دوستی دارم هنرمند، با ذوق ، نقاش وهمچنین گردآورنده ی آثار نقاشان مورد علاقه اش. در میان مجموعه ی تابلوهای او ، آثاری هم ازهراچ کاراپتیان، نقّاش ایرانی ارمنی تبار، است که حدود صد تابلومی باشد.۱
درآخرین دیدارم با این دوست نقّاش صحبت هراچ پیش کشیده شد و به من گفت که موفّق شده چند تابلوی دیگراز نقّاشی های اورا به کلکسیون خویش اضافه کند البتّه ازطریق کسانی که ازین نقاش تابلودردست داشتند (چون نقاش مورد بحث چند سالی است که دیگربا ما نیست) و قول داد که عکسی از آن ها بگیرد و برایم ازطریق ایمیل بفرستد. همچنین گفت که یکی از آن تابلوها در باره ی رستم و اسفندیاردر شاهنامه ی فردوسی است. نظر به علاقه ی من به شاهنامه و داستان هایش بسیار مشتاق بودم که هرچه زودتر آن تابلوی در ارتباط با شاهنامه را ببینم. خوشبختانه، همان شبی که بعد از ظهرش با آن دوست ملاقات داشتیم، عکس آن تابلوبه دستم رسید و نگاه کردن به جزئیات تابلو و بخصوص دیدن نام هائی که روی نقاشی ها نوشته شده بود: رستم، رخش، سیمرغ، گشتاسپ، کتایون، اسفندیار، شدیدا تعجّب مرا برانگیخت وهنگامی که درآن نقاشی چشمم به کلمه های " از دیدگاه سهروردی" افتاد، حیرتم صد برابرشد.
این تعجّب به دلائل مختلف بود: اوّل این که برداشت دوست کلکسیونر من ازهراچ نقّاشی بود لاابالی، زن باره، مشروب خوار که کلّ در آمدش راکه از طریق فروش تابلوهایش بدست می آورد خرج زنان، مشروب و خوش گذرانی می کرد. بطوری که بار آخری هم که مبلغ قابل توجهی از فروش تابلوهایش درآورده بود ، آن قدردر دوموضوع مورد علاقه اش (زن و مشروب) زیاده روی می کند که دچارسکته ی قلبی شده و درمی گذرد. بنابراین با چنین تصویری که در ذهن من ازو ساخته شده بود ، دیدن نام سهروردی ( شیخ شهاب الدین سهروردی معروف به شیخ اشراق وواضع فلسفه ی اشراقی) بسیار غیرمنتظره وعجیب بود.
دُدیگر، این که نقّاش مورد صحبت ما، نقاّش ایرانی -ارمنی تباری است که بیشتر عمر خود رادرآمریکا بسر برده بود و این چنین کسی چطور می توانست که با سهروردی آشنائی داشته باشد.
سدیگرکه از آن دو مورد ذکر شده هم تعجّب آورتربود، مربوط کردن فلسفه ی سهروردی با اسطوره ی رستم واسفندیاردرشاهنامه ی حکیم توس است.
بطور کلّی ، کمتر کسی را می توان یافت که ارتباط بین این دو را یعنی اختلاط بین فلسفه ی شیخ اشراق و اسطوره ی رستم و اسفندیار را بداند ، مگرمعدود افرادی که اهل فلسفه و تحقیق و مطالعه باشند.
در این جا ، برای درک بهتر مطلب ، برای آن گروه ازخوانندگانی که با داستان رستم و اسفندیار آشنا نیستند و به فلسفه ی اشراق، اشراقی (آگاهی) ندارند، ابتدا در باره ی هردو مطلب توضیح مختصری می دهم و سپس درباره ی خود تابلو صحبت خواهم کرد.
