مش محرم از لحظه ائی که هفته پیش تو مسجد بعد از نماز مغرب و عشاء درنگ کرد تا به دستبوس امام جماعت برود آرام و قرارشو ازدست داده و عین دیوانه ها  و به قول قدیمی ها مهتاب زده شده و حواسش جمع نیست. آقا داشت با چند  مومن  پیر که پاشون  لب گوره در باره شرایط رسیدگی به اعمال و تکالیف  مذهبی در آخرت صحبت میکرد. درست مثل متخصصان تست و نکته کنکور چند روز مونده به امتحان ؛ به اونا یادآوری میکرد اگر نکیر  و منکر فرشتگان شب اول این سئوالو پرسید جوابش اینه ؛  اگر  سئوالی در باره واجبات و مستحبات پرسید باید اینگونه پاسخ دهی. چندین بار هم تاکید میکرد که مرجع اصلی همون سئوالات شب اول قبر کتابفروشی اسلامیه بازاره. بقیه کتب دیگر در این زمینه مورد تایید نیستند.

کم مونده بود بگه پاسخ سئوالاتو بزار تو کفن ات یا به آدرس ایمیل فرشتگان مربوطه بفرست تا کارهات سریع جلو بره. اصلا برو تو سایت اون دنیا و پاسخ سوالاتو آپلود کن. مش محرم اصلا گوشش به این حرف ها بدهکار نبود.

خیلی گرسنه اش بود. دوست  داشت سریع به خونه برسه و شام بخوره. آسیه  خانم همسرش  برای شام دلمه فلفل و بادمجون و گوجه فرنگی  تهیه کرده؛ غذائی که عادت داشت اندکی سیر داغ روش بریزه با ماست کیسه ائی و سبزی خوردن تازه همراه با سنگک تازه خشخاشی بخوره. مثل گرگ  ؛ گرسنه بود.

امام جماعت  ول کن بحث نبود.چنان آرام و با  طمانینه صحبت میکرد انگار قرار است تا فردا صبح سخنرانی کند. مش محرم فقط میخواست به قولی مصافحه کند. یعنی صورت و دست پیش نماز را پیش همه ببوسد تا همه بدانند وی شخص مومنی است. این برای اعتبارش  به عنوان کاسب محل ؛خیلی تعیین کننده بود. امام جماعت برای اینکه اندکی  محیط را تلطیف کند لبخندی زده و گفت : .............. البته همه این سختی ها را پشت سر بگذارید و به همه سئوالات جواب دهید................. میرسید به حوریان بهشتی.......... خستگی از تنتون درمیاد. همه پیرمردها هماهنگ سیب گلوشون 8 سانتیمتر  جا به جا شد و آب دهنشونو با صدای بلندی قورت دادند. برخی هم دستشون رفت سمت زیپ شلوارشون اما به سرعت ولش کردند. خبری نبود.

پیرمردی که چند بار سکته کرده و نای حرف زدن نداشت و فقط  خادم مسجد معنی صحبت هاشو می فهمید دهانش چندین بار باز و بسته شد. امام جماعت پرسید : مش باقر چی میپرسه ؟ پاسخ شنید : آیا  حاج خانم( همسرش) تو اون دنیا همراهمون هست؟   امام جماعت  گفت : مش باقر بارها این سئوال را پرسیدی . دم در بهشت که وارد میشی درست عین چک این هتل هاست. ازت پرسیده میشه آیا همسرتون هم بیاد پیشتون یا نه؟   دو تا اطاق یک تخته میخواهی ؟  و یا  یک اطاق با تخت بزرگ کینگ سایز ؟هر پاسخی را دوست داری بده. فقط مواظب باش  اگه گفتی میخواهی  اونجا هم با حاج خانم زندگی کنی و بعد از دو سال دلتو زد دیگه راه بازگشت نداری. حواستو جمع کن چه پاسخی به سئوالات میدهی........... مش باقر به رسم تشکر چندین بار دهانش باز و بسته و چشمانش خمار شدند تا پسرش بیاد و ویلچرشو تا خونه ببره.

