کار سیاهقلم از مادرم، ذهنیتی که نسل گذشته از زن بودن داشت ۷۲ سال پیش
بچه که بودم عینک میزدم!
نگارمن
بار اول که از ندیدن تختهی کلاس شکایت کردم بابام گفت اگه خوب نمیدیدی اینهمه شیطون نبودی، یه گوشه ساکت میشستی و بیشتر درستو گوش میدادی! یه روزم که مامانم زنگ زد به مدرسه که دخترک تخته رو نمیبینه و لطفا ردیف جلوی کلاس بشینه، مدیرمون گفت نه! لازم نیست! این چون دوتا از دوستاش عینک میزنن لابد دوست داره عینک بزنه، یه چندروزی بهش عینک آفتابی خودتونو بدین بزنه بیاد مدرسه!
ولی من جدیجدی نمیدیدم و شدم عینکی، و یکی از دغدغههای بزرگ زندگیم این شد که دو روز دیگه که عروسیم شد باید عینکمو چیکار کنم؟
اونموقعهام جرات نداشتیم که از بزرگترامون سوال اضافه بپرسیم، حرف از عروسی که واویلا بود. خواهرم و خالهام که چندسالی بیشتر ازمون بزرگتر نیست، فکراشونو گذاشتن روهم و یه روز گفتن فهمیدیم باهات چیکار کنیم. میدیم دورتادور عینکتو گل بزنن رنگووارنگ، دستههاش رو هم برمیداریم و عینکو با کش میبندیم دور سرت. منم اشک میریختم که زشت میشم آخه! کدوم عروسی تا حالا دیدین کش دور سرش بسته باشه؟! اونام میگفتن همینی که هست پس شوهر نکن یا این که اگه میخوایی عینک نزن، بهجاش بابابزرگ باید کنارت باشه دستتو بگیره تا با مغز زمین نخوری اون وسط! و من از فکر این که به جای داماد، بابابزرگم کنارم باشه خواب و خوراک نداشتم!
سالیان سال گذشت، خیلیسال، عروسم شدم بدون عینک. اما فقط بعد از گذشت یک نسل، دختر کوچیکم روز اولی که از کودکستان اومد خونه با صراحت اعلام کرد که تصمیمشو گرفته و میخواد اسم بچهشو بذاره لاله عباسی! و من مشکلم فقط این بود که چجوری قانعش کنم که بخدا عباسی فامیلشه، من از کجا واسه تو شوهر پیدا کنم عباسی! لطفا فقط بذار لاله :)
کوتاه و زیبا مثل همیشه.
کار سیاهقلمِ مادرِ شما را دوست دارم.
این عینکی بودن و عینک زدن مصیبت بود در دورانِ ما، بیچاره بچهای که عینکی بود، اکثرا او را هدفِ مستقیمی برای آزار دادن و اذیت کردن میدیدند. حال پس از ۵۰ سال ـــ خودم شدم عینکی، تقریبا همیشه عینکِ آفتابی به چشم دارم، چشمِ راستم هنوز تَرکشی کوچک در خود داشته و دوستانِ نزدیک لژیون؛ مرا مریخی صدا میکنند.
سپاس از این نوشتهی خوب شما.
مامانت چه یادگاری ظریف و قشنگی خلق کرده قیمت نداره و با لذت خاطره های شیربنی که مادر گرامی راجبش تعریف میکنه مسرور و سلامت باشید
مرسی از لطفتون خانم وزین عزیز، باعث افتخار و خوشحالی من که دوست دارین:)
شراب جان مرسی که اومدین و سر زدین بهمون، مواظب خودتون باشین و با چشمهای تیزبینتون همیشه چیزای قشنگقشنگ ببینین و دخترک رو ببوسین لطفا:)
مرسی که خوندی میمنون عزیز و مرسی که همیشه مثبت و کلامت شیرین است:)
موجز و مؤثّر. ممنون.
مرسی از لطفتون خانم شاهق عزیز
ممنون از شما که خوندین