نجات طوقی
میم نون
نمیدونم پشتبوم خونه ما این خاصیتو داشت یا همه پشت بوم ها اینجوری هستند. فضای آزادی فردی، ارامش، استراحت، چرت زدن تو آفتاب داغ زمستون و از همه مهمتر آزادی نسبی و بهترین جای خوابی که تو هیچ هتلی پیدا نمیشه. فرق هم نداره چه تو روز روشن زیر آفتاب و چه تو شبهای تابستون زیر نور مهتاب، دیدن ستارهها و شهاب سنگی که تو یه ثانیه شیرجه میزنه و خاموش میشه. بچهها میگفتند هر شهاب سنگی که شب خاموش میشه یعنی عمر یک انسانی به پایان رسیده و ستاره اش خاموش شده.
پشتبوم واسه مامانا جای پهن کردن لباسهای شسته شده و انباری و قالی شویی و سبزی خشککنی بود و واسه باباها کارگاه صنعتی و بعد از انقلاب مخفیگاه شیشه عرق سگی. اونایی هم که عمل داشتند، تل و موادشون و گوشهموشهها مخفی میکردند هزار کاربری دیگه که بخوای حساب کنی تموم نمیشه.
اما برای کفتربازها، پشتبوم پاتوق راز و نیاز با کفترهاشون و زندگی با آنها بود. خیلی وقتها هم با برادرم پشت بوم همسایه را که پر از کفتر بود نگاه میکردیم. کفترها دور خودشون میچرخدیدند و دون میخوردند و سرشون را برای خوردن اب تو اون ظرف آبخوری سفالی سبز رنگ که شبیه گنبد مسجد بود فرو میبردن و برای ما دیدنش لذت بخش بود.
اما یکبار که مادرم ما را در حال نگاه کردن به کفترها دید، جارو را بسمتمون پرت کرد و به پسر همسایه و ما و بقیه کفتربازها ناسزا گفت و بعدش تو خونه گفت که دیگه نباید کفتر بازی تماشا کنیم و کلا کار خوبی نیست و اگر تکرار بشه باید منتظر عواقب آن باشیم.
همسایه روبرویی ما اسداله نام داشت و بچه محلها «سدی بالا» صداش میکردند. لقبش هم بخاطر گویش مادرش بود که به زبان اذری که فرزند را «بالا» میگویند او را فقط بالا صدا میکرد (میگفت فرزندم بیا یا فرزندم برو فلان کارو بکن).
سدی بالا جز قوم کفتربازا بود و پدر و مادرش هم کاری به کارش نداشتند و روی پشت بوم خونشون کنار خرپشته با ایرانیت و توری مرغی قفس بزرگی ساخته بود و چهل پنجاه تایی کفتر داشت. تابستونها که میرفتم رو پشت بوم چشمم به کفترهای بیچاره میافتاد که تو قفس اسیر اون بودند و بعضا سدی بالا بالهایشان را قیچی میکرد تا اونا جلد قفس بشن. روزی یکی دو بار چند تایی از آنها را نوبتی میاورد بیرون وپرشون میداد به هوا و از اوج گرفتن آنها دهنش از شادی کف میکرد.
اوج گرفتن کفترها را میدیدم اما نمیفهمیدم چرا سدی خوشحالی میکنه. چند بار ازش پرسیدم از چی کفتربازی تو اینقدر خرکیف میشی، بگو حداقل شاید ما هم کفترباز شدیم (البته دروغ مبگفتم چون اگه به گوش مادرم میرسید حکم تیرباران خودم را داده بودم). در جواب میگفت برو مشقاتو بنویس و این جواب بیشتر لجمو در میاورد.
یکروز گرم تابستون برادرم یواشکی صدام کرد بریم روپشت بام. میدونستم اتفاق جالبی افتاده. وقتی اون بالا رسیدم دیدم یک کفتر سفید خوشگل با پرهایی بشکل حلقه نوار سبز رنگ دور گردنش و پرهای نازکی دور پنجه هاش انگاری دختر همسایه مون بود که جورابهای اینجوری میپوشید، رو موزاییکهای گوشه بام همونجا که بابام قیر ریخته بود تا درزهای موزاییک را پر کنه، بال بال زده چسبیده تو قیر. سریع آوردمش بیرون ولی یک بالش شدیدا قیری بود. قیچی اوردم نصف پرهاشو قیچی کردم بیچاره شبیه جوجه ها شده بود. یک کارتن گذاشتم با ظرف آب و نان لواش ریز کردم ریختم تو کارتن و گذاشتم روی خر پشته مادرم نبینه.
