مش باقر آهنگر روستا  به آزادی گوسفندها اعتقادی نداشت. میگفت اگه نبندید میزارند میرند. زنگوله به گردن و بخو به پا اصلا فایده ندارد ؛ گرفتنشون سخته.  شاگردش تعریف میکرد که روباهی در باغ سعید آباد 6  توله  آورد. یک بار نصف شبی روباه مادر اومده بود و زوزه میکشید و کمک  می خواست. عمو رحیم گفته بود حتما یکی از توله هاش افتاده تو آبگیر وسط جنگل. از قبل چوب بلندی آماده  کرده بود. دراز کرد وسط آب  سرد پر از برگ های پائیزی افرا و کاج. توله نجات یافت. آنقدر جون داشت که سر چوبو با دندون محکم بگیرد. روباه مادر فرداش برای عمو یک مرغ  آورد. نخورد. گفت مال دزدیه. بزارم بیرون ببره با توله هاش بخوره.

زمستون سال بعد ؛ برف زیادی اومد ؛ مغول ها به ایران حمله کردند. روباه مادر و توله هاش تو آبگیر افتادند. کسی نبود نجاتشون بدهد. همشون چشمان زیبائی داشتند. قهوه ائی روشن. مثل تپه های ماسه ائی کویر.

سلطان محمد خوارزمشاه در هوای مه آلود و سرد دسامبر 1220 میلادی از مقابل سپاه چنگیز در تاریکی به سمت جزیره آبسکون در دریای خزر میراند. با هر زحمتی بود از کوه های بینالود و آلاداغ گذشت. هیچکس همراهش نبود. زخمی مهلک بر سینه داشت.  اسبش لنگ میزد و خسته. جزیره اون شب ساکت بود. بازرگانان روس و تاتار و قزاق و قرقیز و تاجیک و عرب ؛ مازنی و آذری و لر ...بختیاری و بلوچ هرچی داشتند در میخانه های جزیره باخته بودند. چند فک دریائی  از راه دانوب و ولگا به جزیره رسیده از بیرون زل زده بودند به داخل میخانه.تاجر ورشکسته روس که همه دار و ندارش را پای روسپی های چرکس ریخته بود آهنگ غریبی را با صدای دو رگه میخواند و بالالایکا میزد : ودکا.... لودکا... مالودکا....

همه مست افتاده بودند. وقتی سلطان محمد وارد پیاله فروشی شد کسی تحویلش نگرفت. با زحمت خودشو به پیشخوان کثیف و شکسته رساند و با ته مانده توانش داد زد : یک گروشگا ودکا میخواهم.... با خوراک ماهی. ...  و البته خیارشور و چند ورق کالباس. صدا از کسی در نیومد. همه با چشمانی از حدقه در آمده نگاهش کردند.اندکی مکث کرد و گفت : من سلطان محمد  خوارزمشاهم. نباید با مغولان در می افتادم. اونا از من ظروف سفالی منقوش به  دختران  نیشابوری می خواستند. عارم اومد. خیلی بی رحم اند. یک باره میخانه از صدای خنده میگساران منفجر شد.بارمن پشمالو یک ماگ دسته دار پر ودکای روسی با کالباس و  چند تکه سیب زمینی تو بشقابش گذاشت. بدون چنگال  و کارد. یک جایزه بگیر قزاق خیلی آرام درگوش سلطان گفت : تاجتو میخرم.... اندکی مکث کرد و  ادامه داد : هرچی تو بگی. چونه نمیزنم. یک روسپی چاق روس با پوست برفی به سلطان چشمک زد  که : مواظب باش . یارو خالی بند و کلاه برداره.

 شاه اصلا با سیب زمینی آشنا نبود از پیرمردی اهل جزیره کامچاتکا که سر  میز نشسته بود پرسید این دیگه چیه ؟ تاجر  انگور و شراب و روغن نهنگ سری تکان داد و گفت: برای تو خیلی زود است سیب زمینی بخوری قرار است 300 سال دیگه آمریکا کشف بشود. سوغات اونجاست. خوارزمشاه پایش زخمی بود و خونریزی داشت. فقط ماهی خورد. مرد میخونه چی کلید اطاقشو داد و گفت : تو باید استراحت کنی. یک پزشگ گرجی تو جزیره هست. اغلب بیمارانشو میکشه. چاره  نیست. میگم بیاد معاینه ات کنه. راه نجات نداری. قرار است جزیره آبسکون بره زیر آب و کلا دفن بشه. پاسپورت ؛ دلار  و پوند و یورو اگه داری بزار تو کیف کمری ات........ محمد خوارزمشاه  اصلا متوجه صحبت هاش نشد. حتی یک کلمه. فقط گفت : اینجا برای من آخر خطه. بازی را باختم. همه مهره هام آچمز شده اند.نمیدونستم روزی مرگو آرزو خواهم کرد. اصلا حال فرار ندارم. بسه دیگه. میخواهم همراه جزیره برم زیر آب و هزاران سال بخوابم. ماهی ها گوش و دماغم را خواهند خورد. میدونم دردم خواهد اومد اما بهتر از این  در به دری است. خسته شده ام دیگه.

