در ستایشِ بیغیرتی
نوشته: داروین صبوری
پدرام اهلِ تعصب نبود و این خصیصه میانِ جنوبیهای این سرزمین که غیرت برایشان از مفاهیم شوخیبرندارِ این روزگار است، گناه کمی نبود. همین رویکرد خاص او به مسائل بود که در حدود هفدهسالگی ابتدا در محل و رفتهرفته در نصف شهر به "پدی بیغیرت" شهره شد.
پدرام که پس از مرگِ پدر تنها مرد خانواده به شمار میآمد، روزها را کار میکرد و شبها هفتهای دست کم دوبار به آزادکردن و تعهددادن در باب خواهرهای پنجگانهی خود مشغول بود. آبجیهای پدی که انصافا و به چشمِ خواهری در زیبایی و اندام زنانه چیزی کم از مدلهای برندهای مشهور نداشتند، مشتریان پر و پا قرص گشت ارشاد بودند. یا حجابشان میلنگید و یا دوستپسرهای دست و پا چلفتیشان عُرضهی شلکردن کیسه نداشتند و پدی بود که باید میآمد و شهادت میداد که این علافان، نه دوستپسرهای خواهران من، که نامزدهای محترم این خانواده هستند. مردهایی با قصد خیر و آشنایی بیشتر در پیش از مراسم باشکوهِ ازدواج.
این ماجرا شاید اگر برای هر کدام از ما که در آن حال و هوا میلولیدیم، رخ میداد، نرخ قتلهای ناموسی در آن سالها را بالا میبرد.
"فرحان" در فیلم عروس آتش حق داشت؛ مردِ عشیره بودن سخت است. انتظارات فرهنگی آن هنگام که حیثیت را با ناموس گره میزنند، این قابلیت را دارند تا از شما قاتلانی بالقوه بسازند. پدرام اما مانند ما نبود. انگار در جایی ایستاده و ماجرا را تماشا میکرد که افقهای ما به آنجا قد نمیداد. آدمها وقتی قدشان به چیزی نرسد، آنرا با تمام توان پایین میکشند. ژستِ بالارفتن از دیوار را در ذهن خود مجسم کنید؛ ببینید چگونه دستها دیوار را به پایین هل میدهند.
پسوندِ بیغیرت در نامِ پدی، هُلدادنِ او به پائین بود. تنها کاری بود که برای انتقام از این انحراف فرهنگی از دستمان برمیآمد. این تنها کاری بود که شاید پدرام را مجاب میساخت تا شبیه ما باشد. تلاشِ تمام شهر اما بیجواب ماند. آبجیهای زیبارو یکی پس از دیگری هجرت کردند. دوتای اولی با ازدواج و باقی نیز با بورس تحصیلی. پدرام چندسالی در ایران ماند، اوضاع را سر و سامان داد و به خواهرهای خود در ینگهی دنیا پیوست. عاقبتِ خوش این خانواده، بیلاخِ بیرحمی به تمام پیشبینیهای ما و مردم دلسوز شهر بود.
من هیچگاه این شانس را نداشتم تا برای خواهرهای خود "بیغیرتی" کنم. فرصت پدربودن را نیز هیچگاه به خود نخواهم داد اما یقین دارم که اگر روزی پدرِ یک دختر نوجوان بودم، در کمال افتخار و سری برافراشته، یک بیغیرتِ تمامعیار در دستگاه معرفت فرهنگی این سرزمین لقب میگرفتم. پدری که مشتاقانه دخترش را در قرارهای عاشقانه همراهی میکرد، به او پیشنهاد ستکردن لباسهایش را میداد و برای رنگ رژلبها و لاکهای ناخن او غش میکرد.
از واژهی غیرت در تمام طول تاریخ، خون میچکد. انسانهای غیور یکجا شما را نجات میدهند و دهجا به گا. جهانِ ما امیدوار به پدیهای بیغیرت است. خواهران پدی، مادرانِ نسلی از زنان آزاده و رها خواهند بود و دختر نوجوانِ نداشتهی من میتوانست پدر خود را در چرخشی فرهنگی، باغیرتترین مرد زمین بخواند.
نظرات