مسابقه انشای ایرون 

 

پاچینکو‎‎

میم نون 

 

برای اولین روز زندگی در توکیو همه چیز برام شگفت انگیز و‌مثل سرزمین عجایب بود. صبحش رفیقم  داشت میرفت سرکار و من تو خونه تنها بودم. بهم سفارش کرد که اگر خواستم بیرون برم  احتیاط کنم چون اسم کوچه و خیابونها  به ژاپنی بصورت کانجی نوشته شده  و مردم هم اکثر انگلیسی بلد نیستند و ممکنه گم بشم.

یاد مادربزرگم  افتادم که مدام نصیحت میکرد. وقتی داشت نصیحتم میکرد خواب الود بودم پتو را کشیدم روی سرم بهش گفتم برو‌گمشو سر کارت دیگه. خیر سرم اومدم چند هزار کیلومتر از خونه دور بشم که  راحت باشم حالا  اول بسم الله  تو شروع  کردی؟

یادمه  با خنده گفت باشه فقط ظرفها رو بشور برو بیرون.

برعکس بقیه دوستام تنها چیزی که هیچ موقع ناراحتم نمیکرد ظرف شستن و لباس شستن بود. از جام بلند شدم  چایی حاضر بود. صبحانه را خوردم، ظرفها را هم شستم  و زدم بیرون و طبق سفارش هر چی از خونه دور میشدم نشانه میگذاشتم تا برگشتنی گم نشم.

ساعت حدود یازده صبح بود و کوچه خیابون چندان شلوغ نبود. آدمهایی که از کنارم رد میشدند به سیبل من نگاه خاصی داشتند. وقتی نزدیک استیشن مترو رسیدم  نگاه ها به چهره من بیشتر شد.

بیخیال داشتم همه جا را نگاه میکردم که  صدای ملودی عجیبی از یکی از ساختمونهای همون اطراف تو فضا پیچیده بود و چراغ های نئون رنگی زیادی سردرش خاموش  روشن میشد و روی تابلو بالای ساختمان به لاتین و ژاپنی نوشته شده بود «پاچینکو».

نظرم را جلب کرد ولی متوجه نشدم  چه کاری انجام میدن یا چیه. به رفتنم ادامه دادم. یک خیابان آنطرف تر هم یکی دیگه از این ساختمانهای عجیب با همون ملودی و همون چراغونی با اسم «پاچینکو» وجود داشت.

دیدم یک پیرمرد با دوچرخه جلوی پاچینکو وایساد، دوچرخه را گذاشت تو پارکینگ و رفت تو. پیش خودم گفتم شاید درمانگاه یا محلی برای کارهای  پزشکی باشه که بجای آژیر ملودی خاصی را پخش میکنه. به گردشم ادامه دادم  و‌ تو ‌همون  اطراف چند ساعتی مغازه ها و فرشگاه ها و میوه فروشی ها را که خیلی رنگی و تمیز بودند نگاه میکردم.

اولین بار دستگاه فروش نوشیدنی خودکار را میدیدم و چند روز بعد با این دستگاه هایی که همه جور نوشیدنی سرد و‌ گرم داشت عکس یادگاری گرفتم فرستادم  ایران و نوشتم تکنولوژی ببینین کف کنید (الان خندم میگیره). 

برگشتم منزل و منتظر شدم تا رفیقم برگرده. عصری که اومد گفت پاشو بریم بیرون خرید کنیم و با مترو رفتیم چند ایستگاه  دورتر و برای اولین بار بود که وارد یک فروشگاه بزرگ شدم که منو یاد فروشگاه های کوروش انداخت که زمان شاه به پدرم از اداره بن خرید میدادند و ما را میبرد کوروش و همه چیز داشت (البته  فقط بالا و ‌پایین رفتن از پله برقی اونجا برای من لذت بخش بود).

