با دوستی درباره ی دکتر آرامش دوستدار، متفکّر و اندیشمند ایرانی، که به تازگی در گذشته است (۲۷ اکتبر ۲۰۲۱), گفتگو می کردیم. دوست من دقیقاً با آثار او آشنائی نداشت و فقط این گفته ی او که ما ایرانیان بطور کلّی «دین خو» هستیم را شنیده بود و می گفت که غربی ها هم باورمند به دین مسیحی هستند. پس چرا آرامش دوستدار، ما ایرانیان را «دین خو» می داند، به ما گیر می دهد و در باره ی غربی ها چنین تعریفی ارائه نمی کند.

به آن دوست گفتم به دلائل مختلف «دوستدار» ایرانیان را «دین خو» می داند: اوّل این که دوستدار در باره ی ما ایرانیان و فرهنگ و آئین مان صحبت می کند. او در باره ی فرهنگی سخن می گوید که در آن زاده شده، رشد کرده و از زیر و بم آن فرهنگ بخوبی خبر دارد و با آن آشناست، هم چون سلمان رشدی که با آشنائی به زیر و بم اسلام، کتاب جنجالی خود «آیه های شیطانی» را نوشت.

دُدیگر، این که تعریفی که او از «دین خو» ئی به دست می دهد، عام تر از دین است. او هر نوع باور جزمی و بدون پرسش گری و به چالش کشیدن را هم چون «دین خو» ئی می داند و بر این باور است که مارکسیست ها و توده ای ها هم که اعتقاد بی چون و چرا به مانیفست کمونیسم/ مارکسیسم دارند جزء گروه «دین خو» یان به شمارمی آیند. سوّم این که غرب و شرق عالم سر به آبشخورهای متفاوت و دگرگونه دارند که در این باره توضیح خواهم داد.

بطور کلّی،‌ دکتر آرامش دوستدار، فرهنگ ایران را فرهنگی ایستا و دین خو می داند. زیرا که این گونه فرهنگ ها راه جستجوگری، پرسش گری و چالش را بر پیروان خود می بندند و آن ها را به بندگی،‌ مستقلّ نیندیشیدن و پیروی کردن سوق می دهند و تشویق می کنند. دوستدار معتقد است که در چند سده ی گذشته ، ما فیلسوفان یا متفکّرینی به غیر از دو سه نفر (زکریای رازی، ابن مقفّع و عمر خیّام) که مستقلّ از دین فکر کنند، نداشته ایم.

همه ی شاعران و نویسندگان ما دین دار و باورمند بوده اند و از عینک دین و مذهب به دنیا نگریسته و افکار خود را شکل داده اند. به عنوان مثال، هنگامی که حافظ می گوید: آن چه کردم همه از دولت قرآن کردم یا قرآن ز بَر بخوانی در چهارده روایت و یا مولانا که می کوید: پای استدلالیان چوبین بود و غیره حکایت از دینداری آنها و متابعتشان از فرامین دینی می کند.

اگر هم گه گاهی شکایت و انتقادی از آن ها بگوش می رسد، شکایت از دینداران است نه خود دین و آئین و از مراسم و مناسک دینی است و نه اصول دین. این رجوع دادن ما در مباحث مختلف به شاعران و نویسندگان بزرگ خود، در حقیقت،‌ تبعیّت کردن از کسی است که خود تابع دیگری است یعنی تابع پیامبر و دیگر بزرگان دین. بنابراین، ما تابع کسی هستیم که خود تابع شخص دیگری است. می بینید که فاصله ی این تابعیّت با مستقلّ اندیشیدن عمیق تر و طولانی تر می شود.

مهمّ تر این که به نظردکتر آرامش دوستدار، این ایستائی فرهنگ به دوران پس از اسلام خلاصه نمی شود و ما در دین و فرهنگ پیش از اسلام خود نیز وضع بهتری درین مورد نداشته ایم. بدین معنی که حدود بین هزار یا دوهزار سال پیش از میلاد، زرتشت پیامبر در ایران ظهور می کند و خود را پیامبری از جانب اهورا مزدا می داند که دستورات او را به گوش خلق ایران برساند و آن ها را به متابعت از اهورا مزدا دعوت کند.

در همین اوان است که ما در یونان، فیلسوفانی هم چون سقراط، افلاطون و ارسطو و حتّی فیلسوفان پیش سقراطی نظیر هراکلیتوس، طالس ، پارمنیدس و غیره داریم. برای شخص من همیشه این پرسش وجود داشته که چگونه است که تمام ادیان و پیامبران در شرق عالم پدید آمده اند؟ ادیان ابراهیمی نظیر سه دین معتبر، یهود، مسیحیّت و اسلام  همه از خاور میانه برخاسته اند. چندین دین بزرگ از ایران سربرآورده اند، نظیر ادیان زرتشتی، مانوی، مزدکی، اسلام به سبک ایرانی (شیعه اثنی عشری) و در قرون جدید تر، ادیان بابی و بهایی.