  مش محرم تو رویای حوریان بهشتی  بود که ناگهان به پاسخ سئوالی از طرف آقا کاظم رزاز توجهش جلب شد. امام جماعت توضیح داد  که "هر عضو" بدن در آن دنیا به گناهانی که کرده شهادت خواهد داد. دستو پا و دهان و زبان  سینه و شکم و  کمر ...... همین طور برو پائین.....  زانو ..مچ پا و قوزک و کف پا و همه انگشتان پاهای راست و چپ ؛ در روز محشر  زبان باز کرده و خواهند گفت چه گناهانی را مرتکب شده اند. مش محرم اول به گوش هاش ایمان نداشت. باور کردنش سخت بود که مثلا  دست هاش در آن دنیا شهادت بدهند چگونه مشتریان زن مغازه را در اون سالهای دور که جوانتربوده دستمالی میکرده............. یک آن عین جن زده ها پاهاش سست شدند و از حرکت ایستادند. اگر واقعا " همه اعضاء" به گناهانی  که کرده اند شهادت دهند وضعیت به شدت ضایع خواهد شد.

مش محرم همه قدرتشو جمع  و از پیشنماز پرسید : این شامل زنان هم میشه ؟ یا فقط اعضای گنهکار مردان شهادت خواهند داد. امام جماعت دستی به ریش اش کشید و با لبخندی موذیانه گفت : مش محرم گناه زن و مرد نداره. عضو گناهکار زنان هم بر وقوع گناه گواهی خواهند داد. مش محرم لحظاتی از تجسم اقرار به گناه  " عضو یاغی" زنان خنده اش گرفت. سریع خودشو کنترل کرد.

از اشتهای خوردن شام خوشمزه  عیال افتاد. یک باره دید که همه  رفته اند و امام جماعت داره  هی صداش میکنه : مش محرم..... مش محرم...... چکارم داشتی ؟  مش محرم تازه به خودش اومد و گفت : فقط میخواستم دستبوس باشم. همین. امام به همراه مش محرم راه افتاد به سمت در خروج. اکبر کاشی خادم مسجد جلو دوید و جا نماز آقا را جمع و میکروفونو  تو جعیه اش گذاشت. دستگاه اکو آمپلیفایر هم با یک صدای بلند " پاااام " ساکت شد. امام جماعت شروع کرد به تعریف از  کمک های مش محرم در آماده سازی سور و سات ایام عزاداری و اینکه همه اینا در آن دنیا و روز محشر  حتما محاسبه خواهند شد. مش محرم  در همه این مدت حواسش پی همون شهادت " همه اعضاء " در روز قیامت بود. امام جماعت موقع خدا حافظی یواشکی در گوش مش محرم گفت : من شیدای این از خود رهیدگی تو در مسجد هستم. چهره  تو امشب رنگ پریده و روحانی  شده است.  اصلا خودت نیستی .  انگار از همه دنیا بریدی ؟ " بریدی" بد جوری تو گوشش نشست.

 مش محرم مثل دوران مدرسه به نحوه امتحان اعتراض داشت. آخه یعنی چه : " شهادت همه اعضای بدن".  به همون چند سئوال شب اول قبر که در دفترچه ها اومده و از کتابفروشی اسلامیه بازار خریده باید اکتفاء بشه. همون شب اول قبر جواب صحیح میدهیم و بعد میریم سراغ حوریان تا ببینیم کی به کیه. خیلی دلش میخواست با انواع حوری ها از سیاه پوست با باسن توپی و سینه هائی عین گرمک و طالبی گرفته  تا حوریان لاغر و ترکه کره ائی و ژاپنی و چینی حتی تائیلندی............ دست آخر هم برای تنوع ؛  آمریکائی  و کانادائی ترجیحا  فرزندان مهاجران قرن نوزدهم کشورهای اسکاندیناوی.

 تا حالا اینارو امتحان نکرده بود. یعنی از همون زمانی  که تو مکه چند دختر سیاه دید عاشق دختران سیاه پوست شد. اما  دستش نرسید. گذاشت بره بهشت. حوری سیاه تور کنه. همیشه با خودش فکر میکرد " همه جای" بدن زنان سیاه پوست واقعا سیاهه ؟ یا " برخی جاها" رنگ  متفاوتی دارند.

مش محرم خیلی به بریدن " عضو" گناهکارش فکرو استدلال میکرد اگر بدون اون بره  آخرت ؛ دیگه چیزی بر ضدش شهادت نخواهد داد. مشکل بعدی این بود  اگر در بهشت پذیرفته بشه اون وقت اون همه حوری به چه دردی خواهد خورد وقتی  عضو گنهکار همراهش نباشه. مش محرم خیلی با خودش کلنجار رفت. دست آخر فکر کرد پاسخ همه این سئوالات  را باید همون پیش نماز مسجد بدهد همون که این تخم لق را تو ذهنش کاشت.

