زالو کیست؟

یادداشتی دربارۀ فیلم مستندِ ساخته بهمن کیارستمی

مرتضی سلطانی

 

"سری که شکست باید در کلاه خودش بشکند." سالها پیش بود که این عبارت ضرب المثل گونه را در بخشی از پاسخِ عباس کیارستمی به سوال خبرنگاری خارجی درباره سانسور در ایران، شنیدیم. حتی اگر نخواهیم این عقیده را یکجور تلاش رندانه برای حفظ همزیستی مسالمت آمیز و قابل نقدِ کیارستمی با سیستم بدانیم، دستکم میتوانیم آنرا جلوه ای از خصایص سنتی و پدرسالارانه در شخصیتِ کیارستمی و تائید این ارزشِ (؟) سنت گرایانه یعنی خصلت پرده پوش جامعه ما توسط او قلمداد کنیم.

و اکنون با تماشایِ مستند «زالو» و کیفیت افشاگرانه و جسورانه ای که در آن هست، گویی هم مخالفتی با آن عقیده - دستکم در ابعادی کوچک - را شاهدیم و هم برجسته ترین تلاش بهمن کیارستمی را برای بیرون کشیدن خود از زیر سایه و تاثیرِ هنرمندی جهانی و شناخته شده چون پدرش.

فیلم گرچه آشکارا با نیتی تلافی جویانه ساخته نشده و انگار از خواستِ بهمن برای ارائه تصویرِ اسطوره زدایی شده و واقعی تر از عباس کیارستمی سرچشمه گرفته است - تا از سونیتی برای خراب کردن چهره پدر - اما با تمام کیفیتِ شایستۀ تحسین اش، در افشاگری خود آنقدر هم عادلانه عمل نمی کند زیرا با تمام مصادیق و مستنداتی که در نهایت به وجود رگه هایی از پدرسالاری و سنت گرایی در عباس کیارستمی گواهی میدهد(و حتما هم در او هست) اما عمدا برخی جنبه ها را که میتوانست به قضاوت نهاییِ مخاطب توازنی عادلانه تر ببخشد،ناگفته گذاشته و به تصویر نمی کشد: 

مثلا از بسترهایی که در نهایت موجب شده که پسر با همۀ آن سختگیری های پدرسالارانه در نهایت به شیوه خودش عمل کند (عرق بخورد و سیگار بکشد و فیلم بسازد و..) مصداقی ارائه نمیدهد. زیرا چنین استقلال و فردیتی طبعا در فضایی با آن حد از پدرسالاری و تحکم که فیلم قانع مان می کند در خانه وجود دارد، نمیتوانست بوجود بیاید.

اما نکته شگفت ماجرا برای من نه لحن افشاگرانه و قابل تمجید فیلم که شیوه ی حصول چنین کیفیتی در فیلم است: ظاهرا اینجا داریم ادامه یکی از فیلمهای کیارستمی را می بینیم مثلا "مشق شب" را (که خود کیارستمی هم تلویحا از آن حرف میزند) که در آن باز دوربین ثابت و سرد و در نمایی بی تغییر و طولانی به سوژه چشم دوخته است و البته وجودی ست ضروری که به عباس کیارستمی اعتبار بخشیده و به او جایگاهی خدای گونه می بخشد یعنی تنها کسی که که حق دارد سوال کند و آمرانه سوژه را به چالش بکشد.

اما هر چه می گذرد و تحمل دیدن نوجوانی در حال له شدن زیرِ نقدهای آمرانه، توهین آمیز و بیرحمانه پدر برایمان سخت تر می شود، بیشتر حس میکنیم که میزانسنِ فیلم اشتباه است: یعنی دوربین باید نه روی بهمن که روی متهم اصلی این دادگاه یعنی عباس کیارستمی تنظیم شود.

اما این خواستِ ما که عباس کیارستمی نیز در بخشی از فیلم و با هوشمندی خود - اما با انگیزه ای متفاوت - آنرا تکرار می کند و بهمن لجوجانه از انجامش سرباز میزند بواقع همان ویژگی ظریف و رندانه ای ست که فیلم را علیرغم شباهت شیوه و سبک آن به آثار عباس کیارستمی از قضا به اثری به کارگردانی بهمن کیارستمی بدل میکند.

و ما لابد در اشتیاقی که فیلم در برملا کردن سویه های کمتر دیده ای از کیارستمی ایجاد کرده، به زحمت در می یابیم که میزانسن فیلم اتفاقا عالی و دوربین همین حالا نیز روی عباس کیارستمی تنظیم شده: بهمن که در تمام طول فیلم و بجز پاسخهای کوتاهی که به حکمِ ضرورت میدهد تنها نظاره گری خاموش باقی می ماند در واقع اینجا نمونه ی افراطی شخصیت آشنای عباس کیارستمی ست که هم در فیلمهای او و هم در گفتار دوستانش مثلا آیدین آغداشلو شناخته ایم یعنی همان شخصیتی که نظاره گری ست خاموش که معمولا علاقه مند به بروز احساسات نیست و بیشتر مشتاق دیدن است تا تفسیر کردن و مداخله!

بواقع در اینجا بهمن چون آینه ایست که تصویر پدر را در خود انعکاس میدهد  و برای اولین بار دوربینی که همواره به کیارستمی قدرتی خدای گونه و پرسش گر داده کار همیشگی اش را نمی کند و انگار به سمت خودِ او چرخیده است. در نتیجه سوای آنکه عصبانیت عباس کیارستمی آشکارا از وظایف پدرانه یِ او ریشه گرفته یا از جسارت سرکشانه ای که باور دارد در بهمن هست اما انگار بخاطر سرکشی جسورانه دوربین هم هست که عباس کیارستمی مثل مرغ پر کنده ای دائم با لحن پرخاش جویش خودش را بیشتر برملا کرده و حتی برای اولین بار در آن سیمای سرد، از فرط رنج و عصبیت قطره های سرد عرق می نشیند و در سیمایی که حتی چشمان آن - که میتوانست برملا کننده درون او باشد - پشت عینکی سیاه پنهان شده ردی از عصبانیت به جا می ماند که بروز تشنج آلودِ عواطف و احساسات درونی اوست (همان احساساتی که کیارستمی می کوشید با حذف هر محرکی در آثارش،در مخاطب بیدار نکرده و به عبارت خودش با تقلید از شیوه مرسوم هالیوود احساسات مخاطب فیلمهایش را به گروگان نگیرد)

اینهمه با تمام آن نقایص جزئیِ فیلم، من را قانع می کند که "زالو" را با آن اسم طعنه آمیز و دوپهلویش، زمان کوتاه و تولید ظاهرا ساده اش: البته از نظر جسمی ("کلود رینز" یکبار در مصاحبه ای حرکت ظاهرا مضحک "گُدار" را که قبل از ساخت یکی از فیلمهایش روی دستهایش راه رفته بود در واقع یکجور حرکت نمادین برای اشاره به بُعدِ بدنی و جسمی فیلمسازی، و ضرورتِ حفظ این آمادگی و توان برای فیلمسازی دانسته بود) در واقع بهترین اثر بهمن کیارستمی و مستندی بدانم با ارزشهایی ماندگار و البته شاید تلاشی برای زالو نماندن (گرچه برخی شاید زالوی اصلی را بهمن ندانند!).