اسفندیار، پسرگشتاسپ، پادشاه ایرانی است که زرتشت پیامبر در زمان اوظهورمی کند. گشتاسپ و پسرانش، اسفندیار و پشوتن، به زرتشت پیامبر ایمان می آورند و در اشاعه ی دین بهی که نام دیگری است برای آئین زرتشتی ، قهرمانی های فراوان می کنند و به همین جهت است که در بین باورمندان به آئین زرتشت، اسفندیار همان مقامی را دارد که رستم در شاهنامه ی فردوسی.
اسفندیار درحالی که قهرمانی مذهبی است، گوشه چشمی هم به تاج وتخت شاهنشاهی دارد و خواستارآنها است و گشتاسپ با همه ی علاقه مندی به پسر، آماده ی واگذاری تاج و تخت به او نیست. لذا اسفندیار را به کارهای گران می فرستد و به او وعده می دهد که در صورت به اجرا در آوردن آن ها سلطنت را به او واگذارخواهد کرد.
درمورد واگذاری تاج و تخت، ابتدا به اسفندیار وعده می دهد که در صورت آزاد کردن خواهرانش از زندان ارجاسپ، پادشاه توران ، تاج و تخت به او ارزانی خواهد کرد. اسفندیار، این مهم را پس از گذر کردن از هفت خان به انجام می رساند و خواهران را آزاد می کند، با این همه ، پدر به وعده ی خود وفا نمی کند. باردوم ، اورا به جنگ رستم دستان، یگانه پهلوان ایران که ظاهرا به آئین زرتشتی ایمان نیاورده بود (صفا ، ۱۳۹۰: ۵۷۸) می فرستد و از پسر می خواهد که رستم را دست بسته نزد گشتاسپ ببرد. (رستم در این باره در شاهنامه می گوید: "که گوید برو دست رستم ببند/ نبندد مرا دست چرخ بلند") کتایون ، مادر اسفندیار، ( که نامش در تابلوی هراچ آورده شده) می کوشد تا پسر را ازین کار بازدارد ولی اسفندیار آن را نمی پذیرد وعازم جنگ با رستم می شود. می دانیم که رستم هم ازین امر خشنود و راضی نیست و کوشش فراوان می کند تا اسفندیار را ازین کار بازدارد ولی اسفندیار زیر بار نمی رود وقبول نمی کند.
این را هم باید اضافه کرد، که اسفندیار روئین تن بود. در باره ی روئین تنی اسفندیار روایات گوناگونی وجود دارد که یکی از آن ها دال براینست که زرتشت پیامبر، اسفندیار را با آبی مقدّس شستشو داد تا اورا روئین تن کند وچون اسفندیار در آب غوطه ور شد دوچشم خود را برهم نهاد و در نتیجه اسفندیاراز طریق دوچشمش که هنگام غوطه وری در آب مقّدس بسته شده بود، آسیب پذیر باقی ماند. به عبارت دیگر، تمام بدن او روئین ۲ شد مگرچشمان او. با دانستن این موضوع ، برگردیم به نبرد رستم و اسفندیار. بین آنها نبرد سختی در می گیرد. تیرهای پرتابی رستم به علّت روئین تن بودن اسفندیاربراو کارگر نمی شود ولی تیرهای اسفندیار بدن رستم و رخش را مجروح می کند. ناچاررستم که مجروح شده بود دست از جنگ می کشد. در این هنگام زال ۳ که شکست پسر خودرا می بیند ، پری از سیمرغ در آتش می اندازد و سیمرغ در دم حاضرمی شود. زال جریان را با سیمرغ در میان می نهد. سیمرغ ، ابتدا، به درمان جراحت های رستم و رخش می پردازد . پس از درمان ، چون سیمرغ از آسیب پذیری چشمان اسفندیار باخبر بود، به رستم می گوید که سوار رخش شده ، به دریای چین رفته و شاخه ی درخت گزی بیابد و با آن تیری دو شاخ بسازد، آن را با آب رَز جلابدهد ودر روز جنگ به سوی دوچشم اسفندیار روانه کند. رستم هم پس از انجام یک بیک دستورات سیمرغ ، دوباره به میدان جنگ برمی گردد ، تیر گزدوشاخه را به چشمان اسفندیار نشانه می کند و به این ترتیب اسفندیار را از پا در می آورد.
