مسابقه انشای ایرون

 

داستانی پایان نیافتنی

تاملی بر کتاب "چهل اصل عشق"

 

فیروزه دیانت

 

کتاب "چهل اصل عشق" (Forty Rules of Love) در سال ٢٠١٠ توسط الیف شافاک* نوشته و به دو زبان انگلیسی و ترکی چاپ شده است. این کتاب توسط ارسلان فصیحی با عنوان "ملت عشق" ترجمه و در سال ١٣٩٤ به فارسی منتشر و تا کنون بیش از چهل بار تجدید چاپ شده است. این کتاب دو داستان را در بر می گیرد. یکی زندگی الا روبینستاین ٤٠ ساله است و همین طور آشنایی مولانا و شمس تبریزی. الیف شافاک در مصاحبه ای با انتشارات پنگوئن اظهار می کند درباره رابطه مولانا و شمس بسیار تحقیق کرده اما سرانجام تصمیم می گیرد که کتابش را با درونمایه اصلی عشق بنویسد. مترجم کتاب نیز در ابتدای کتاب به اصل چهلم عشق که در آخر کتاب نیز به آن اشاره شده می آورد:

به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق
خود به تنهایی دنیایی است عشق
یا درست در میانش هستی، در آتشش
یا بیرونش هستی، در حسرتش…

کتاب به پنج بخش تقسیم شده است:

بخش اول: خاک: پدیده هایی عمیق، آرام و جامد زندگی...

بخش دوم: آب: پدیده های سیال و جاری و متغیر زندگی...

بخش سوم: باد: پدیده های ترک کننده و کوچنده زندگی ... 

بخش چهارم: آتش: پدیده های سوزاننده، ویران کننده و نابود کننده زندگی و

بخش پنجم خلا: پدیده هایی که نبودشان بر ما تاثیر می گذارند نه بودنشان.*

علاوه بر چهار عنصر اصلی، شمس بر عنصری دیگر تاکید می کند که نویسنده آن را آخرین بخش کتاب نام گذارده است. شمس به گل کویر دختری "بدکاره" است زیر سقف مولانا به او پناه میدهد و در پاسخ کرا زن دوم مولانا می گوید: "مگر همه مان زیر یک سقف زندگی نمی کنیم؟" و به گل کویر که گریزان و ترسان از روسپی خانه و تعقیب آنهاست می گوید: "تو هیچ شو. مقصدت فنا باشد."

شمس بر یکی بودن و یکی شدن تاکید می کند و می گوید گیتی یکی است و همه کس و همه چیز به هم ربط داشته و در مکالمه ای خاموش اند. طنین شعر سعدی در این بخش به گوش می رسد:

بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش زیک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

همین طور شمس بر کنون و زمان حال تاکید خاصی دارد او اظهار می کند: "گذشته تفسیر است و آینده توهم. جهان بر خط مستقیم گذشته به آینده در حرکت نیست، بلکه زمان بین ما و از درون ما با حرکتی مارپیچی عبور می کند." در اینجا کلام خیام تداعی می شود:

امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات به جز سودا نیست

ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

تمهای کتاب ملت عشق، چون عشق و دم غنیمت شمردن درونمایه هایی جهان شمولند که نه تنها در ادبیات فارسی بلکه درادبیات جهان هم به چشم می خورند و این خود دلیل پرفروش بودن کتاب در ترکیه است که بیش از ٥٠٠ بار و همین طور در ایران بیش از ٤٠ بار تجدید چاپ شده است.

کتاب پنج بخش دارد و شخصیتهای اصلی داستان شمس و مولانا: کیمیا، گل کویر، سلیمان مست، حسن گدا، بابا زمان، حسام طلبه، علا الدین (پسر کوچک مولانا)، سلطان ولد (پسر ارشد مولانا) ، متعصب، بیبرس، و کرا (همسر دوم مولانا) هستند که هر کدام بخشی از داستان را از دید خود بیان می کنند. موازی با داستان مولانا، که عزیز زاهارا به نام کفر شیرین نوشته و برای چاپ به ناشر داده، داستان شکل گیری رابطه الا، که به تازگی برای انتشارات استخدام شده، و عزیز هم در جریان است. گاهی اوقات دو داستان حرکت موازی خود را طی می کنند و گاه داستان الاو عزیز انسجام داستان مولانا و شمس را درهم می شکند. لارا زن تحصیل کرده ای است که با دیوید، دندانپزشک، ازدواج کرده و سه فرزند داشته ودربوستون زندگی مرفهی دارند. اما در زندگی خلایی احساس می کند تا اینکه پس از سالها به بازار کار می پیوندد و برا ی شرکتی انتشاراتی کار می کند.

