سوراخ گیتار

میم نون

 

فلکه دوم صادقیه را داشتم بسمت پل ستارخان پیاده روی میکردم و چون یکی از محله های شلوغ و‌ پراز پاساژ و بوتیک های جورواجور هست، نیم نگاهی هم به ویترین فروشگاه ها و مغازه هاداشتم. از طرفی هم دستفروش ها که خیلی هاشون شغل دومشون هست از روی ناچاری و بیکاری بخاطر چندر غاز درآمد بیشتر تا نصف پیاده رو را اشغال کردند و اجناسشون روی زمین چیده و در معرض نمایش گذاشتند و باید مواظب باشی پا روی اجناس آنها نگذاری و مدام مثل آفتاب پرست باید حواس ادم جمع باشه و اینور و اونور نگاه کنی که اتفاقی ‌نیافته.

تو این هیری ویری  ازدحام جمعیت و‌ شلوغی پیاده رو، یکهو یک ضربه محکمی خورد به زانوم‌ و از درد به خدا پیچیدم. نگاه کردم دیدم دو تا پسر جوان با هم در حال صحبت بودند و کیف سامسونیت یکیشون بود که خورده به زانوم ، همینجوری که با دستم داشتم زانومو ماساژ میدادم بهش گفتم: حواست کجاست؟ پامو له کردی. 

گفت ببخشید آقا، و رفت بیخیال شدم و با مالش زانوم بحرکتم ادامه دادم. هنوز زیاد دور نشده بودم که شنیدم یکی داد میزنه آقا وایسا آقا وایسا. توجهی نکردم ولی دستی خورد رو شانه ام و‌گفت آقا وایسا. برگشتم دیدم همون دو تا جوان هستند.

گفتم چی میگی؟ گفت اقا زدی گیتارمو‌ شکستی!! گیتار، کدوم‌ گیتار؟

نگاه کردم دیدم دستش یک کاور مشکی که گیتار داخلش هست و اون چیزی که به زانوی من خورده، در حقیقت یک گیتاره نه کیف سامسونیت.

بهش گفتم با این زدی تو پای من؟ جواب داد نه شما پاتو زدی به گیتار من شکستیش.

‌با خنده گفتم برو رد کارت بچه جون. حالا اونجا چیزی نگفتم پررو شدی، برو‌ وقت منو نگیر.

صداشو بلند کردو ‌ گفت چی میگی آقا؟ اینو ببین و گیتارو از جلدش درآورد بیرون، دیدم چوب پشت بدنه گیتار  شکسته.

بهش گفتم تو زدی به پای من حالا طلبکار هم هستی؟ اگر هنرجو‌ موسیقی بودی و به این ساز علاقه داشتی میبینی که جلدش بند بلندی داره که اونو روی دوش آویزان میکنند و بصورت عمودی تو پیاده رو حمل میکنند نه اینکه عین کیف بگیری دستت و سر به هوا راه بری و این پیشامد اتفاق بیافته، میفهمی چی میگم؟

زل زده بود تو ‌چشام و ساکت بود فکر کنم نزدیک بود گریه کنه که رفیقش گفت اقا بخدا این ساز امانته دست ما، حالا ما چکار کنیم؟

یاد نوجوانی خودم افتادم.

یکروز که پدرم از اداره نیومده بود یواشکی سوئیچ ماشین را برداشتم. همیشه میرفتم یک چرخی تو‌محل میزدم و اون روز هم رفتم یه دوری بزنم که دنده عقب زدم به در عقب ماشین همسایمون. مرد خوبی بود. میدانست که چه غلطی کردم. گفت عیب نداره میدم صافکار درستش میکنه ولی دیگه بی اجازه نشین پشت ماشین.

بصورت مضطرب پسره نگاه کردم گفتم ببین مقصر خودتی ولی بیا بریم بدم درستش کنند، همون حوالی یک مغازه ساز فروشی پیدا کردیم و گیتار را نشونش دادیم. به صاحب مغازه ماجرا را گفتم، او هم  رو به دوتا جوان گفت صاحب ساز مسئولیت حمل و نگه داری با خودشه و بعد از این حواستو جمع کن. هزینه تعمیر را من پرداختم و قرار شد یکروزه گیتار را تعمیر کنه.

ارامشی تو چشمهای پسرک نمایان شد. بهش گفتم خیلی از جوانها ساز میخرند واسه دکور گوشه اتاق میگذارند پز بدهند ولی شماها سعی کنید ساز براتون مثل معشوقتون باشه، درست و اصولی نواختن ساز را یاد بگیرید و با صداش عشق کنید و لذت ببرید.

دستشون را فشردم و‌ دوباره تو پیاده رو شلوغ راه افتادم. داشتم به ویلن خودم فکر میکردم که در سال فقط یکی دوبار، اونم تو تولد بچه ها، ارشه را دست میگرفتم و‌ بقیه روزها بالای کمد خاک میخوره. منم عاشق خوبی نیستم.