وامّا سهروردی:
شهاب الدّین سهروردی، ملقّب به شیخ اشراق در سال ۱۱۴۵ م متولّد شده و در سال ۱۱۹۱ در سنّ ۳۸ سالگی به قتل می رسد، به این جهت به اوشیخ مقتول هم گفته می شود. این فیلسوف ایرانی اهل سهرورد از توابع زنجان است. کتاب های سهروردی به دو زبان فارسی وعربی است. سهروردی شعرهم می سرود.
فلسفه ی سهروردی ، فلسفه ی اشراق یا نور نامیده می شود وتلفیقی است ازعرفان وفلسفه. یعنی باورمندی به عقل و خرد و همزمان باور به کشف و شهود عرفانی .همچنین سهروردی از فلسفه ی زرتشت واساطیر قدیم وشاهنامه ی فردوسی بهره برداری کرده وآن ها را با مکتب خود درآمیخته است.
لبّ لباب فلسفه ی سهروردی " نور" است. سهروردی هستی شناسی خود را نورالانوار نامیده یعنی همان حقیقت الهی که درجه ی روشنی آن چشم را کور می کند. نورالانواریا " نورمطلق" همان وجود مطلق/خداوند است که تمام موجودات، وجود خود را از این منبع کسب کرده اند و جهان هستی چیزی جز مراتب و درجات گوناگون روشنایی و تاریکی نیست. به همین دلیل سلسله مراتب موجودات بستگی به درجه نزدیکی آن ها با «نورالانوار» دارد. بر حسب این دوری و نزدیکی و شدت و ضعف به نورالانوار، هستی، درجات گوناگون می پذیرد ; از نور غیر مادّی نظیر فرشتگان ، ارواح انسان و حیوان گرفته تا انوار مادّی که نور و تاریکی را تشکیل می دهند. سهروردی همراه با نظریّه ی گوناگونی وشدّت وضعف نور، دو سلسله مراتب نظام مند انوارهم معرّفی می کند: نظام انوارعمودی ونظام انوارافقی که من در بحث تابلوی هراچ بیشتر در این باره صحبت خواهم کرد.
داستان رستم و اسفندیار در روایت سهروردی مختصراست ولی اودر این داستان عناصر تازه ومهمّی را وارد کرده که در شاهنامه ی فردوسی از آن اثری نیست. بر پایه ی گزارش سهروردی برخلاف روایت شاهنامه ، اسفندیار به تیرگز کشته نمی شود بلکه نیروی خیره کننده ی پرهای سیمرغ سبب کشته شدن او می شود.
سهروردی نور خورشید را در آئینه هائی که رستم بر اسبش بسته و بر جوشن مصقولی که پوشیده و خودی که بر سر نهاده به دوپر سیمرغ که درواقع شعاع خورشید است تعبیر می کند۴ که بر چشمان اسفندیار می تابد ، او را کور می کند. در نتیجه ، اسفندیار از اسب بر زمین می افتد، رستم به او می رسد و اسفندیار را از پای در می آورد.
از دید سهروردی، جدال و نبرد رستم و اسفندیار ، مبارزه ی نیروها یا انوارغیرمادی با انوار حیوانی و مادّی است. زیرا بغیر از نورالانوار که نور محض و واجب الوجود است، هر موجود دیگر ممکن الوجود، این دو نیروی ظلمانی و نورانی را در وجود خود دارد. (پورنامداریان، ۱۳۶۴ : ۱۷۰ ) کور کردن چشم اسفندیار، بنا بر تفسیر سهروردی ، بسته شدن چشمان او بر جهان ظلمانی مادّی است که سبب گشودن دیدگان باطن او می گردد. (شایگان،۱۳۷۳:۳۲۳)
جان کلام این که سهروردی کرد وکار قهرمانان شاهنامه را به تجربه ای عرفانی تبدیل می کند. به این ترتیب با تاویلی عارفانه ، بعضی از قهرمانان اساطیری وپهلوانی شاهنامه ، سیمای قهرمانان معنوی پیدا می کنند که اسفندیار نمونه ای از آن ها است. به عنوان مثال، اسفندیار با وجود شکست ظاهری در هیات پهلوانی جهان بین به جهان باقی می رود.
