وقتی اولین عکس ِانار را گرفتم و دیدنش رو با شماها سهیم شدم، این فقط شما نبودین که هنوز نمیدونستین من عاشق انار هستم. خودم هم هنوز نمیدونستم…

من در کرمان خانه ای ندارم و هرگز هم نخواستم که داشته باشم. از زمانیکه من کرمان را در بیست و چهارسالگی ترک کردم، من همیشه در کرمان مهمان خانه ی پدریم بودم و همیشه خیلی کوتاه.
طول این سه سالی که تصمیم گرفتم به خاطر پسر دومم شاهین به کرمان برگردم، مجددا مهمان خانه ی پدریم شدم هرچند این دفعه کوتاه مدت نبود.
حیاط خانه ی پدری من خیلی بزرگ نیست ولی باغچه ای داره که من به واسطه ی عشقم به درختان و گیاهان، بسیار دوستش دارم. یک باغچه ی مستطیل شکل ساده که قسمت اعظم فضای حیاط را اشغال کرده و دو درخت کوچیک توت و یک انجیر و دو انگور و دو بوته ی گل رز، یک درخت نارنج بسیار کوچک و شش درخت انار دارد که همگی را به جز درخت نارنج، پدر خدابیامرزم کاشته.

در سمت چپ باغچه، جایی که نوار باریکی ضلع باغچه را از دیوار همسایه جدا می‌کند، چند صندلی راحتی فلزی زنگ زده ی قدیمی مربوط به سالها پیش و یادگار خونه ی قبلی، وجود داره. زمانی این صندلی ها تشکچه های گل گلی خوشگلی هم داشتند . حالا صندلی های راحتی قدیمی و زنگ زده هستند و اثری از اون تشکچه ها دیگه نیست. و کسی ازشون استفاده نمیکنه. فقط بر روی یکی از اونا تشکچه ی ساده ی زهوار دررفته ای ست که من اون صندلی رو کشیدم جلو و نزدیک کردم به باغچه،‌زیر سایه ی یکی از درختان انار .

در این مدتی که من کرمان بوده ام ، تقریبا هر عصر را ساعتی روی این صندلی راحتی فلزی نشستم و به آسمان و درختان نگاه کردم و رویا بافتم و فکر کردم و برای شما عکس گرفتم . عکاسی با گوشی موبایلم… عکس گرفتن از هر سوژه ای غیر از آدم‌ها!
و بسیاری از پست های من برای شما از اونجا نوشته شده و کامنت ها و لایک ها و تقریبا تمامی ویس ها هم…

این محبوب ترین ساعت روز منه، جایی فقط برای خودم و ساعتی فقط و فقط برای خودم و مژگان و افکار و آرزوها و نقشه هامون، زمان ِخلوت من با خودم و درختان و آسمانی که من هر روز برای باریدنش دعا می‌کنم. و البته گلدون ِسفالی بزرگ ِقدیمی ِشکسته ای در سمت راست صندلی من که مادرم گیاه سدابی توش کاشته و کناره ی شکسته اش را با تیکه شیشه ی شکسته تری رفو کرده .‌ بدون هیچ دلیل خاصی، من بیشتر از هر چیزی در خانه ی پدریم، عاشق این گلدون شکسته و نگاه کردن بهش هستم. گلدونی که شاید هم سن و سال خودم باشه و شاید حتی بیشتر.

من عاشق ساعت تنهایی خودم کنار باغچه ی خونه ی پدریم بر روی اون صندلی فلزی راحتی زهواردر رفته هستم .
و داستان ِعشق من به انار از روی همین صندلی یک روز بهاری چند روز گذشته از فروردین شروع شد. روزی که من غرق در افکار و رویاها و نقشه هام تصمیم گرفتم با عکس گرفتن های متوالی از رشد شکوفه های درخت انار، شما را همراه خودم کنم .

