مسابقه انشای ایرون

 

نامه هایی به خودم

ایلکای

 

نیم‌رخ عزیزم؛

بنظرم آدم‌ها یا خاطره‌سازند یا نیستند. من خاطره‌ای ندارم. چیزی از گذشته ندارم برای تعریف کردن و اگر هم یک زمانی چیزی گفته‌ام، با خجالت و شرم گفته‌ام؛ حتما یک جایی‌ش را تغییر داده‌ام، دروغی را به آن افزوده‌ام تا استند-آپ کمدی‌ام جذاب باشد برای مخاطبان.

یک عقیده‌ی رایج این است که کتاب خواندنْ تو را از دنیای «واقعی» جدا می‌کند. که باید زندگی واقعی را تجربه کرد و از آن درس گرفت و الخ. نه نیمرخ عزیزم، آدم‌هایی که به دنیای واقعی اکتفا می‌کنند بیشتر از همه از واقعیت دور می‌شوند. برای فکر کردن باید رفت در دنیا و بعد بلافاصله برگشت به کتاب‌ها تا فهمید که دقیقا چه اتفاقی افتاد امروز برای‌مان. اگر صبح را با دوستانت می‌گذرانی، باید شب را با کتاب‌هایت بگذرانی تا دوستانت را بشناسی.

به همین دلیل هم کینگ‌رام و مخاطبانش حرفی برای گفتن ندارند. آنان همه‌ی زندگی خود را، همه‌ی آن تجربه‌های ظاهرا متنوع را فقط از یک دریچه می‌بینند. فرمی یکسان برای محتوایی متفاوت. لیوانی فرانسوی برای آب یا دوغ یا ادرار. واقعیت، آن مایعِ توی لیوان نیست نیمرخ عزیزم. واقعیت لیوان است «با» محتوایش و همه خوب می‌دانیم که نمی‌توان این دو را از هم جدا کرد. به همین خاطر هم هست که من به آدم‌های پر از خاطره مشکوکم. نه این‌که دروغ بگویند. بلکه چون این آدم‌ها خطرناک‌اند، آدم‌هایی هستند با یک بعد، با یک قطب که شدیدا بهش اعتقاد دارند، حتا اگر این اعتقاد همان بی‌اعتقادی به همه‌چیز باشد.

 

نیم‌رخ عزیزم؛

گفته بودم که سینما واقعیت است و دنیا واقعی نیست. دنبال کردنِ اخبار واقعی نیست. اتفاقاتِ واقعیِ دنیا را دیدنْ واقعی نیست. اینستاگرامِ تو که استوری‌ای از دقیقا زمان حال حاضرت در آن قرار دارد، واقعی نیست. عکس‌هایت واقعی نیستند. به همین خاطر است که دنبالت نمی‌کنم، کسی را دنبال نمی‌کنم. اینستاگرام خوب است برای دنبال کردن ستاره‌های پورن؛ چون آن‌ها تنها کسانی هستند که ما همچنان نیاز داریم تا بعد غیرواقعی‌شان را ببینیم. اتفاقا اگر با واقعیت آن‌ها مواجه شویم، بدون همه‌ی آن زوایای فیلم‌برداری و آه‌های دروغین، لابد حال‌مان به‌هم می‌خورد و شلوارمان را برمی‌داریم و از اتاق می‌زنیم بیرون.

برای شناختن کسی، باید واقعا او را دید. هر پُستی یک حال و هوا را منتقل می‌کند. از سالی در زندگی تو حکایت دارد. با جزییات کافی درباره‌ی چهره‌ات یا سبک نوشتاری‌ات. از آدم‌هایی که تگ کرده‌ای و از کیکی که در روز تولدت خورده‌ای. این دفتر اما، تو را به من غلط می‌شناساند. وقتی واقعا کسی را می‌بینی، بیانیه‌ی مشخصی در کار نیست. مثل عکس‌ها و کپشن‌ها نیست دیدن واقعی یک انسان، نمی‌توانی خلاصه‌اش کنی به زیبا یا زشت، به خوشحال یا غمگین. نمی‌توانی آخرِ آن دیدار بگویی دقیقا چه حرف‌هایی زدید و نتیجه‌گیری مقاله‌ی دیداری‌تان چه بوده. دیدار واقعی آدم‌ها، پروپوزالی ندارد.

آلبوم عکس‌های مجازی ما، خلاصه‌ای دروغین به ما می‌دهد؛ که این آدم این است و آن چیز را دوست دارد و باهاش در مورد فلان‌ چیز حرف بزن و با چنان کادویی تحت‌تاثیر قرارش ده. این است دوستی‌ای کاذب. این‌ها را می‌گویم چون این روزها اول می‌رویم یک نفر را فالو می‌کنیم و بعد که در دفترِ نمره‌دهی‌مان، با بررسی و گزینش، به پا و دست و دماغ و بک‌گروندِ کشورهایی که فردِ مقابل باهاش عکس دارد، نمره دادیم، با او قرار ملاقات می‌گذاریم. حقیقتش را بخواهی، من همیشه از این شیوه متنفرم بودم. هرگز این کار را نکرده‌ام. اگر هم حس کردم کسی با من چنین مواجهه‌ای دارد، جوابش را سربالا دادم.