یک روز سر ظهر که نماز جماعت خلوت میشد یک ساعت قبل از نماز رفت مسجد تا آقا را تنها گیر بیاره و همه سئوالتشو بپرسه.  وضو گرفت و رفت نشست نزدیک بساط امام جماعت. یک پاداشی هم به خادم داد که میخواهم صواب پهن کردن جا نماز پیش نماز  امروز با من باشه یعنی برو گم شو. این طرفها پیدات نشه.

 آقا که اومد مش محرم پاچه خواری را به اوج رسوند. خلاصه وقتی دید تنور داغه نون را  آماده کرد و پرسید : آقا اینائی  که در طی تصادفات رانندگی یکی از اعضای بدن خود را از دست میدهند اون دنیا تکلیفشون چیه ؟  یعنی بدنشون چه فرمی میشه؟ مثلا اگر یکی از انگشتان دستشونو از دست داده باشند؟  آقا که دنیا دیده بود لبخند موذیانه ائی زد و  گفت : وقتی بهشتی شد دیگه با بدن کامل  وارد اونجا میشه. بعد دهنشو غنچه کرد و دور و برشو خوب نگاه کرد و دم  گوش مش محرم گفت :  فکرشو بکن حوریان  مردی با انگشت افتاده را میخواهند چکار ؟  ریز ریز خندید. مش محرم اصلا به روی خودش نیاورد و گفت : من هم همینو میگم. مردانی  که میرند بهشت باید از هر نظر کامل باشند. هردو الکی لبخند زدند. مش محرم سئوال دومی هم داشت. دقیقا متوجه منظور هم شده بودند.

یواشکی سرشو برد دم گوش پیش نماز و پرسید : شما که کتابهای تاریخی زیادی خوانده اید میدونید آلت آغا محمد خان را که بریدند چگونه جلوی خونریزیشو گرفتند که جان به در برد. پیشنماز چشمانش گرد شد. تسبیح از دستش افتاد. خندید و پرسید : مش محرم سئوالاتی میپرسی ها. من ملا با سواد معمولی هستم اینو باید از دبیر تاریخ و یا زیست شناسی بپرسی. مش محرم طوری نگاه کرد  که کوتاه بیا و بگو داستانش چی بود.

پیش نماز  دستی به ریش اش کشید و گفت : اون زمان فرد آلت بریده ( چشمانش چرخید  و گفت  استغفرالله....)  را  بلافاصله در داخل کوهی از خاکستر نرم می خواباندند.  خونش بند میومد. مش محرم زمزمه کرد : چرا به ذهنم خودم نرسیده بود. خلاصه وقت نماز بود و باید طبق برنامه پیش میرفتند.  مش محرم به عنوان آخرین سئوال از روحانی مسجد پرسید : پیرو شرح اون روزتون در باره شهادت اعضای گناهکار در روز محشر حالا اگر یک  نفر چند عضو بدنش مقصر باشند مجازات بر چه پایه ائی تعیین میشود. پیشنماز دیگه داشت حوصله اش از پرحرفی های مش محرم سر میرفت . خیلی زود با مش محرم چشم در چشم شد و گفت :  هر عضوی شدیدترین و بدترین گناه را مرتکب شده بر همان پایه مجازات تعیین شده و گناهان دیگر اعضای بدن بخشیده میشوند. مش محرم با خوشحالی از جا بلند شد. دیگه از تقصرات دستهاش گذشت میشد. حالا باید به فکر  عضو گناهکارش باشد  که بدترین گناهان را مرتکب و باعث دردسرش شده است. باید یک فکر اساسی قبل از مرگ میکرد.

مش محرم ازاون روز به بعد همش کابوس می دید  که دار مکافات در آخرت برپاست و عضو گنهکارش به طرزکاملا مسخره ائی  داره بلبل زبونی میکنه. از عفت که بیوه خوشگلی بود و در زیر زمین مغازه به بهانه  دادن کشک و ماست  رایگان بارها ازش کام گرفته بود تا صیغه هائی که در مشهد و قم  ؛  شیراز  و کاشان  و....برخی از این دلالان محبت براش جور کرده بودند. خیلی ها میگفتند اکثر این ها زنان شوهر دارند و از زور نداری صیغه میشند تا لقمه نونی برای بچه هاشون در بیارند.  مش محرم حرفی برای گفتن نداشت. شهادت عضو گنهکار درست بود.