یک روسپی  از کار افتاده تاتار دلش به حال سلطان محمد سوخت.    الب ارسلان صاحب میخانه ستاره صبح جزیره به روسپی بزرگوار یعنی آیباتان گفت : ثواب دارد به اش برس. همه پول هاش مال تو. همون جقه کلاهش الماسه.  تجار فرانسوی خاویار و خز میلیون ها پوند میخرند. سلطان چند روز باقی مانده عمرشو خالی بست و ژاژ خائید. از بارمن نرخ دختران باکره کاشغری را می پرسید. کسی به حرفهاش توجهی نکرد.

 خوارزمشاه میگفت اسم  اصلی اش تو پاسپورت ایرانی قطب الدین است  وقتی به تخت شاهی نشسته عنوان سلطان محمد خوارزمشاه را بر خود نهاده تا شانس بیاره. آب دهنشو قورت میداد و میگفت : مادرش " ابوالفتح" صداش میکرد یعنی پدر پیروزی. آیباتان زیر لب پوزخند زد و  نجوا کرد : تو از مقابل مغولان فرار میکنی  و بعد اسمتو میزاری " پدر پیروزی"

بارمن گفت تو خیلی حرف میزنی. همون بهتر که سقوط کردی. اون زنه پشت اون میز کنار پنجره را میبینی ؟ همون که سیگار میکشه و قیافه مردونه داره. دیدی ؟ او کریستیان امان پوره. ایرانیه. از اتباع خودته. اگه در باره علل سقوط خوارزمشاهیان با سی ان ان مصاحبه کنی فکر کنم 4200  دلار به ات بده.... خوارزمشاه هاج و اج فقط نگاه کرد و گفت : خوشم نیومد. کفش پاش نیست. بارمن پرسید :  چه ربطی داره ؟ فراموش کن چی گفتم. نوشیدنی ؟

 خوارزمشاه هفته آخر عمرشو در هتل " هالیدی این" آبسکون گذراند که سرمایه گذران تائیلندی برای نظارت بر تجارت سکس در جزیره ساخته بودند. یک خواننده زن هر شب تو لابی آهنگ  تکراری غم انگیزی میخواند :

پاتوُ از رو دلم بردار
دستت رو از سرم بردار
خیال نکن که سنگه زیر پاهات
این یه دل‌قشنگه زیر پاهات
دلم مث برگ گل پاکه
طلای بی‌منت از خاکه
نکن له اونُ زیر اون قدم‌هات
نمی‌خوام وعدهء امروز و فردات
نکن له اونُ زیر اون قدم‌هات
نمی‌خوام وعدهء امروز و فردات

 آخرین جملات خوارزمشاه با آیباتان قبل از مرگش این ابیات حافظ بودند :

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

یارب  از مادر گیتی به چه طالع زادم

آیباتان به خوارزمشاه یادآوری کرد که هنوز حافظ به دنیا نیامده تا  دیوان غزلیاتش منتشر شود. با اینحال چون زبان رایج در این هتل انگلیسی است بهتره  برای درج رسمی در وصیت نامه و تاریخ اضمحلال خوارزمشاهیان به انگلیسی بیان شود.  آیباتان از سلطان پرسید : اگه شاه نمیشدی آرزو داشتی چکار بشی؟ سلطان چشمانش برقی زد و گفت : یک راهب بودائی همیشه در سفر. یک شاعر. وقتی نوجوان بودم دور از چشم پدر تا مجسمه ایستاده بودا در بامیان رفتم. عاشق دختر چشم سبز افغانی شدم که بودائی شده بود. زمستانی سرد و همه چی یخ زده بود اون زمان تو دفترم نوشتم :

حریر برف ؛ کلبه روستائی

خواب زمستانی خرس

لاله ها در خواب

عطر گیلاس در رگ خاک

سکوت بودا ؛ سال صفر

بینهایت سال قبل از میلاد

سنگ ریزه ائی بر شیشه خواهم زد

قبل از طلوع ماه

در را بازکن ؛ چراغ را خاموش

یک مثنوی حکایت دارم

با زبان سکوت

به خط میخی

بر ستون های هرکول

باورم کن

آیباتان  در سکوت فرو رفت. نگاه پرسشگرش را به سلطان دوخت و گفت : داری  حوصله امو سر میبری. نمیخواهد بقیه شعرتو بخونی. میدونم خیلی طولانیه. عین دعاهای راهبان نارنجی پوش .

 برو سر  ترجمه همون شعر حافظی که خوندی.  از وقتی شاه نیستی خیلی کسل کننده شدی. بهتره دیگه بمیری. خوارزمشاه یادش اومد زمانی به شعرای دربار  مشت  مشت سکه طلا صله میداد  حالا حتی یک روسپی هم تحملشو ندارد.

زیر لب زمزمه کرد :

Recognized the star of my fortune , astrologer none !

O Lord  of mother earth, beneth what natal star , born was I !