مسابقه انشای ایرون

 

از ۲۸ دوره سپاه دانش پسران ما دوره دوازدهم بودیم که از شانس سگی ۱۸ ماه خدمت شد دوسال. شیش ماه تعلیماتی پیش فنگ پا فنگ بقیه اش هم معلمی توی روستا. آرم روی سینه مان کتاب بود و خورشید و سنبله گندم و «طلب العلم فريضة على كل مسلم و مسلمة» که دوره های بعد شد «ز گهواره تا گور دانش بجوى» فردوسی.

پادگان اهواز گروهان۲ سپاه دانش آسایشگاه ۳ بودیم. تختهای فلزی دوطبقه زیتونی رنگ بغل هم صف کشیده بود. صبح به صبح تختها را آنکادر میکردیم، کف آسایشگاه شمع می کشدیم و گل می انداختیم. بعدش خبردار کنار تخت ها می ایستادیم برای بازدید سرگروهبان رحمتی که میگفت تا چشم فرمانده را دور می بینیم هار می شیم!

پنجشنبه عصر بود. زمان استراحت بعد از رژه ای سنگین در هوای گرم و نفس بُر اهواز. فرمانده گروهان و درجه دارها رفته بودند و صدای بلند گوی دژبانی درب جبهه خوابیده بود. آسایشگاه مثل همه سربازخانه ها سالن درازی بود با سقف بلند و پنجره های کوچک هلالی شکل یک طرف ساختمان و چند لامپ آویزان از سقف. نشسته بودیم لبه تختها نامه عاشقانه می نوشتیم، پوتین واکس میزدیم و جوک میگفتیم. چندتا از بچه ها به نماز ایستاده بودند.

بعضی ها فرچه و تیغ اصلاح ژیلت به دست داشتند میرفتند بیرون. آماده می شدیم برای مرخصی۲۴ ساعته آخر هفته و رفتن سینما. یهووی بهارلو که خیر سرش ارشد آسایشگاه هم بود و یکی از بچه های یوقور تر از خودش چفت در آهنی آسایشگاه را انداختند و بی اُرس و پُرس هر کس دم چنگشان میامد میگرفتند شلوارش را به زور می کشید پائین و با بُرُس اَلِ اوضاعش را چپ و راست واکس می زدن و میرفتن سراغ بعدی. بُرُس پوتین بود و قوطی واکسِ سیاه شَفَق و خنده و سر و صدا و داد و قال و نامرد ولم کن. چه جور گوسفند را زمین می زنند و با گاز انبر اخته می کنن. تقریبا همان طور!

تخت من و مراد و رستم و یکی دو تا از بچه‌های «ام.آی.اس»* ته آسایشگاه بود و شانس در رفتن از واکس مالی اَلِ اوضاع بگو صفر و نترس! توی همین هیر و ویر مراد رفت ایستاد لبه تخت و پنجره کوچک ته آسایشگاه را به زور باز کرد. پشت سرش من و دو سه تای دیگه خودمان را از پنجره انداختیم بیرون و پرت شدیم روی بوته های خار شتر و سنگ و کلوخ اون پشت که زمین بایری بود و می رسید به سیم خاردار و دیوار حفاظ پادگان.

وقتی با پاهای پر از خار و دست و صورت خراشیده ساختمان های اخرایی رنگ اون سمت پادگان را دور زدیم تا برسیدیم جلو آسایشگاه دیدیم در باز بود و چند تا از بچه‌ها لب حوض مستطیل شکل جلو ساختمان داشتند با مصیبت خودشان را تمیز میکردند و به بهارلو و دوستش بد و بیراه میگفتند.


محمد حسین زاده

-------------------------------

* (ام.آی.اس-MIS) نام اختصاری مسجدسلیمان در تشکیلات شرکت نفت