وحالا آن چه که در تابلوی نقاشی ما دیده می شود.
اگربه تابلو نگاهی بیفکنیم، اسم هائی که در آن آمده عبارتند از: رستم ، رخش، سیمرغ، گشتاسپ، بهمن، کتایون، اسفندیار و سهروردی. این اسامی نشانگرآگاهی نقاّش ما از روایت رستم و اسفندیاردرشاهنامه است، زیرا که در روایت سهروردی تنها از رستم و اسفندیاروسیمرغ سخن به میان رفته و به اسامی دیگر رجوعی داده نشده است.
هم چنین در مورد مرگ اسفندیار در این تابلو، ما هم چوب گز دوسر می بینیم که در روایت شاهنامه ، رستم برای کشتن اسفندیار از آن استفاده می کند و هم روایت سهروردی که نورالانوار بر دوچشم اسفندیار می تابد و او را کورمیکند. در نتیجه از اسب بر زمین می افتد ، رستم به اومی رسد و او را از پای در می آورد.
نکته ی حیرت آوردیگر، آوردن دورشته انوار عمودی وافقی است که از لایه های مختلف تشکیل شده اند و در بخش سهروردی مختصرا بدان اشاره شد. انوار افقی در تابلواز چشمان اسفندیار ساطع می شود و انوارعمودی از شکم اسفندیاربه بالا می رود. در فلسفه ی نور سهروردی، اوّلین رشته نورهای عمودی از نورالانوار ناشی می شود. هر رشته از انوارعمودی به یکی از کرات آسمانی مربوط می شود ورشته نورهای افقی با فرشتگان که به نوعی به اسطوره شناسی آئین زرتشتی مربوط می شود، در ارتباط اند.
از فعل و انفعال تابش انوارعمودی و افقی ، بدنه های دنیای زمینی/تحتانی شکل می گیرد. این دو رشته نوردر مکتب سهروردی از نظرساختمانی بهم وابستگی دارند: وابستگی انوار بالاتربه پائین ترازطریق تسلّط است و چیرگی ووابستگی انوار زیرین به انواربالاتر از طریق میل است وعشق و محبّت. ۵
آیا می توانیم ازاین مطلب چنین نتیجه گیری کنیم که هدف نقّاش ما ازبه تصویر درآوردن انوار عمودی وافقی که به دنیای زمینی شکل می دهد، همان دنیائی است که رستم واسفندیار درآن زندگی می کردند، ومنظوراز وابستگی ساختمانی انواربالاتر، همان قدرت و تسلّطی است که گشتاسپ، پدر اسفندیار، بر او داشته که همواره به اودستور می داده واو را به کارهای گران و پرخطرمی فرستاده ومقصود ازانوار زیرین همان عشق وعلاقه اسفندیار به پدر خود یا میل اوبه مقامی است که همیشه در آرزوی آن بوده و در راه رسیدن به آن دوخواسته ، خود را به هر نوع مخاطره ای می انداخته است.
ای کاش نقّاش ما هنوز با ما بود تا بتواند به این پرسش ها پاسخ دهد!
مهوش شاهق
اوگوست ۲۰۲۰ (سال کرونائی)
۱- هراچ کاراپتیان ، تقاش ، مینیاتوریست و هنرمند ایرانی ارمنی تبار به سال ۱۳۲۲درتهران به دنیا آمد. وی تحصیلات خود را در انگلستان به پایان رساند. پس ازآنجا به آمریکا مهاجرت کرد تا سال ۱۳۸۵ که درایالت میشیگان درگذشت.
