«جوون فقط جوونا بختیاری، باقی را به حساب میار»
«آخه انصاف هم خوب چیزیه آ پیرعلی. تو از بقیه خلق خدا چی میدونی که جوون فقط ...؟»
می شنید اما برای حرف کسی تره هم خُرد نمیکرد.
«این جور نگو مرد حسابی خیلیا بهشون برمیخوره. اینهمه کارگر غیر لُر داریم توی شرکت نفت. از همه جا اومدن. مهمونن ناسلامتی»
«هرکی خوش نداره پوز بذاره به رودخونه!»
همسایه ما آ پیرعلی ابدا دندون به حرف نمیزد و از ئی بابت بین کارگرای شرکت نفت گاو پیشونی سفید بود. نه ببخشیدی نه ملاحظه پلاحظه ای. همی طور بی گز و پیمان میگفت و میرفت. با این حال کسی دلخور رفتارش نبود. مهره مار داشت!

پسین های تابستان که تک گرما می شکست و نرمه بادی میوزید، زنش ماه طِلا حیاط را آب پاشی میکرد، چای دم میکرد، و قالی خِرسک را می انداخت سایه. بالش های گرد با روکش سفید گلدوزی را می گذاشت بالا دست خِرسک. پاکت سیگار «اشنو ویژه» بغل اسباب چای و آنوقت می نشست از قوری روسی چای می ریخت. آ پیرعلی بادبزن خیس به دست، استکان چای کمر باریک را با دو هورت خالی میکرد توی گلو و به بالش ها تکیه میداد و نی هفت بند را از توی جلد مخملش در میآورد.
**
خودش بود و ماه طِلا که «دالو» صداش میکرد. هر سه تا دخترش را شوهر داده بود طرف های کوهرنگ و اون حدودها که هر چند وقت یکبار کاغذی میفرستادند و دعا سلامی. پاکت نامه را می گرفت دستش و بلند صدا میزد «هوی ممد، میرزا ممد» صدایش از بالای دیوار کوتاه خانه میگذشت و می پیچید توی حیاط ما. خانه ها ی دو اتاقه کارگری شرکت نفت از سنگ ساخته شده و کپی هم بودند. سقف شیروانی پلیتی، پنجره های دو لنگه سَبْکِ انگلیسی، نمای سنگ کاری، حیاط کوچک با دیوار های کوتاه بین خانه های بهم چسبیده. 

تا صدا میزد جَلدی میرفتم چارپایه را از کنار صندوق یخی برمیداشتم و سر و گردنم را می دادم آنطرف دیوار «سلام آ پیرعلی» بجای جواب نامه را توی هوا تکان میداد «بدو بیو ئی طرف کاغذ ِ گل طِلا نِ  سی م بخون»

**
«پَ حالا سی چه هر سه دخترت را دادی به لُرها آ پیرعلی؟»
«ای کاکام قسمت، قسمت خدا بید.»
اما همه میدانستند که در و تخته را خودش جور کرده و از بیخ به نصیب و قسمت اعتقادی ندارد.
«نماز میخونی آ پیرعلی؟»
«نه بووم نه. نماز نه اما مو دلم صافه»
«هرکی نماز نخونه جاش هفت طبقه جهنمه آ پیرعلی»
نیش خندی میزد و میگفت
«لابد تو جات به بهشته منه گونی سه خطی!»
هر جا سر و صدایی میشد انگار مویش را آتش زده باشند حاضر بود. از همه چیز سر در میآورد. اگر جَر مَنجری راه می افتاد محال ممکن بود بگذاره قضیه به پاسگاه ژاندارمری بکشه.
«صورت کاکاته ببوس هرچی هم بد بت گفت سی مو»
بعد رو میکرد به آن یکی«تو هم خیلی گرتِ خاک مکن قباحت داره مِنِه ئی همه عرب و عجم».
**
بابام و آ پیرعلی «مَکینه کار»1 بودند و کارگر شیفت. از مدرسه که میآمدم می دیدم نشسته بودن دم در روی سکوی سیمانی اشنو ویژه دود میکردند و گرم صحبت بودند از ایلاق گرمسیر، از میش و بُز. از غارت و تفنگ برنو. از زنهای ارمنی که ای خدا مثل چلوار سفید بودند! از فرنگی ها که بوی سگ ماهی میدادند. از همه چی. 
دو بیشتر اوقات تا میرسیدم و سلام میکردم آ پیرعلی یه فرمونی بسته بندی و آماده برایم داشت «بوومی میرزا ممد ئی کاغذه سی م بخون... تیامی میرزا ممد یه کاغذی سی م بنویس... عزیزمی بِرس دالو چشم و چار درستی نداره فتیله علاالدین سی س عوض کن تا تش ننهاده به هونه»2

مواجب که می گرفت باز صدایش می پیچید توی حیاط «هوی ممد، میرزا ممد» تا میرفتم اونطرف یه پنج ریالی از پاکت زرد مواجبش در میآورد و میگذاشت کف دستم که برقی میرفتم دکون حیدرقلی فارسونی برای خودم «فِتِرمه» یا «لیموناد» خنک می خریدم.
ابر و باد و مه و خورشید در کار بودند که نفت منطقه تمام شد و کارگرها «سالی دو ماه»3 شدن و کوچ اجباری پیش آمد و هر کی رفت زیر یک ستاره. دیگه آ پیرعلی را ندیدم که ندیدم. خدا عالمه کارش به کجا کشید.
توضیح: متن بالا بازنویسی بخشی از یک داستان است

محمد حسین زاده
--------------------------------
1- در خوزستان به کارگرانی که توی Production unit نفت و جاهای مشابه کار می کردند اصطلاحا «مَکینه کار» می گفتند.
2- تا خونه را آتش نزده.
3- اخراج گروهی کارگران شرکت نفت از اواخر دهه سی به ازای هر سال سابقه کار دو ماه حقوق؛ که در خوزستان به «سالی دو ماه» معروف شد.