن نیستند خودتون حتما کونی هستید. صدای  خنده هاشون سقف ماشین را سوراخ میکرد. به  هر جون کندنی بود رسیدند خونه. مستعلی اصلا به رویش نیاورد.

وقتی زنش برگشت با تعجب  مستعلی را نگاه میکرد.  انگار تو دلش به زن خبرچین که اطلاعات غلط داده بود بد و بیراه میگفت. با لحن غریبی پرسید : مشهد خوش گذشت ؟ مستعلی هم با اندکی مکث پاسخ داد :  مثل همیشه. ...... بعد پرسید  ورامین چه خبر ؟ آبجی  خوب بود؟ حاج خانم ماتش برده بود و بعد از اندکی سکوت  با دستپاچگی گفت : بد نیستند. خوبه . سلام رسوند.  مستعلی زیر لب گفت : حاجی ضرر. یاد ضرب المثل ترکی افتاد :

" گوت ورمامیز توشدی آی ایشیقینا"  خلاف کاری ام افتاد شب مهتابی ؛ همه دیدند. آبروم رفت.

چند روز بعد وقتی جمال زاده را دید بی مقدمه گفت : یادته تو جدول میومد کلمه ائی 11 حرفی به معنی از اکثریت انداختن و انسداد روده. تجربه ما انسداد واقعی روده بود.خیلی وحشتناک. دیگه  روم نمیشه برم کافه جمشید. مضحکه این و اون میشیم.

سیروس مرادی Cyrous Moradi