تمام «ایسم» ها ی مذهبی نظیر بودیسم، کنفسیوسم، هندوئیسم، شینتوئیسم و غیره نیز همه از شرق دنیا منبعث شده اند و تا جائی که من بیاد می آورم ما تا به حال دینی برخاسته از غرب عالم نداشته ایم. پس تا این جا، شاید بتوانیم به این نتیجه برسیم که دردنیای پیش از میلاد، در غرب ما فلسفه داشته ایم ودر شرق، مذهب/دین/آئین.

در این جا در جواب آن دوست معترض به دکتر دوستدار که مگر غربی مسیحی به دین مسیحیّت باور ندارد که آقای دوستدار فقط به ما ایرانیان گیر می دهد باید بگویم که  به نظر من، آبشخور فرهنگ غرب، یونان باستان است که مهد تفکّر و فلسفه بوده است، چنان که در بند بالا به آن اشاره شد و باز می دانیم که منظور اصلی از فلسفه، پرسش گری و به چالش کشیدن ماهیّت اساسی هستی و واقعیّت است، در حالی که دین و آئین حاوی یک سری جزمیّات است که باید کورکورانه آن ها را پذیرفت و در باره ی آن پرسش گری نکرد و آن را دربست پذیرفت. اگرپرسشی هم در ادیان بوده است در مراسم و مناسک دینی و در فقه و وظائف مذهبی بوده و نه در پرسش های اصولی و اساسی وجودی.

اگر بخواهیم تاریخ تفکّر ‌فلسفه ی غربی را بطور خیلی کلّی ‌و نموداری نشان بدهیم، به سه دوره برخورد می کنیم: دوره ی اوّل که می توانیم آن را بطور کلّی دوره ی پیش از برقراری مسیحیّت در غرب دنیای آن زمان که همان یونان و پس از آن روم بود، محسوب بداریم یعنی از حدود شش صد سال قبل از میلاد تا سال ۳۱۳ میلادی. دوره ی دوّم از سال ۳۱۳ میلادی که به دستور کنستانتین اوّل (۲۷۲ - ۳۳۷ م)، مسیحیّت دین رسمی امپراتوری روم اعلام شد و دوره ی سوّم که آغاز عصر روشنگری و رنسانس بود که از میانه های سده ی هفدهم ابتدا در انگلستان و سپس در فرانسه آغاز شد و تا پایان سده ی هجدهم ادامه داشت.

در دوره ی اوّل همان طور که گفته شد ما با فیلسوفان و متفکّرین غیر مذهبی مواجه هستیم . در دوران دوّم است که جزمی بودن تفکّر مذهبی سیطره می یابد و مذهب و فرقه های مختلف مسیحیّت بر جان و مال و ناموس و کلّ حیات مردم استیلا می یابد و مردم معتقد را به بندگی در می آورد و این قهر و استیلا ادامه می یابد تا متفکّرین و دانشمندانی چون کپرنیک (۱۴۷۳- ۱۵۴۳) - که به جای کره ی زمین خورشید را در مرکز جهان قرار می دهد و گالیله (۱۵۶۴- ۱۶۴۲) که اعتقادش به این که کره ی زمین به دور خورشید می گردد سبب می شود که پاپ زمان، او را کافر به شمار آورد و تا آخر عمر در حبس خانگی به سر برد - به پرسش گری و چالش گری با اصحاب کلیسا بر می خیزند و به تدریج مسیحیان خود را از قیمومت کلیسا و مذهب بیرون می کشند و عصر روشنگری آغاز می شود.  جنبشی که متاسّفانه هیچ گاه در ایران رخ نداده است.

پرسش دیگری که در حین نوشتن این مطلب در مورد این که چرا همه ی ادیان از شرق برخاسته اند برای من پیش آمد با توجّه به این که حکومت های مشرق زمین بیشتر استبدادی بوده است، این است که آیا دین خوئی با حکومت های استبدادی وجه مشترک دارد؟ آیا پدیده ی دین خوئی ریشه در حکومت های استبدادی دارد یا طرز تفکّری که سبب بوجود آوردن حکومت های استبدادی می شود هم طراز با پدیده ی دین خوئی است؟ چرا که هر دوی آنها یعنی حکومت های استبدادی و دین خوئی از مردم افرادی مطیع، پیروی کننده، ساکت و صامت همچون بُزان اَخفش می سازد و فرهنگی بوجود می آورد که زنده یاد آرامش دوستدار آن را « فرهنگ ایستا » می نامد؟

مهوش شا
۱۶ ژانویه ۲۰۲۲