۲- زال، پدر رستم است و فرزند سام. هنگامی که زال به دنیا می آید، رنگ مو و صورتش سفید است. سام، پدرزال، ازین امر خوش حال به نظر نمی رسد و دستور می دهد که او را به کوه قاف (کوهی اسطوره ای) برده، آن جا رها کنند تا بمیرد. ولی سیمرغ (مرغی افسانه ای / اسطوره ای) که در آن کوه زندگی می کند، زال را در پناه خود می گیرد ، اورا غذا می دهد و بزرگ می کند. مدّتی می گذرد تا سام از وجود آن فرزند در کوه قاف با خبر می شود. دنبال او می فرستد که آن فرزند را به شهر و به کاخ او برگردانند. زال در ابتدا راضی نبود چون نمی خواست که از سیمرغ دور شود. ولی سیمرغ سرانجام او را وادار می کند که به این کار رضایت دهد و در عین حال دو پر از پرهای خود را به او داده، اطمینان می دهد که هر لحظه که به سیمرغ نیاز داشته باشد با انداختن پراو درآتش، سیمرغ بی درنگ نزد زال خواهد بود.
۳- از چگونگی روئین تن شدن اسفندیار روایات کوناگونی وجود دارد که یکی از آنها روایت شادوران مجتبی مینوی است، مینوی در فردوسی و شعر او در باره ی روئین تن شدن اسفندیار چنین می نویسد: «اسفندیار چون با گردونه و صندوقش به کام اژدها فرو رفت خون سراپای او را فرا گرفت بجز چشمان او را که به واسطهء بیهوش گشتنش بسته شد،این شسته شدن در خون آن اژدها سبب شد که حربه برهیچ عضو وی کار نمیکرد الاّ برچشمان او» (مینوی-فردوسی و شعر او: ۸۰)
میان اقوام هند و اروپایی هم پهلوانان رویین تن بسیاری وجود دارند و برخی از اینان مثلا Siegfried پهلوان حماسه ی آلمانی Niebellung و Sigurd پهلوان اسکاندیناویایی بواسطه آغشته شدن به خون اژدها رویینتن گشتهاند.گرچه درباره ی رویینتنی این پهلوانان روایات دیگری هم وجود دارد.
۴- مدرسی، فاطمه ( ۱۳۹۹) داستان زال به روایت فردوسی و سهروردی ، وبسایت راسخون
https://rasekhoon.net/article/show/800551
۵-- انسیکلوپدیای استانفورد : زیرمدخل سهروردی
https://plato.stanford.edu
منابع:
صفا، ذبیح الله (۱۳۹۰). حماسه سرایی در ایران ، چاپ پنجم، تهران، انتشارات فردوس.
شایگان، داریوش (۱۳۷۳) . هانری کربن . ترجمه باقر پرهام، چاپ دوّم ، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
پورنامداریان، تقی (۱۳۶۴). رمزوداستان های رمزی ، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
مدرّسی، فاطمه (۱۳۸۹). سیمرغ در آئینه سیمرغ، چاپ دوم، ارومیّه ، انتشارات حسینی
سهروردی، شهاب الّدین یحیی (۱۳۸۰). مجموعه ی مصنفات شیخ اشراق ، تصحیح و مقدمه ی سید حسین نصر، جلد سوّم، تهران ، پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی
فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۸۹) . شاهنامه ، به کوشش جلال خالقی مطلق، چاپ سوم، تهران، مرکزدائره المعارف بزرگ اسلامی.
انسیکلوپدیای استانفورد : زیرمدخل سهروردی
https://plato.stanford.edu
فراموش نکنیم که اندیشههای سهروردی ـــ برگرفته از ایران باستان و حکمت ایرانی است، سهروردی کسی است که حکمت ایرانی را در مقابلِ حکمت یونانی قرار داده است، این یعنی یک میهن پرستِ واقعی.
