بلاگ
نظرات
تازه ترین بلاگ های NilofarShidmehr
قصههایی از آن خود
NilofarShidmehr | ۱۴ روز قبل
۰ ۱۱۰
تا نفسش (به مناسبت روز عشق)
NilofarShidmehr | یک ماه قبل
۰ ۲۰۵
زاری جمعی
NilofarShidmehr | یک ماه قبل
۰ ۱۶۸
علیرضا زاکانی: نه تنها در پارک قیطریه٬ بلکه در تمام بوستانهای پایتخت مسجد میسا زیم
Viroon | یک ساعت قبل
۰ ۵۲
دسته: تعیین نشده
طنین تاریخ: بازخوانی پیامهای نوروز سال ۱۳۵۵ از هویدا تا امام جمعه
Viroon | یک ساعت قبل
۰ ۵۰
دسته: تعیین نشده
درست درک نکردم پسر زمستان چیست یا کیست... شاید فقط تصورش کافی باشد.
زیبا بود. ممنون
سلام ابرمرد
نظر شما مرا متوجه این کرد که شعرم چیزی کم دارد. و آن صفتی برای توصیف پسر زمستان است. اگر بگویم "پسر سفید موی زمستان" تصویر شعری برای شما روشن می شود؟ منتظر نظرتان هستم.
با سپاس
نیلوفر شیدمهر
برداشت من رنگای پائیز و دختر نوشکفتهی شعر اشاره به زندگی پر از آرزو و پر از تلاش دوران توانمندیست، در جایی که خبر از زمستان بیرنگ و سرد روزهای ناتوانی نداریم! دختران غالبا سرشار از نور و رنگ زندگیان و پسرها غالبا در تعقل و سکون
خیلی دوست داشتم شعر رو
خیلی عالی.
ممنونم نگار من عزیز
من هم تفسیر شما از شعرم را دوست داشتم، در مورد رفتار دخترها و پسرها. البته چون زمستان از دل گوینده شعر که گویا پیرزنی تنهاست سرک می کشد، پسر بودنش و موی سپیدش می تواند تعابیر دیگری هم داشته باشد. ولی خوب نیست خود شاعر اثرش را تفسیر کند.
با سپاس دوباره از شما.
نیلوفر شیدمهر
نمی دانم چرا وقتی نامِ شعر را خواندم ـــ دلم کلی با صدا ریخت پایین،... یادِ مادر بزرگم افتادم، از اولین بانوانِ جنگجوی جنبش زنان در ایران و تا به آخر در کنارِ روانشاد صدیقه خانم دولت آبادی ایستاد، هر کاری که از دستش بر میآمد ـــ برای بچههای بی سرپرست و زنان انجام میداد، حتما امروزیها او را یک فِمینیست مینامیدند، همه باید او را خانم جان صدا میکردند، برای من مادر بزرگی بود و یک دنیا، چهل سال است که او را در غربت از دست دادیم، دو روز قبل از پروازِ ابدی اَش ـــ دستِ مرا گرفت و گفت: پیر شدم، از دوری ایران یک دفعه خورد شدم،...
هنوز صدایش در گوشهایَم است، لبخندِ شیرینَش، نوازشهای شبانهاش، نصیحتهایَش را به یاد دارم، یادش به خیر، یادِ همهی تبعیدیها که زود از دوری ایران پیر شده و از میانِ ما رفتند ـــ به خیر.
سپاس از خانم شیدمهر عزیز.
با درود شراب سرخ عزیز
روان مادربزرگ گرامیتان شاد و یادش گرامی. به راستی که زنی بزرگ بوده است. بسیار متاثر شدم از تنهایی و غربت او در سالهای پایانی عمر. حیف از او و از ما که تبعید پیرمان کرده و هر روز داریم پیرتر می شویم، بی هیچ امیدی که روزی به وطن برگردیم. شما را نمی دانم ولی من به تقریب امیدم را از دست داده ام.
سپاس دوباره از داستان مادربزرگتان.