 سه ماه آزگار مش محرم کابوس روز جزا میدید. سرانجام اطاقی را در زیر زمین آماده کرد و شروع کرد به جمع آوری خاکستر درختان و ذغال سوخته در بشگه بزرگی تا بعد از جراحی عضو سرکش بپره داخل بشگه وسط خاکسترها تا خونریزی بند بیاد.  حاج خانم همسر مش محرم کنجکاو شده بود. چندین بار در غیاب مش محرم رفته بود بساط دیده و ازشون سر در نیاورده بود. یک روز پیش نمازو تو کوچه دیده و اوضاع را برایش توضیح داده بود. آقا فرموده بود : مش محرم در یک حالت روحانی ویژه ائی به سر میبره. داره به خدا نزدیک میشه. اصلا جای نگرانی نیست.

 سه هفته بعد؛ صبح روز شنبه حاج خانم هر قدر منتظر شد دید مش محرم برای صبحانه از زیر زمین بیروم نمیاد. با ترس و لرز وارد شد و دید همه جا خونه. مش محرم بعد از خون ریزی شدید برش عضو گنهکار نتونسته بود خودشو تا بشگه خاکستر برسونه و همونجا  افتاده بوده. در آخرین لحظه دستش به  لبه بشگه گیر و همه خاکستر ها به سرش ریخته بود . صحنه عین  لحظات پایانی فیلم های ترسناک شده بود. نسخه های متعددی  هم از مجموعه سئوالات شب اول قبر اطراف پراکنده بود. زیر بعضی از پاسخ  ها مش محرم خط کشیده و علامت سئوال گذاشته بود تا از امام جماعت بپرسد. اجل مهلتش نداد.

 حاج آقا  امام جماعت مسجد در سخنرانی خود  در مدح مش محرم برای اینکه نقطه پایانی بر همه شایعات بزاره تصویر یک قدیس  را ازش تصویر و آرزو کرد همه مومنان کاش زندگیشون مثل مش محرم میشد. در قسمت زنانه همسر مش محرم از گریه ها و ضجه های دلخراش عفت خانم که حالا دیگر زن جا افتاده شده بود تعجب میکرد. عفت خانم فریاد میزد : او کم فروشی نمیکرد. کاسبی بود با " اعمال صالح "  با تمام " وجود" در خدمت مشترهایش بود. " کم نمیزاشت"

پیرزن دیگری تعریف میکرد که سالها قبل درست وسط ظهر رفته بوده مغازه مش محرم ماست بخره. دیده بوده از داخل قفله. خلاصه ......پیرزن تعریف میکرد که نیم ساعت بعد عفت با سرو موی پریشون بیرون اومده بوده با دبه ائی ماست چکیده در دست و به پیرزن گفته بوده  : مش محرم برای من " کم نمیزاره" پر و پیمون ظرفمو  لب به لب پر کرد. پیرزن ادامه داد که وقتی داخل مغازه شده بوده مش محرم دیده که بی حال سیگاری روشن کرده و تو هپروته. به اش گفته بوده که مش محرم من هم از اون ماست های چکیده میخواهم که به عفت دادی . ......... پیرزن  چند دقیقه سکوت کرده بعد گفت:  خدا ازش نگذره به من نگاهی کرد و گفت : ماست چکیده تموم شده. ته اشو عفت برد. تا یک هفته نمیاد. داستان پیرزن که تموم شد چند زن جوان به هم سقلمه زده و درگوشی گفتند: مش محرم " کم نمیزاشته" خندیدند اما سریع خودشونو جمع کردند.

 همه درگوشی میگفتند : این عفت بیشتر از   آسیه خانم همسر مش محرم خودشو جر میده. یواشکی و نخودی می خندیدند و میگفتند : خدا از سر تقصیرات مش محرم بگذره. عفت خانم ازش راضی باشه. نونش تو روغنه. الان داره تو اون  دنیا به حوریان ماست دبه ائی و چکیده می فروشه و زیرچشمی دنبال حوری سیاه می گرده.

موضوع فوق سری بریدن " عضو گناهکار" مش محرم به بیرون درز کرده بود. زنان در گوش هم پچ پچ کرده و در حالی که انگشت نشانشونو باز و بسته میکردند به طرف مقابل موضوع را می فهماندند. مجلس عزاداری مش محرم بیشتر مجلس شوخی و خنده شد تا بزرگداشت کاسب محل.