مسابقه انشای ایرون

 

نگاه زنانه‌ی من به طلاق

نگارمن

 

زمستانی سرد، میدان ونک، ساعت ۱۰ صبح، پیاده‌رو، ضلع شمال شرقی میدان، مجتمع قضایی خانواده!

هیچ‌وقت یادم نمی‌ماند که نباید در هوای آلوده قدم بزنم. دستان یخ‌زده‌ام را در جیب کاپشن‌ام مشت می‌کنم و خودم را بیشتر به داخل لباس‌هایم فرو می‌برم. حضور غریبانه‌ی من، بی‌حرمتی مرزهای خانواده‌‌های گسسته رو پررنگ‌تر می‌کند و این منم که نباید دیده شوم.

از لابلای همهمه‌ی خشمگین مردانی که روزی نفس‌شان را در آغوش همان زن حبس می‌کردند عبور می‌کنم و عبور می‌کنم از بغض زنانی که نبض حیات کودکان‌شان را هم به شمارش انداخته‌اند. عبور می‌کنم از آرزوهای خاکسترشده‌ی مردمانی که ناگزیر از خود هم بیگانه مانده‌اند و عبور می‌کنم از عواطفی زخمی‌شده. سرم را پایین می‌اندازم و در سکوتی سنگین دوباره‌خوانی می‌کنم کتاب زندگی همه را...

به گمانم طلاق یکی از تلخ‌ترین اتفاق‌های زندگی یک زن باشد! این یک جهت‌گیری جنسیتی نیست، دلیل‌اش نگاه زنانه‌ی من است و من مرد نیستم.

جدایی در قلب یک زن به ساده‌گی اتفاق میافتد، از بهانه‌های به ظاهر پیش پاافتاده. از دعوا بر سر پیراهن مردانه‌ای که لکه‌ی زعفران به روی‌اش مانده، از یاد بردن پرداخت قسطی که باید به بانک می‌رفتی، از دیر رسیدن به خانه و آماده نبودن میز شام. از نمره‌ی ریاضی فرزندت! از فریادی که همیشه تو را نشانه گرفته، از خشم نگاهی که لابلای آن دیگر هیچ عشقی نهفته نیست و از ندیدن‌های بی‌رحمانه. پرت شدن از متن زندگی مشترک به حاشیه. ندیدن سردرد هم‌خانه‌ای که قرار بود هم‌سر باشد، هم‌سری با منابع عاطفی متقابل. از ندیدن اشکی که با تماشای فیلمی عاشقانه از چشمانت سرازیر شده چون با تمام وجودت قصه‌ی قهرمان را زندگی کرده‌ای!

در جوانی نمی‌دانیم که برای کنار هم‌بودن در سال‌های طولانی باید یک‌دیگر را خیلی دوست داشت. گذشت زمان درد دارد، دردهای جسمانی و روحی زیاد ناشی از نازک‌شدن خیال آدم‌ها! برای فهم این کم‌توانی‌ها و برای همراهی با هم باید آغوش مهربانی داشت، باید خاطراتی امن و شیرین داشت. آغوش و خاطراتی که در جوانی و میان‌سالی با تکیه بر مهر یک‌دیگر ساخته شده‌اند. با دل‌های گله‌مند، با زندگی‌های تلخ و تنهای جوانی و با آرزوهایی که هر روزه بر باد حسرت رفته‌اند، هرگز نمی‌توان در کنار هم برای روزهای پیری آرامش ساخت!

مشکلات عاطفی در ساختار بیمار خانواده‌ها، تراژدی‌های بزرگ جوانی تا سال‌مندی‌ست. شهر پر شده از غریبه‌هایی که در یک هوا نفس می‌کشند ولی با فاصله قدم می‌زنند.

یادمان باشد هرگز قدم نزنیم در ضلع شمال شرقی میدان ونک که جدایی عاطفی منتظران در صف، با بی‌رحمی تمام سیلی می‌زند به صورت‌مان. خشم کسانی که قبل از بالا رفتن از پله‌های دادگستری در واقع از یک‌دیگر جدا شده‌اند، اندوهی مانده‌گارست…