در حالی که خواندن کتاب عزیز ازهاری برعهده او گذاشته شده از طریق ایمیلی که نویسنده از خود به جا گذارده با او تماس می گیرد و رابطه الا و عزیز آغاز می شود. موازی با رابطه الا و عزیز که بیشتر از طریق ایمیل و روحی است، به رابطه دیوید و معشوقه هایش از دید الا نقبی زده شده است. همین طور رابطه دختر الا، جنت، و اسکات که در ابتدا تصمیم ازدواج دارند اما سپس رابطه آنها از هم می پاشد. در حالی که کتاب به چند بخش تقسیم شده و چند رابطه و راوی در پیش بردن کتاب به آخرش نقش دارند، همه آنها چون واحدهایی در جزیی واحد که همان کتاب است نقش ایفا می کنند.گویی نویسنده کتاب خواسته به نظر شمس بر "یکی بودن" صحه بگذارد و همین طور بازتابی به نظر مولانا بدهد که هر چیزی با تضادش است که تجلی می یابد چون شادی و غم. شافاک در مقابل رابطه جسمی دیوید و معشوقه هایش رابطه عزیز و الا را قرار داده که عزیز از رابطه ای فیزیکی گریز می زند.

مولانا و شمس از وجود یکدیگر سیری ناپذیرا ند. طوری که ساعتها و روزها بی وقفه با یکدیگر بحث می کنند و هر کدام دیگری را صیقل می دهد. شمس مولانا را در شرایط سختی می گذارد مثلا هنگامی که سلطان سلجوق کیسه پر از طلا را پس از سماع به آنها هدیه می کند، شمس آن را به طرفش پر ت می کند و میگوید این رقص روحانی است. و بعدها بیان می کند که قصد داشت مولانا را از هر گونه تعلق و توجهی از جمله توجه سلطان دور کند. گرچه این حرکت خشم پسر کوچکتر مولانا را شعله ور می کند اما مولانا به مشی شمس ایمان دارد. سلطان ولد و همین طور حسام طلبه به نوشتن و نسخه برداری شعرها و گفته های مولانا می پردازند و مولانا در غیبت و هجران شمس شوریده می شود. از جمله افرادی دیگری که شمس برآنها تاثیرمی گذارد، کیمیا دختر خوانده مولاناست که با اصرار خود کیمیا به همسری شمس از ازدواج گریزان درمی آید. مولانا که بیش از هر کس دیگری شیفته شمس شده است در هنگام فراغ شمس از چشم سومی یاد می کند، چشمی که زمانی که غم بشر را محصور کرده او را در بر می گیرد و در قلب گشوده می شود.

جلال الدین محمد مولوی که با القاب "مولانا" (سرور ما) و "شکسپیر عالم اسلام" شناخته می شود در سال ١٢٢٤ میلادی با شمس آشنا شد. برخی رابطه میان شمس و مولوی را مایه شکوفایی آندو می دانند اما این رابطه از زمان حیات آنها تا کنون نیز آماج بدگویی نیز هست تا جایی که برخی گفته ها یشان را کفر آمیز خواندند. در حالی که آشنایی آنها بیش از سه سال طول نکشید اما در همین زمان اندک پا از قواعد مرسوم پیش تر نهادند و مولوی به عارف و شاعری پرشورتر بدل شد. داستانی که الف شافاک از جانب یکی از شخصیتهای اصلی رمانش ارائه می دهد داستانی است پایان نیافتنی که حتی پس از گذشت هشتصد سال هنوز زنده است. در سراسر جهان اشعار و افکار مولوی فارغ از تعلقات فکری و مذهبی مورد توجه قرارگرفته و با آن ارتباط برقرار می شود. و این ابیات در ذهن طنین می افکند:

چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی دانم
نه ترسا نه یهودم، نه گبر و نه مسلمانم

نه شرقی ام، نه غربی ام، نه علوی ام، نه سفلی ام
نه از ارکان طبیعی ام، نه از افلاک گردانم

دویی را چون برون کردم، دو عالم را یکی  دیدم
یکی بینم، یکی جویم، یکی دانم، یکی خواهم

 

- - - - - - -

* نام نویسنده کتاب را با توجه به فرم آن به انگلیسی می توان «الف شفیق» هم نوشت. در ترجمه فارسی توسط ارسلان فصیحی «الیف شافاک» نوشته شده است.

*  «void» که در نسخه فارسی «خلا» ترجمه شده است همان تهی شدن از “هستی” است که مولوی را تبدیل به “نی” نموده و صدای سخن عشق را از این “نی” می شنویم. چون که نی “نیست” ‌است، از خود هیچ ندارد و صرفاً آن را می‌گوید که معشوق در وی دمیده است:

گم شدن در گم شدن دین من است
نیستی در هست آییــن مــن است