مسابقه انشای ایرون

 

تیرباران کتاب خوان

ایلکای


۱. کتاب خریدن غیرممکن شده. چندان ممکن هم البته نبود، با جایگاهی که توی اولویت‌های حیاتی آدم‌ها داشت، بعد از خرج خوراک و پوشاک و مسکن، بعد از زمان کار و جان‌کندن و جابه‌جا شدن و خواب، چیزی اگر می‌ماند و نصیب تلویزیون و اینترنت نمی‌شد، شاید، شاید و باز هم شاید، کمی‌ش برای «خواندن» مصرف می‌شد. این‌ها - کمبود وقت از فرطِ کار و فقر نامرئی و مرئی اقتصادی - موانعی بودند که در حرکت مخاطب به طرف کتاب سنگ می‌انداختند. از روبه‌رو امّا ارگانیسم سانسورِ هیولاواری در کار بود که مانع از حرکت کتاب به طرف آدم‌ها می‌شد. این ارگانیسم ممیزی، تازگی‌ها یک اندام نو برای خفه‌کردن ارتباط کتاب با آدم‌ها درآورده: سانسور اقتصادی.

۲. به قفسه‌های کتاب‌فروشی‌ها نگاه کنید. سانسور، به دو نحو، یعنی با دو رویکرد متضاد اما با نتیجه‌ای یکسان درحال هرس‌کردن «فرهنگ» به نفع انجماد وضعیت و بقای نیروهای حاکم است. سانسور فرهنگ دو صورت دارد: سانسور سلبی و سانسور ایجابی.

سانسور سلبی همان نظارت دائمی حکومت بر تولید فرهنگی است. در اتاق‌های تاریک، بی‌نام، می‌نشینند با ساتور و قیچی برای «مصلحت» اثر و «خِیر» مخاطب تصمیم می‌گیرند. این رویکرد به سانسور، هم تکه‌های متن را حذف می‌کند، دور می‌ریزد و هم اشخاص را از بدنه‌ی فرهنگی جامعه جدا می‌کند و ساکت‌شان می‌کند. این دعوت به سکوت هرچند کاری خلاقانه است، گاهی با لغو کردن مجوزهای گذشته و آینده‌ی انتشار کارهای «فلانی» خفه‌اش می‌کنند، گاهی با قتل‌های زنجیره‌ای و فراری دادن و تلاش برای پرت‌کردن اتوبوس ته درّه. هدف در نهایت حذف‌کردنِ اثر و مولف است. حذف معنایی، یا حذف فیزیکی. این شکلی قفسه‌ها خلوت می‌شوند. جمعیت‌ها از هم می‌پاشند.

سانسور ایجابی، همواره برای پر کردن این فضای خالی دست‌به‌کار می‌شود. نویسنده‌های درباری، بی‌خطرهای پلاستیکی، خاله‌خان‌باجی‌های کلافه، بچه‌معروف‌های «تابع قوانین جمهوری اسلامی»، سردرگم‌های آپارتمانی، همه با فراخوان‌های نیمه‌مرئی حکومت، می‌افتند توی تور سانسور ایجابی. می‌نویسند. هرکسی می‌نویسد. با موضوع‌هایی که حکومت به واسطه‌ی کارگاه‌های ویروسی‌اش انداخته میان مردم، با فرم‌هایی که تماماً در خدمت استمرار وضعیت موجودند. نویسنده‌های اهلی، با جیک‌جیک‌های شکننده‌شان، قفسه‌های خالی را پر می‌کنند. روده‌های قفسه با کثافت‌های آپارتمانی، با فقدان خلاقیت، با غیاب روح‌های سرکش، با فقدان لحظه‌های شجاعانه، با وراجی‌های میان‌مایه، با وسط‌بازی و موضوع‌های تکراری که در خدمت باتلاقی کردن مسیر حرکت تاریخی خودآگاهی اجتماعی‌اند پر می‌شوند. روده‌هایی لب‌به‌لب از کثافت. گلچینِ مدفوع. تک‌وتوک آدم‌ها و آثار حقیقی باقی‌مانده که از زیر تیغ سانسور سلبی و حذف دررفته‌اند، ناگزیر زیر انبوهیِ این سانسور ایجابی دفن می‌شوند.

در نمایش‌نامه‌ی کوتاه «دیکته»ی غلامحسین ساعدی، معلم‌ها و ناظم از محصلی می‌خواهند پای تخته املا بنویسد«من چشم‌بسته دهان‌بسته فرمان خواهم برد.» محصل نمی‌نویسد. اول بهش گاری‌ای از جایزه‌های مختلف نشان می‌دهند. زیر بار نمی‌رود. گاری دوم گاری تنبیه‌هاست. می‌ترسانندش. نمی‌ترسد. نمی‌نویسد. آخر نمایش شاگرد اول‌های دست‌آموز را می‌آورند، اسلحه دست‌شان می‌دهند. شاگرد اول‌ها محصل را تیرباران می‌کنند.

۳. دو صورت سلبی و ایجابی سانسور، در خط ارتباطی بین «آدم» و «کتاب»، ابزارهای کنترلیِ طرفِ «کتاب» اند. با این‌ها می‌شود کتاب‌ها را جراحی و حذف کرد. صورت سوم سانسور، نوعی ترور اقتصادی است که محدوده‌ی توانایی و اراده‌ی آدم‌ها به طرف کتاب را محدود و قطع می‌کند. ابزارِ کنترلی‌ای که حرکت آدم به طرف کتاب را سد می‌کند، برخلاف  دو صورت قبلی که حرکت کتاب را به طرف آدم سد می‌کردند.

کتاب، برای مردمی با گرسنگی‌ای تاریخی که به واسطه‌ی چند قحطی و یک‌دو جین مرض همه‌گیر «شهروندِ یک‌جانشین» شده‌اند، در سبد کالاهای مصرفی چیزی نادر با اولویتی قابل چشم‌پوشی است. آدم‌ها، روزی ۱۸ ساعت جان می‌کنند، آخر سر نیم‌چه گرسنه می‌خوابند تا دوباره صبح بروند جان بکنند. در این دومینوی فلاکت روزمره، چه جای خالی‌ای از نظر زمانی یا اقتصادی وجود دارد که با «کتاب» پر شود؟

درست این‌جا، موقعیت مناسب ترور است. علاوه بر تورم اقتصادی رایج، دستی قیمت کتاب را عامدانه با حذف یارانه‌ی کاغذ، با ممنوع‌کردن واردات برای بالاتر فروختن کاغذ دولتی، با دلالی جوهر، با چشم‌پوشی از نظارت بر قیمت‌ها، با باج‌گیری از ناشرها، بالا می‌برد. چهاربرگ کاغذ، با یک‌جلد، می‌شود پول وعده‌های غذایی دو شبانه‌‌روز یک آدم.

این‌طوری، به هرکسی که تصمیم می‌گیرد از کف هرم مازلو، از لای فلاکت‌های فیزیولوژیک خودش را به زور بکشد یک طبقه بالاتر، شلیک می‌کنند، لبه‌ی دیوار. جسد ناامید آدم می‌افتد دوباره کف هرم که با زخم تازه‌ای توی تنش دنبال نان بدود و خیال امر فرهنگی را بگذارد کنار.