خرید مان را که کردیم نزدیک فروشگاه دوباره صدای ملودی  میومد. اینبار دو تا ساختمون کنار هم بودن که هر دو پاچینکو بود و سر و صدای زیادی داشتند. از رفیقم پرسیدم این مکان برای چه کاریه؟ با خنده گفت که اینها مثل قمارخونه های لاس وگاس یک جور محل بازیه ولی در اصل قمار و کیسه کردن پول مردم هستند. ‌ماشینهای خاصی  درونش هست که با پرداخت پول ساچمه فلزی میدن و به اندازه ساچمه ای که  داری میتونی بازی کنی و اگر بلد باشی دستگاه بهت ساچمه ها را پس میده و چند برابر پولی که پرداخت کردی را میتونی برنده  بشی. دستگاهایی مثل «جک پات» هستند که اگر سه تا  عدد هفت بیاری یا سه تا نماد یک شکل بیاری ژتون هایی  میده که میتونی  پول بگیری و همه ژاپنی ها، مخصوصا بازنشسته های معتاد، این پاچینکو ها هستند و تعداد  اینها  در سرتا سر ژاپن  شاید به اندازه موهای سرت باشه، ولی بدون این قمارخانه فقط و فقط باختن داره و اعتیاد آوره مثل تریاک میمونه و اخرش بدبختیه.

گفتم باشه ننه جون  یادم میمونه و برگشتیم خونه. به همین منوال مدتی گذشت و هر جا میرفتم مخصوصا جلوی استیشن ها و مراکز شلوغ و بازارها همیشه پاچینکو زیاد بود و متوجه شدم اکثر افراد بالای چهل پنجاه سال و بازنشسته - مخصوصا اقایان - به این بازی یا قمار شدیدا معتاد هستن.

یادمه  اولین حقوق که گرفتم وسوسه شدم پاچینکو را تجربه کنم. ده هزار ین معادل صد دلار گذاشتم کنار و به نصیحت های ننه جون گوش ندادم و اولین فرصت رفتم داخل ‌پاچینکو.

صدای ملودی و آهنگ دستگاه ها خیلی بلند بود و به محض ورود چند نفر کارکنان انجا اومدند جلو و با تعظیم و خوش آمدگویی آنها رفتم و نشستم پشت یکی از دستگاه ها. اما یکی از کارکنان منو به سمت دستگاه تبدیل پول به ژتون بازی راهنمایی کرد. اسکناس را دادم و تعدادی ژتون گرفتم و شروع کردم به بازی. ساچمه ها رو باید با یک غربیلک با فرمون هدایت میکردی به نقطه تعیین شده که در عرض نیم ساعت ساچمه ها تموم شد و نصف ژتون هام رفت.

بعد رفتم سر دستگاه جک پات. سه تا دکمه داشت و برای بردن باید سه تا هفت یا سه تا شتر میومد. ده دقیقه که گذشت یهو سه تا هفت پشت سر هم  اومد و دستگاه من چراغ هاش عین فلاشر ماشین روشن شد و فکر کنم آهنگ مبارک باد ژاپنی پخش شد و ‌افرادی که کنار من و نزدیک من بودند به من نگاه کردند و چیزی میگفتند «جوزو... جوزو» که متوجه نمیشدم (بعدها فهمیدم میگن: خیلی ماهر هستی). 

سرمست به بازی ادامه دادم و ژتون هایی که باخته بودم را بدست آوردم و  به بازی ادامه دادم که دیدم  ژتون ها داره تموم میشه و دارم میبازم.

از جام بلند شدم و رفتم نشستم سر دستگاه دیگه ای که یهو یکنفر اومد گفت نمیتونی اینجا بشینی، باید با همون دستگاه ادامه بدی. گفتم دوست دارم بکجا دیگه بشینم ولی نگذاشت و مانع شد. مثل برق حرفهای رفیقم و همکلاسی معتادم تو ایران اومد جلو چشمم. گفتم دیگه ادامه نمیدم و با قیافه  عصبانی ژتون ها را دادم و معادلش پول گرفتم و اومدم بیرون. حداقل پول یک فانتا خنک دراومد ولی از داخل داشتم میسوختم که حماقت کردم.

برگشتم خونه و ‌چیزی به رفیقم نگفتم وگرنه کلی بدوبیراه بارم میکرد و آبروم  میرفت. دیگه هیچوقت سراغ پاچینکو نرفتم. چند باری همکارهای ژاپنی از من پول دستی گرفتند که سر برج پس بدن، میگفتند حقوق که میگیرند با پاکتش میدن به همسرشون و اونم برای یکماه پول ابجو و سیگار و بازی بهشون خرجی میده ولی زود تموم میشه چون تو پاچینکو‌ میبازند و همشون اعتیاد داشتند.

دلم میخواست این بازی لعنتی که در سال میلیارد ها دلار پول مردم زحمتکش را میبلعید نابود کنم ولی نمیشد. آمریکا بعد از بمب اتم با معرفی و تولید این بازی و با این حیله مردم ژاپن سرگرم کرده بود.