مسابقه انشای ایرون
شاهرود صاحب تلویزیون شد
نگارمن
فکر کنم چهار، پنجسال قبل از انقلاب بود که شاهرود صاحب تلویزیون شد. همون روزایی که مردم هنوز روی تلویزیوناشون پارچههای گلدوزی شده میانداختن.
دایهی مهربونی داشتیم که از راه نرسیده میرفتیم خونهشون. اون سال با یک تلویزیون وارد شدیم. آجرای خشتی حیاطشونو آب پاشیده بود و هندونه توی حوض قل میخورد.
یه دونه از مبلهای قدیمی مادربزرگم تابستونا از توی اتاقشون میومد گوشهی ایوون که بابام روش مینشست و گلای سرخ آب قلیونشو بازی میداد.
همیشه چند تا دونه گیلاس قرمز و زردآلوی رسیده لابلای شاخههای درخت میوهشون برامون قایم میکرد تا از لذت بالا رفتن درخت و چیدن اونا به دست خودمون محروم نمونیم یهوقت.
گلدونای سفال زنگاری پر از شمعدونیهای قرمز کنار حوض چشمک میزدن. باد همیشه وزان شهرم پشتدریهای توری اون دوتا اتاق شسته و رفته رو تاب میداد و تکهای از بهشت همونجا بود!
آقارستم که باغبون بود و عقل کل و توی عمرش جز بیل چیزی دستش نگرفته بود، باهامون اومده بود و مامور شد که تلویزیون رو کار بندازه، بماند که اصرار داشت آنتن گوشهی اتاق جاش بهتره یعنی قشنگتره چون جلو چشم بقیهاس، بعدشم همینطور که با غرولند و تنبلی داشت از پلههای نردبوم میرفت بالا گفت حیف از این چیز عجایب و نیست در جهان نبود که با این زحمت ببریمش اون بالا دور از چشم مردم بذاریمش؟! آخرشم سروته آویزونش کرد از پشت بوم تا اینکه کار افتاده و کار نیافتاده برق رفت!
بابام پاشد که بریم خونهمون به اخبار برسم. مادر علی که تازه هندونه رو بریده بود بهش گفت شمام هر وقت میآیی اینجا ماشالا پنداری آتیش به دامنات داری خب بشین تا یه هندونه دهنت بذاری برقام اومده و یواشکی پسرشو کشید کنار که قربون قدت برم با آقارستم برین پشت تلویزیون خودتون عقلاتونو رو هم بذارین یه اخباری چیزی بگین سر آقا رو گرم کنین که اگه نگین میذاره میره خونهشون!
چهل و اندی سال گذشت. آقارستم و علی هر روز پشت تلویزیون دارن اخبار سراسری میگن! آقا از دنیا رفت، آنتن هنوز سروته آویزون و دیش ماهواره اون بالا، برق و آب و گازم که رفت خونه همسایهها…
نگارمن عزیز خاطره قشنگیه و من هم یاد تلویزیون شاوب لورنس سیاه سفیدمون افتادم چه درب چوبی ظریفی داشت ، سپاس و سلامت باشی
من هنوز تبلیغ شاوب لورنس رو یادمه با لهجه اصفهانی:
شاوب لورنس همونیس که میخواستی شاوب لورنس یه دنیاس راستیراستی:)
مرسی میمنون عزیز روزگارت شاد باشد و شیرین
با سپاس فراوان از نگارمن.
شاوب لورنس آی سی (IC) داره .... همونی که میخواسی داره!
IC = Integrated Circuit
مرسی فرامرز خان عزیز، مرسی از شما که خوندین. یادش بخیر:)
ممنون نگارمن عزیز
راستش وقتی صحبت تلویزیون در ایران میشه ( به هر دلیلی) بلافاصله نام رضا قطبی ( 82 ساله) پسر دائی خانم فرح دیبا به اذهان متبادر میشه که مدت 15 متوالی از سال 1342 ریاست رادیو تلویزیون ایران را بر عهده داشت و باعث توسعه و گسترش این رسانه مدرن در تمام سرزمینمان گردید. من کارمند بازنشسته رادیو تلویزیون ملی هستم. بعد از 43 سال هنوز با احترام زیادی از ایشون یاد میشود. خداوند سلامتی و شادی و طول عمر نصیبشون گرداند.
مرسی از شما جناب مرادی عزیز، درست میفرمائین کمتر کسی از ایشون به نیکی یاد نمیکند.
بعد از 43 سال هنوز داستان های زیادی از مدیریت ایشون سر زبانهاست.
در دهه 1350 هنوز از تکنوزی ماهواره ائی خبری نبود. مثلا برای شهری مثل شاهرود در بلند ترین نقطه مشرف به شهر یک فرستنده میگذاشتند با یک نفر متصدی. اون زمان تعداد کارکنان کم بود در نتیجه طول می کشید یک نفر بره اون بالا و متصدی فرستنده بیاد پائین و بره پیش خانواده اش.
در یکی از بازدید های آقای مهندس قطبی یک از همین متصدی ها ازش وقت ملاقات گرفت و گفت : میخواهم وقت بیشتری با خانواده ام باشم. یک کاری همین پائین تو شهر به ام بدید تا مجبور نشم برم بالا............... مهندس قطبی داشت نظر مثبت میداد و میخواست دستور انتقالشو صادر کنه.......... همینجوری ازش پرسیده بود : تو چند تا بچه داری ؟ گفته بود : 5 تا
مهندس قطبی نامه انتقال را پاره کرده و گفته بود :
تو که اون بالائی و هر از چندگاهی میائی پائین 5 تا بچه داری. دائمی بیائی پائین لابد تعداد بچه هات میشند 10 تا............. بزار خانمت راحت باشه. همون بالا بمون