سهروردی ـــ باوری برای پایههای اعتقادی شیعه دوازده امامی نداشته و دائم برخلافِ اصول دین سخن می گفت، صلاح الدین ایوبی مجبور شد حکمِ اعدامش را صادر کند، یادش گرامی.
سپاس از این نوشتارِ خوب، صبحِ ما را روشن فرمودید.
سپاسگزار از توجّه و تشویق شما .
این نظریه ی دوستی است که از من خواسته اند آن را در ذیل مقاله بیاورم.
مقاله زیبای شما را که با قلمی روان و گرم نوشته شده بود دو با ردربالاترین و نیز لینک ارسالی خواندم .
در باره پاسخ های پایانی از خاق تابلو برخی نکات به نظرم می رسد:
۱ - در هنر مدرن نقاشی که برخی آنرا بی هنری نامیده اند آثار خلق شده معمولا یا پیچیده است یا بسیار ساده) معنا فی بطن خا لق(. اکثرا هم هدف کسب اشتهار و هدف کسب منافع ما لی را دنبال می کنند . اتصال آسمان و ریسمان برای جلب توجه امری بدیهی است.
۲ - اصولا ارتباط دادن دیدگاههای متکلمین(زبان بازا ن, بازی) از جمله متصوفه و عرفا (بجز ابن عربی ) که در مجموع باور به ماوراء طبیعت دارند, با فلاسفه و حکما که باور به خرد, دانش و تجربه دارند راه به جایی نمی برد جز آنکه متکلمین از اصطلاحات فلسفی برای پیچاندن مردمان و فیلسوف نمایی استفاده کنند.
به از من می دانید که در ادبیات یونان فیلسوف را "فیلاسو فر" و زبان باز را "سوفیست" می نامند.
۳ -سهروردی مثل بسیاری رفتگان و زندگان از دیدگاه اینجانب فردی متکلم است زیرا گر چه ابتدا از خرد یادی می کند ولی با سالها طی طریق عرفان عملی (کسب ریاضت) خود را عا رف, صاحب کشف و شهود و وارث حکمت خسروانی ( که پسا زردشتی به نظر می آید و خود بسیار جای گفتگو دارد) می داند. نمی دانم چرا او و مشابهات را فیلسوف می نامند!!!!
۴ -فردوسی حکیمی خرد باور و صاحب پیا می آشکار است. با تصوف و عرفان ارتباطی ندارد و این را به آسانی می توان اثبات کرد. داستان رستم و اسفندیار بسیار خردمندانه و ساده خلق شده و نیا زمند پیچیده تراشی نیست. کافی است رستم را که فردوسی است بشناسیم . اگر لازم است توضیح خواهم داد.
۵ - نمی دانم تا به کی ایرانی جماعت می خواهد در گیر عدم نقد مقولات تصوف و عرفان باشد. کسروی گامی برداشت که نقادانه دنبال نشد.
در صورت امکان این نوشته را بعنوان زیر نویس در مقاله بالا ترین خو د منعکس فرمایید. دوستدار شنیدن از شما هستم؛
با ارادت همیشگی:
ا حمد برهانی - ۲۱ سپتامبر ۲۰۲۱
دوست عزیزجناب استاد برهانی، نخست با سپاس ازشما برای خواندن مقاله و اظهار نظر در باره ی آن. دُدیگراین که همانطور که خود نیز از تئوری « مرگ مؤلّف » آگاهید، پس از این که خالق اثری ، روند خلق اثرش را طی کرده و آن را به پایان می رساند، خواننده ی آن اثر می تواند که آن را ارزیابی کرده و نظرشخص خود را ابراز دارد. و همه ی نظریّات هم به یک اندازه ازاهمیّت و حقّانیّت برخوردارند.
