هر وقت که یک فیلم جدید جیمز باند روی پرده میاد, من یاد خاطرات خوش دوران کودکی و رفتن به سینما و تماشای فیلم های جیمز باندی میفتم. پنجه طلایی Gold Finger اولین فیلم جیمز باند بود که در کودکی با بچه های فامیل به تماشای اون رفتیم. مادرم و خاله ام ۶-۷ تا ما ها, بچه های فسقلی را ردیف کردن و با تعدادی ساندویج کتلت با گوجه و خیار شور روانه سینما شدیم. دم گیشه هم کلی سر و کله زدن که ما کوچکتر ها دو تا, دو تا روی یک صندلی بشینیم و بلیط کمتری بخریم. از همون اول همه مون شیفته "شان کانری" و جیمز باند شدیم, اتومبیل "آستن مارتین" با مسلسل و انواع و اقسام وسائل پلیسی و جاسوسی, شخصیت های منفی و اهریمنی ترسناک و جمله خونسردانه, "من باند هستم, جیمز باند." با اینکه خیلی بچه بودیم ولی از اینکه جیمز باند زنهای زیبا و نیمه لخت را میبوسید, یک جورایی کیف میکردیم.  

بعد از پنجه طلایی دو فیلم دیگر از باند به اکران آمد ولی خبردار شدیم که از آن به بعد شان کانری دیگر در نقش جیمز باند ظاهر نخواهد شد و هنرپیشه دیگری این نقش را بازی خواهد کرد که قبولش برای ما مشکل بود. در تعطیلات نوروز بود که فیلم "در خدمت سرویس مخفی ملکه" با "جورج لازنبی" در نقش جیمز باند به پرده اومد. دیگه بزرگ شده بودیم و با یکی از بچه های بزرگ فامیل و با جیب های پر از آجیل و تخمه راهی سینما شدیم. از همون اول نه جورج لازنبی چنگی به دل میزد و نه داستان فیلم. یکجور ناآرامی در سینمای شلوغ سایه افکنده بود. بعد از مدتی در کمال تعجب همه, جیمز باند عاشق هنرپیشه زن فیلم شد و به او پیشنهاد ازدواج داد. همه هاج و واج مونده بودیم که آیا قراره که جیمز باند زن بگیره و تشکیل خانواده بده. مگه همچی چیزی میشه؟ پس کی از حالا به بعد به داد این زنهای خوشگل برسه؟ همه منتظر بودیم که یکجوری این ازدواج بهم بخوره و جیمز برگرده سر کار و زندگی اصلیش.  

وقتی که جیمز باند و عروس خانم دم در کلیسا با لباس عروسی ظاهر شدن دیگه سر و صدای تماشگران حسابی در اومد و صدای سوت و پارازیت و تک مضراب از هر طرف سالن بلند شد. بعد از خواندن خطبه عقد, جیمز باند و عروس خانم سوار اتومبیل گلزده شدن و روانه ماه عسل (کلیپ پایین). تماشاگران هم شروع کردن به دست زدن و خوندن, " خانمها رقص  ... آقایون دست!" جیمز باند دیگه گندش رو درآورده بود و مایه خجالت همه ماها.

چند سال بعد چیزی مشابه با این جریان در فیلم مغولهای پرویز کیمیاوی اتفاق افتاد و تماشاگران که به انتظار دیدن یک فیلم جنگی با شرکت چنگیز خان مغول به سینما رفته بودن, وقتی متوجه شدن که فیلم مغولها یک فیلم روشنفکری است و هیچ جنگ و خونریزی توش نیست, صندلیهای سینما را با تیغ و چاقو پاره کردن و سینما مدتی تعطیل بود.

تو شلوغ پلوغی سینما و وسط متلک پروندن ملت, جیمز باند اتومبیل را به کنار جاده زد تا گلهای روی اتومبیلش را برداره که ناگهان و در کمال تعجب چهره مخوف فیلم بلوفلد, تلی ساوالاس, هنرپیشه کچل یونانی در یک اتومبیل از کنار ماشین جیمز باند گذشت و آنرا به رگبار مسلسل بست و فرار کرد. جیمز به سرعت به سراغ عروس خانم رفت و دید که او جان سپرده.

ناگهان اتمسفر سینما عوض شد. همه دست زدن و ابراز خوشحالی کردن. عروس خانم مرد و  جیمز باند مجرد باقی ماند. تا بحال اینچنین استقبالی از کشته شدن همسر ستاره فیلم نشده بود. دو سال بعد, شان کانری دوباره در نقش جیمز باند در فیلم "الماس‌ها ابدی‌اند" ظاهر شد و صلح و آرامش به طرفداران فیلم های جیمز باندی بازگشت!

 

https://www.youtube.com/watch?v=JNgw-TaiEuM