فردا بهش سر زدم دیدم اصلا نون نخورده. ترسیدم بمیره. رفتم به سدی بالا گفتم چکار کنم. گفت بیارش ببینم. وقتی اونو دید با ناراحتی گفت چرا ابن بیچاره اینجوری شده؟ بهم نگاه کرد گفت الاغ این یک طوقیه، از کجا گیر آوردی؟ دادم به خودش و گفتم اولا الاغ خودتی، دوما قول بده خوبش کنی و شرح دادم که روپشت بوم ما تو قیر گیر کرده بود. خوب وراندازش کرد و پرسید میدی به من مال خودم باشه؟ گفتم سوما باید وقتی با یه محل دیگه مسابقه راه میاندازی منم صدا کنی، انوقت مال تو. خندید و قبول کرد.
چند وقت بعد مسابقه راهانداخته بود منم صدا کرد و یواشکی رفتم بالا پشت بوم آنها که مادرم نفهمه. از کله سحر پنج شش نفر ما بودیم و چند نفر هم از کفتربازهای محل دیگه. خیلی طولانی شد، ظهر داداش سدی بالا قابلمه را برد ناهار چلوکباب گرفت با کانادادرای. بمن که چسبید، نمیدونم چرا کفترها خسته نمیشدند. من خودم گردن درد گرفتم یکسره آسمون و کفترها را نگاه کنم. از سدی پرسیدم طوقی هم آنجاست؟ بهم گفت شانس بردن امروز یکیش همون طوقیه و همونطور هم شد. نمیدونم چقدر گیرش اومد ولی خوشحال بود.
خوب نوشتی میم نون عزیز
یادمه تو کتاب های دوران دبستان ما داستان طوقی بود با موش و شیر دوست شده بود .
سیروس خان عزیز ممنونم ، داستانهای قدیمی اموزنده بودند ولی در داستانهای امروزی کمتر نکته های اموزشی دیده میشه و بنظر من بیشتر تخیلی و ساده هستند ، سلامت و سرحال باشی همیشه
ممنون میم نون عزیز. من هیچوقت نفهمیدم مشکل مردم با کفتربازی چیه؟ آیا به رفتار جنسی ربط داره یا...؟
سلام جهانشاه جان ، والا من میتونم دیدگاه مادرم را که با نظر خیلی دیگه از والدین که می شناسم مشابه بود و به فرزندان هم شاید منتقل کرد بگم و این که : افرادی که سراغ کفتر بازی رفته بودند در محله ما تقریبا اکثرا ترک تحصیل کرده بودند ، در جوانی سیگار میکشیدند و شغل مناسب و اینده شغلی امیوار کننده ای نداشتند ، البته بعضا من دکتر مهندس کفتر باز هم دیدم ، ولی کلا کفتر باز جماعت را مردم ازار میدانند و از نظر مذهبی هم این کار فکر کنم حرام باشه ولی شایعات هم زیاد هست که مثلا کفترباز میتواند رفتارهای زشت یا جنسی را بد نداند یا مرتکب شود، من تمام کفتر بازهایی که میشناختم معتاد هم بودند :)) همین سدی بالا که راجبش نوشتم یکروز گربه ای که کبوترهای اورا شکار میکرد را گرفت و از دمش گرفته بود دور سرش چرخوند از سه طبقه پرت کرد پایین ، البته گربه سالم ماند ، در کل اسارت پرندگان حساب میشه و مورد تنفر واقع شده
خیلی ممنون تا حد زیادی متوجه شدم.
نوشته دلچسبی بود میم نون گرامی. منو یا یاد دیالوگ آسید مرتضی (بهروز وثوقی) توی فیلم طوقی انداخت که گفت «.. این یه چیز دیگه ست. همه کفترام یه طرف این یه طرف. بی بی این طوقیه.»
سلام جناب بختیار ، خوشحالم که تداعی یک خاطره شیرین برای شما شد و از اینکه نوشته منو خواندین تشکر میکنم برایتان در سال جدید میلادی و هوای سرد سوئد سلامتی و خوشی ارزو میکنم