این‌ها از غیب به ما رسیده؟

ایلکای

 

۱ـ فرد دارای اجزاء است. جزء‌های تنانه و روانی‌ای که با هم کلیت شخص را می‌سازند. فرد برای برطرف کردن نیاز‌هایش، نیاز‌هایی که هر کدام از طرف بخشی از اجزاء تن و روانش احساس می‌شود چیز‌هایی را طلب می‌کند.

چیز خواستنی، یا برای رفع تنش است یا برای لذت بردن که همین دو هم تنیدگی‌ای با هم دارند. تنش‌زدایی‌ لذت‌بخش است.

هر موضوعی که وارد قلمروی شخص می‌شود کارکردی برای کلیت او دارد و به طور مشخص‌تر نیاز یکی از اجزاءش را برطرف می‌کند. آب نوشیدن، غذا خوردن، بازی کردن، برقرار کردن روابط، درس خواندن... تمام آنچه که زندگی یک نفر را می‌سازد پاسخی متناسب است با اجزاء و نیاز‌هایش.

شخص در هر وضعیتی که هست، چه آرامش‌بخش چه پرتنش، آن وضع تناسبی با او و خواسته‌هایش دارد وگرنه چرا در آن وضع مانده؟ اگر کسی در رابطه‌ی عاطفی‌ای مانده که صدمه می‌بیند چرا ادامه می‌دهد؟ مگر اینکه بخشی از او به آن وضعیت نیازمند باشد.

اما وقتی چیزی را به نیت رفع تنشی طلب می‌کنیم و وارد ساحت شخصی‌مان می‌شود فقط یک کارکرد ندارد. گاهی به ضرر اجزاء دیگر است.

کسی که غذایی چرب با حجم زیادی می‌خورد، لذت می‌برد، بخشی از او راضی و خوش‌حال می‌شود ولی به اندام‌های بدنش ضرر می‌رساند. فرد سیگاری متوجه‌ است که دود به تنش آسیب می‌زند ولی نیازی شدید‌تر، طلب می‌کند که دود با همه‌ی مضراتش باقی بماند. وقتی موضوعی با کارکردی دو جانبه، آسیب‌زا/ تنش‌زدا خواسته می‌‌شود، ضرورتی در کار است. زور اجزاءی که آن موضوع را طلب می‌کنند می‌چربد به اجزاءی که آسیب می‌بینند.

۲ـ هر کل یا جامعه‌ای دارای اجزاء است. این‌جا مجموعه‌ای از افرادند که کل را تشکیل می‌دهند. جامعه به تناسب نیاز‌هایش چیز‌هایی را طلب می‌کند. مطلوب جامعه متناسب است با نیاز افرادش.

شرایط جغرافیایی، تاریخی که آن جامعه گذرانده، فرهنگ غالب و مذهب هم در شکل‌گیری نیاز اجزاء و کل موثر است. در این‌جا هم موضوع خواستنی فقط یک کارکرد ندارد. گاهی به ضرر افراد دیگر است.

قصابی‌ها، گیاه‌خوارها را ناراحت می‌کنند. وقتی محصولی با کیفیت و قیمت مناسب وارد می‌شود، تولید کننده‌های داخلی ضرر می‌کنند.

ولی کفه‌ی ترازو به نفع اکثریتی سنگینی می‌کند. اکثریتی که نیازی را تبدیل به ضرورتی برای کل می‌کنند. کل چیزی را فرا می‌خواند، جزء‌های ناراضی آسیب می‌بینند ولی شدت نیاز بیشتر از آن است که جلوی موضوعی به نفع قشر ناراضی گرفته شود.

جایگاه و وضعیت یک جامعه متناسب است با افرادش و نیاز‌هایش.

۳ـ نگاهی به شرایط امروز خودمان بیندازیم، وضع حکومت، اقتصاد، فرهنگ، هنر، روابط، هر چیزی، آیا این‌ها از غیب به ما رسیده؟ وضع موجود تناسبی با نیاز‌ها و ضرورت‌هایی دارد.

اگر از خواننده‌ای که آهنگی بی‌کیفیت تولید کرد استقبال نمی‌شد، خواننده‌ها‌ی دیگری با همان سبک و کیفیت پیدا نمی‌شدند. اگر وقتی مسئولی برای نیاز شخصی خودش تصمیمی خودخواهانه گرفت، مردم عزلش می‌کردند، مسئولانی دیگر برای به کرسی نشاندن عقاید خودشان سرکار نمی‌آمدند. اگر رویکرد مذهبی‌ای می‌آمد و بی‌طرفدار می‌ماند، منقرض می‌شد. ولی نشده و ما هر روز رشد موضوعاتی بی‌کیفیت به اسم هنر را می‌بینیم و پیامد تصمیم‌گیری‌های خودخواهانه‌ی افرادی دگم را در زندگی روزمره‌مان احساس می‌کینم.

هرچیزی که هست و مانده، نیازی را برطرف می‌کند، هوادار دارد. بخشی هم ناراضی‌اند ولی کلیتی این وسط هست که راضی و خوش‌حال است یا حداقل زمانی از این اوضاع راضی بوده.

۳.۱ـ مثالی برای مورد «۳» که خودم تا حدودی درگیرش بودم جریان روان‌شناسی است.

دانشجویی چهار سال لیسانس، دو سال ارشد روان‌شناسی بخواند می‌تواند درمانگر شود بدون اینکه دقیقه‌ای با مراجعی کار کرده باشد. بدون اینکه رویکرد مشخصی را حرفه‌ای دنبال کند. بدون آموزش. بدون سوپرویژن. مدرکش را دستش می‌گیرد و وارد کلینیک‌ها می‌شود. تا اینجا بخش زیادی از تقصیر گردن سازمان نظام روان‌شناسی و سیستم آموزشی است. ولی چرا این مثلا درمانگر مراجع دارد؟

نمی‌شود همه‌اش را پای ناآگاهی مراجع گذاشت. چطور است که وقتی کسی موبایل می‌خواهد بخرد زمین و زمان را زیر و رو می‌کند تا بهترین چیز متناسب پولش را پیدا کند، یا اگر زانوش آسیب ببیند دنبال بهترین پزشک می‌رود ولی اینجا که می‌رسد می‌گوید من چه می‌دانم فلانی چطور درمانگری بوده.

این آدم‌های بی‌سواد و آموزش ندیده دارند مراجع می‌بینند و درآمد دارند و بار سلامت روان جامعه‌ای را به دوش می‌کشند.

چه نیازی باعث می‌شود که آن‌ها دوام بیاورند، بمانند و کار کنند؟

۴ـ اگر قرار است تغییری اتفاق بیفتد باید «نیاز» هدف گرفته شود نه موضوع. وقتی به آدم سیگاری می‌گویند به جای سیگار پسته بخور، نیاز را که پنهان است نادیده می‌گیرند. پسته تناسبی با نیازی که ضرورت سیگار کشیدن را طلب می‌کند ندارد. نیاز کل هم باید عوض شود تا چیز‌هایی که به جامعه عرضه می‌شود و جامعه طلب می‌کند عوض شود تا شاید هر کسی مطب نزند، هرکسی پشت میز ریاست نشیند، و به هر کسی هنرمند نگویند.

هرچند منی که این متن را نوشته‌ام بخشی از همان جزء ناراضی‌ام که کفه‌ی ترازو به ضررم سنگینی می‌کند و نیازم ضرورت نشده و شاید هم نشود ولی هر جزء در حد توانش کاری بکند بهتر از نشستن و تماشا کردن است.