با توجّه به این مطلب نمی توان بر سُهروردی خُرده گرفت که چرا از اسفندیار، قهرمانی معنوی ساخته است. شاید هم مأخذ سُهروردی ، کتاب شاهنامه بطوراخصّ نبوده وازمآخذ قدیم تراز شاهنامه - مثلا از اسطوره های اوستائی و افسانه های پارتی و ساسانی- استفاده کرده باشد. آن چه که من بتازگی پس از نوشتن این مقاله به آن برخوردم، از قول زنده یاد ، داریوش شایگان ، هنری کُربن نخستین کسی بود که به رابطه ی فردوسی و سُهروردی اشاره می کند و به این مقایسه دست می یازد و در باره ی آن اظهار نظر می کند.
هانری کُربن در مقاله ی « گذراز حماسه ی پهلوانی/قهرمانی به قهرمانی عرفانی» به این می پردازد که کیخسرو در قصص عرفانی- فیلسوفی سُهروردی دچار استحاله ای خاص شده و تبدیل به انسان کاملی می شود . به این صورت که کیخسرو از ترس این که به مانند گُشتاسپ وجمشید دچارجنون غرورآمیزنشود و در نتیجه فَرّه ی ایزدی خود را از دست ندهد، از آب چشمه می نوشد، به سروش جواب می دهد وبه عالم مینُوی می پیوندد و از تخت کیی کناره می گیرد:
کنون آنچ جستم همه یافتم
زتخت کیی روی برتافتم
در این جاست که یک نوع حماسه ی عرفانی رخ می دهد و باز هم چنین است که اسفندیار، قهرمان و پهلوان حماسه ی شاهنامه تبدیل به قهرمانی عرفانی می شود. بدین ترتیب « کهن الگوی فرزانه-شاه یا کیخسرو به الگوی ازلی انسان کامل تبدیل می شود.
همان طور که در ابتدای مطلب هم اشاره کردم ، شما ممکن است که با سُهروردی موافق نباشید و تعبیر و تفسیر او را نپذیرید. باید بگویم مطابق همان مطلب بالا شما همان اندازه برحقّید که سُهروردی!
اگر مایل به مطالعه ی بیشتر در این زمینه هستید، لطفا به کتاب « پنج اقلیم حضور» داریوش شایگان مراجعه کنید.
قبل از هر چیز خواهش می کنم تمامی بخش های این گفتگو را ذیل مقاله اصلی درج نمایید باشد تا نقد دیگران را هم به میان آوریم و در شما و من خلاصه نشود. اگر لازم است می توان تمام آنرا دو باره در سایت بالا ترین وارد کرد.
شاید کاوش درزمینه گفتارهای شاهنامه, در روزگاری که ایران با مشکلات عدیده و فساد فراگیر رو بروست, به نظر خارج از دستور بیاید اما بگذارید صریحا بگویم این ریشه ی هنوز در خاکی است که شاخه های آن بریده شده اند. اگر بخواهیم دو باره شاخه بر آوریم باید ابتدا بدآنیم چه بر سر باورها و فرهنگمان آمده است که به امروز رسیده ایم.
همه چیز را همگان دانند. من برخی چیزها را می دانم و نظرم در باره سر نوشت کیخسرو بر همین مبنا است . باشد تا نقد شو د.
کودکی و نوجوانی :
۱- کیخسرو پدر خود "سیاوش" را نمی بیند و یتیم به دنیا می آید.
۲- پدر او به دست پدر بزرگش افراسیاب و خویشان خانواده مادریش بی هیچ گناهی سر بریده می شو د.
۳- «پیران ویسه" وزیرافراسیاب که نوه اش "فرو د" برادر ناتنی کیخسرو است, ما نع قتل او درهنگام تولد می شو د.
۴- با رهنمود پیران ویسه دوران کودکی و نو جوانی خود را با بازیگری بعنوان فردی احمق سپری می کند که افراسیاب خطری حس نکند.
۵- پیران ویسه به او و "گیو" کمک می کند که به ایران بگریزند.