 

نیم‌رخ عزیزم؛

ما نیاز داریم به سینما و نیاز داریم به کتاب‌ها تا در دنیای مجازی‌ای که می‌سازند غرق شویم و بعد با این دست و پا زدن در خیالات، واقعیت را بشناسیم. اما دنیای مجازی‌ای که در اینترنت به ما قالب کرده‌اند، باعث می‌شود دورتر شویم از واقعیت. باعث می‌شود به همان دیدارهای ممکن‌الوجود هم گند بزنیم. آدم‌ها را چیزی نبینیم جز یک آلبوم و در انتظار اضافه شدنِ عکس خودمان باشیم به آن آلبوم. چیزی از لحظه‌ی حاضر با «تو» را نچشیم. در انتظار دیدارِ بازنمایی خودمان باشیم مدام، به قول گی دوبور.

در زمانه‌ی شکسپیر، دلقک‌هایی باید وجود می‌داشتند. در تراژدی‌ها، همه‌ی افراد چنان اخمو و جدی بودند که تکه‌پراکنی‌های دلقک، اراجیفش، حال و هوای نمایش را عوض می‌کرد. مثال بارزش شاه لیر است. دلقک در تراژدی‌های شکسپیر، بی‌ربط‌ترین حرف‌ها را طوری می‌زند که دقیقا باربط‌ترین حرف‌هایند. تنها کسی که در حقیقت، «واقعیتِ» آن‌چه اتفاق می‌افتد را می‌بیند، همان دلقک است. دلقک، کتابی است که انگار در برج عاج نگاشته شده و ربطی به شرایط حاضر ما ندارد؛ اما با کمی دقت، می‌بینیم فقط همین جملات انتزاعی هستند که سرنخی به ما می‌دهند برای فهم شرایط موجود، برای عملی برای تغییر وضع موجود.

این روزها دیگر دلقکی نداریم. همه دلقک شخصی خودشان هستند. این روزها در یک کمدی شکسپیری به سر می‌بریم که شوخی‌های دلقک در بین شوخی‌های سایر اشخاص نمایش، گم می‌شود. استند-آپ کمدین‌ها دیگر تنها-کسانی نیستند که مردمْ پای شوخی‌های‌شان می‌نشینند. هرکس توییتی بامزه دارد درباره‌ی بدبختی خود. ژیژک، می‌گوید مردمان برای مواجهه با تراژدی جوک می‌سازند؛ مثل آدم‌های صربستان که پس از قتل‌عام و دفن شدن زیر همه‌ی خاک کشور، وقتی برای خرید خانه اقدام می‌کردند، بهشان می‌گفتند که (مثل خرید گوشت آبگوشتی از قصابی)، با استخوان می‌خواهید یا بی‌استخوان. از طرفی، همه‌ی این دلقک‌های معاصر، با مبارزه‌ای تخیلی، خایه‌های مغول را در دست گرفته‌اند و خاکی کرده‌اند، بدون این‌که قادر باشند آن را ببُرند.

واقعیتی که امروزه آدم‌های پرخاطره از آن حرف می‌زنند و ارجاعی که به آخرین اخبار روز می‌دهند، مصداق این مبارزه‌ی خیالی دهقانانِ روسیه‌ی فئودالیستی است با مغول‌ها. شما چیزی از حقیقت اتفاقاتی که رخ داد نمی‌دانید. شما چیزی از واقعیت رشته‌ای که در آن درس خوانده‌اید نمی‌دانید. چون شما بیش از حد به امر واقعی نزدیک شده‌اید. شما فاصله‌ی ابلهانه‌ی یک دلقکِ تراژیک را برنداشته‌اید با امر واقعی. دنیا برای شما پورنی است که باید از فاصله‌ی هرچه نزدیک‌تر و با لباس‌هایی هرچه کم‌تر مشاهده‌اش کنید. و درنتیجه، هرگز وجود دوربینی را که از آلت‌ها فیلم می‌سازد، حس نکرده‌اید.

 

نیم‌رخ عزیزم؛

این‌ها را گفتم که بگویم من نمی‌توانم تو را شناسایی کنم از طریق اینستاگرام. یا از طریق هر سیستمی که در نهایت اقتدار و انضباط، تو را — موقتا — در حوزه‌ی امر نمادین خودش می‌بلعد؛ در خانواده، بیمارستان، یا زندان. من تو را از طریق کتاب‌ها و شعرها و آهنگ‌ها می‌شناسم. از طریق غوغا و از طریق دیوید فاستر والاس. من شب‌ها خواب تو را می‌بینم؛ یعنی مشتاقم که بخوابم تا ببینم این بار ذهنم برایت چه تدارک دیده است. دوست ندارم خواب‌هایم بر اساس عکس‌های اینور و آنورِ تو باشد. دوست ندارم خواب‌هایم برایت، بر مبنای تصویری باشد که اینور و آنور از تو ساخته‌اند. از هویتی که آن‌ها برایت ایجاد کرده‌اند و می‌خواهند به من بقبولانند که تو همین هستی. نه، حالا که به لطف پساساختارگراها می‌دانیم توی منفک واقعی و منِ منفکِ واقعی‌ای اصلا در کار نیست، دلم می‌خواهد تو را در ذهن خودم، با کتاب‌ها و فیلم‌ها و آهنگ‌های خودم، بسازم.

#نامه_ها