مشکل از نور است
ایلکای
در سکوت خانه نشستهام. دوباره خوابم نمیبرد. البته میبرد؛ اما به سختی و بریده بریده. نمیشود گفت در سکوت نشستهام. بخاری هنوز با صدای فس و فس یکنواختی صدا میکند. یخچال هنوز موتورش کار میکند. در دورتر صدای رفتوآمد گهگاه ماشینها میآید. گاهی هم فینوفین دماغ خودم، صدای خاراندن ریشها و صورتم را میشنوم. خوب است! هنوز ناشنوا نشدهام پس!خوابم نمیبرد فقط.
بهجز یوگا، مدیتیشن، قرص خواب، دمنوش خواب، دوش آب گرم، خستگی، کار بدنی و اینها کاری انگار نیست. عملا تمام شده است. دیگر بیهوده دستوپا میزنم. در اوج خستگی میخوابم و یک ساعت بعد خستهتر بیدار میشوم و به روی مبل محبوبم مینشینم تا رو به دیوار محبوبم باشم و نور نصفهنیمهای که رویش افتاده را تماشا کنم. اگر فضا کمی روشنتر بود میتوانستم بگویم به ترک سقف خیره میشوم. اما این نیمهروشنی نمیگذارد.
البته خیلی هم خوب است! هیچ چیز در این نیمهروشنی نقص ندارد. هرچیز خرابی در نور کم بیعیب است. مشکل از نور است. نور است که همهچیز را خراب میکند. حتی بیخوابیام هم در شب اذیتم نمیکند؛ نور که میآید اذیت میشوم. نور که میآید باید بلند شوم و تازه خوابم گرفته. چه بساط عجیبی! شاید باید نور را کم کنم همیشه.
روز به روز احساس فرسودگی و پیری بیشتری میکنم. میدانم که بهخاطر بالا بودن سن نیست. چندسالهام مگر؟ بیشتر بهخاطر آن است که خودم را وقف کارهایی کردهام که دوست ندارم و در آن کارها هم کسی قدر مرا نمیداند. همین دو عامل پشت سرهم سرخوردهترم میکند. یکچرخهی خودویرانگری ساخته شده که هیچ عایدی مثبتی برایم نداد. پس فرسودگی و پیریم بهخاطر آنست که در جای درستی نیستم. بدجور هم فهمیدم. حقیقت به یکباره به صورتم کوبانده شد و درحال جمع کردن خودم پس از پسلرزههایش هستم.
دست و دلم به هیچکاری نمیرود. البته شاید پیری هم همین است. آن مدل پیری که سنت بالا میرود و دیگر همدورهای نداری که بتوانی وقتت را صرف آنها کنی. همهای که هستند در تکاپوی چیزهای دیگرند. تو فقط باید سرت را بگذاری و بمیری. یکجایی بالاخره دست از تلاش برمیداری و همهچیز را روی حالت خودکار میگذاری و خود درونیات را میکشی. پس از آن، برونت تا زمانی که فرسوده شود ادامه میدهد و یکجایی تمام میشود. این اتفاقی است که در کهنسالگی میافتد. حالا اگر کهنسالگی در کار نباشد اما به همان ترتیب درونت را خفه کنی و همهچیز را در حالت خودکار بگذاری، باز هم درنهایت به فرسودگی میرسی. چه اهمیتی دارد در چندسالگی است.
"یکجایی بالاخره دست از تلاش برمیداری و همهچیز را روی حالت خودکار میگذاری و خود درونیات را میکشی. پس از آن، برونت تا زمانی که فرسوده شود ادامه میدهد و یکجایی تمام میشود. این اتفاقی است که در کهنسالگی میافتد."
عالی گفتید.
احسنت!