اما عکس گرفتن از انارها فقط یک بهانه بود، در واقع یک وسیله.
عکس های انارها فقط بهانه ای بود برای اهدافی که در ذهن داشتم. با خودم به خیلی چیزها فکر کرده بودم:
—با کمک عکس های انار دلم میخواست در مورد مسئله ی “عادت و ترک عادت” حرف بزنم، از اعتیاد… همون کلمه ای که اول از همه عادت به مصرف مواد مخدر رو به ذهن میاره ولی ما کمتر به عادت به آدم‌ها، کارها و حتی اشیای زندگیمون فکر می‌کنیم. مگر نه؟
—عکس های تکراری انارها در زمان‌ها و زوایای مختلف بهانه ای بود تا بگم چقدر تکرارهای ِزندگی میتونن غیرتکراری باشن.
—سعی کردم با اون عکس های انار بار منفی بعضی از لغات رو تغییر بدم. پز دادن، معتاد بودن، و تکراری بودن همیشه هم بد نیست. تغییر مفهوم و بار کلمات در دست ِذهن ِماست نه لغت نامه ها…
—سعی کردم نشون بدم گاهی دنیای کوچیک چند متری ِچند درخت و انار میتونه چقدر بزرگ باشه. سعی کردم ببینیم که دنیای هیچکس واقعا کوچیک، بی ارزش و بی بها نیست.
—با پست عکس های انار بارها و بارها شوخی کردیم و خندیدیم. خیلی خندیدیم و دیدیم که برای خوشبختی و شاد بودن، ما به دلایل بزرگ و پول زیاد و رویاهای بزرگ احتیاج نداریم.
—سعی کردم به یاد بیاوریم که برای دوست بودن و از دوستی همدیگه لذت بردن ما نیاز نداریم که کاملا عین هم باشیم. یک عکس انار ساده میتونه همه ی ما رو با همه ی تفاوت هامون به هم پیوند بده. پست های عکس های انارهام از همه بیشتر لایک میخورد…
—با تکرار عکس های انار سعی کردم ببینیم که گاهی تمام چیزی که یک فرد داره میتونه به کوچکی یک انار باشه و باهاش خوشحال باشه. داشته های کوچیک هیچکس رو مسخره نکنیم، بی ارزش ندونیم…
—و سعی کردم تلاشم برای ارتباط با طبیعت، آسمان، و دنیای زیبای رنگ ها رو به تصویر بکشم. تلاشی که حاصلش آرامشه، آرامش ِمطلق.
—من تلاش کردم تا تصویر خودم در ذهن شما رو با عکس یک انار جابجا کنم . سعی کردم تا نشون بدم که تصویری که دیگران از ما دارند در دست ماست و ما خودمان این تصویر را به دیگران میدیم. قلم مو و رنگ در دست ماست.
و فکر کنم این تنها موردی بود که موفق شدم چون تا چشم باز کردم دیدم من عاشق انار شدم و برای شماها نماد و انار و عشق به انار! نه تنها تصویر خودم رو برای شما تغییر داده بودم، برای خودم هم این تصویر تغییر کرده بود. تغییر کردن سخت نیست، نباید از تغییرات ترسید…

و حالا ماهها از روزی که من اولین عکس انار رو از روی اون صندلی فلزی زهوار در رفته و از کنار گلدون سفالی محبوبم گرفتم گذشته. حالا گرچه من هنوز عصر ها ساعتی کنار باغچه بر روی اون صندلی میشینم ولی دیگه اناری برای عکس گرفتن وجود نداره ولی من صدها خاطره از پست های انارم با شماها دارم، یه عالمه خاطره ی زیبا . تقریبا روزی نیست که چند تا از شما برای من عکس و فیلم از انار نفرستین و بر لب من لبخند نیاد…

حالا دیگه اناری برای عکس گرفتن نیست. حالا من روی صندلی نشستم و دارم به موضوع بعدی فکر می‌کنم. دیگه اناری نیست ولی من با شگفتی کشف کرده ام که چه اناری باشه یا نباشه، چه زمستان باشه چه تابستان ، چه من کرمان باشم یا نباشم، چه ما دوست بمونیم یا نمونیم، چه شما منو دوست داشته باشین یا نداشته باشین، چه من زنده باشم و چه نباشم،
شماها هر وقت یک انار ببینین یاد من میفتین. حتی بعد از گذر سالها شاید با یک تصویر محو و کمی با تاخیر ولی با هر اناری منم در ذهن شما خواهم بود.

و این عین یک معجزه ست، شاید نه یک معجزه ی بزرگ مثل شکافتن رود نیل با یک عصا، ولی یک معجزه ی کوچیک زیبا فقط با یک انار…

#مژگان #داستان_انار #دوستی #معجزه و #پز
December 11, 2021

عکس: گلدون ِمحبوبم / بهار ِامسال