دوران بزرگسالی :
۱- پس از ورود به ایران ولیعهد پدر بزرگش کیکاوس می شو د و از جمله امور لشکری را فرماندهی می کند.
۲- بزرگترین مشغولیت ذهنی او , شخصی یا القائی اطرافیان, گرفتن انتقام خون پدر است.
۳- نخستین لشکر اعزامی او به توران زمین برادر بی گناهش فرود را می کشد .
۲- دومین لشکر اعزامی او(نبرد ۱۲ رخ) باعث قتل پیران ویسه بزرگترین حامی او می شو د.
۳- در سومین جنگ بزرگ پدر بزرگش افراسیاب و دیگر خویشان نزدیک مادری اش بدست او کشته می شوند.
۴- سر زمین های فراوانی از دو سو تخریب می شوند و خون شجاع ترین فرزندان جهان آنروز به زمین می ریزد.
کیخسرو تمامی این پیشامد ها را زاییده جنون کسب و حفظ قدرت به هر قیمتی می بیند.
کیخسرو را وجدا نمند ترین شاه ایران می دانند. اینک چرایی پایان کاراو؟
ابتدا بگویم به اعتقاد من جوهر اصلی شاهنامه, و بیشتر گفتارهای حکیمانه فردوسی, با مرگ کیخسرو و متعاقبا گیو و رستم به پایان می رسد . این پایان باورهای "زمان خدایی" (زروانیسم) قدیم ایرانیان و شروع باورهای زردشتی است. دوست دارید تا آنرا باز کنم؟
حال بیایید خود را جای او بگذاریم.
انسانی وجدانمند مثل کیخسرو که پوچی انحصار قدرت و نتایج اسفبار آن ( ریختن آنهمه خون و کشتن خویشان نزدیک و تخریب ) را درک می کند, دچارافسردگی ای بسیار عمیق می شو د. اینک آتش انتقامجو یی خاکستر ,و تا وان عملکرد نمایان شده است. افسردگی عمیق را منا سب مردمان وجدانمند می دانند نه هربر دو پا ایستاده.
او بر خلاف آنچه گفته شده , ترس از دست دادن فره ایزدی را ندارد. ترس او از کاربرد بیشتر قدرت انحصاری در امر تخریب است. "این قدرت مطلق) تاج لعنتی( سمبل تخریب را نمی خواهم". به پوچی رسیده است. نظایر آنرا زیاد داریم.
بر خلاف آنچه گفته شده , ندای "سروش" همان ندای وجدان کیخسرو است نه پدیده ای متا فیزیکی.
کیخسرو از ذکر تمایل به خود کشی ابا می کند و به خودکشی خود شکلی رمز آلود و فا خر می دهد تاخودکشی سر مشق همگان و عوام نگردد.
"ارژون کمانگر" اسا طیر هند نیز پس از جنگی عظیم و کشتن خویشان در هیمالیا گم می شود و چنین پایانی دارد.
ای کاش حاکمان پیام فردوسی ( یا اساطیری ) از داستان کیخسرو را درک نمایند.
آنچه اپی مرگ است پیام این داستان است نه تن کیخسرو .
------------------------------------------------------
عشق را دست کم نگیریم که ریشه ای از خرد است.
عشق فردو سی به فرهنگ ایران در آفرینش حکمت او نقشی اساسی دارد.
محبت رومی به شمس ,
و نیز عشق ابن عربی به دختر زیبای استادش, که زمینه ساز دیدگاه عرفان نظری است.
و عشق ستاره شناسان به کشف راز کائنات و آفرینش.
تتمه چشم هایم را دیگر به که صرف نوشتن کنم. بیش از ظرفیت دیدگانم خوانده ام .
عشق و خدمات شما به فرهنگ و ادب ایران پایدار باد.
با ارادت بسیار؛
احمد برهانی - ۲۸ سپتا مبر ۲۰۲۱