برای مسابقه انشای ایرون

 

نمیدونستیم اینجوری میشه، آره بابا

میم نون

 

از پدرم پرسیدم قدیما خیلی سال پیش، تفریحات شما چی بود؟

جواب داد:

تفریح خاصی نبود ما بچه ها بعد از مدرسه اگر بیکار بودیم اولین کار اگه نون نداشتیم باید میرفتیم نون میخردیم. نانوایی کم بود و صف نون شلوغ میشد. بعدش هم خریدهای دیگه و‌کارهای خونه.

وقتی هم که نوبت آب کوچه ما میشد میرآب محله آب می بست تو جوی وسط کوچه تا همه خونه ها آب انباراشون پر کنند چون اونموقع مثل الان بهداشت زیاد رعایت نمیشد در نتیجه اون مدتی که آب نبود جوی وسط کوچه پر از خاک و آشغال میشد و‌ قبل از نوبت آب، من با چند تا از بچه محل ها میرفتم از سر کوچه جوی آب را تا در خونه تمیز میکردم تا آب انبار از آشغال پر نشه. تازه بعدش هم خاک شیر میریختیم و سنگ نمک می انداختیم تو آب تا میکروب های آب از بین ببره و ذغال می گذاشتند تا بو‌ی بد نده.

یکی دو سال یکبار هم دو تا کارگر قلچماق میاوردند رسوب و آشغالهای آب انبار خالی کنه که کار ما بچه ها نبود. اگر آب شاهی هم تموم میشد تا گاری بیاد تو‌ کوچه منتظر نمیشدند دبه را میدادند به من میگفتند برو‌ از آب فرمانفرما بگیر بیار که بالای باغ شاه بود و با چند تا از بچه ها از سر فرهنگ تا آنجا را بازی کنان دو ساعت میکشید بریم و بیایم و یا همون آب توی آب انبار را میجوشاندیم و مصرف مبکردیم تا دوباره آب خوردن بخریم.

این کارها را که میکردم مادرم یک قران بهم میداد که باهاش مسقطی یا فرنی میخریدم  و میخوردم. بزرگتر که شدم بهم دوزار میداد که گاهی اوقات با بچه محلها قمار میکردم :)

بعد ها پولم جمع میکردم چهار قران که میشد میرفتم سینما «تمدن» تو مولوی و‌ سر چهارراه سیروس، یک سالن روباز داشت که تابستان ها آنجا فیلم پخش میکردند و‌ خیلی خوب بود.

دو قران میدادم پول بلیط، لذت خود فیلم جای خودش، لذت سیرابی از فیلم بیشتر بود. وسط فیلم ده دقیقه انتراک میدادند، آپاراتچی حلقه  فیلم عوض میکرد و تو این فاصله هر کسی کاری داشت انجام میداد و هله هوله رد وبدل میشد یا خیلی ها سیگار میخریدند.

البته من همیشه منتظر بودم تا انتراک بشه و اون یک نفر که دیگ سیرابی شیردون میاورد تو کاسه میفروخت بیاد، خیلی دوست داشتم. دو قران که نگه داشته بودم میدادم سیرابی شیردون با یک تکه جگر سفید که همیشه تو کاسه میریخت، میخریدم و میخوردم. بعضی وقت ها یک تکه نون هم میداد، کاسه خالی را هم زیر صندلی میگذاشتم که آخرش جمع میکرد. خیلی میچسبید. 

داخل سینما همیشه هم سعی میکردم عقب بشینم تا سرو‌کله ام سالم بمونه چون جنوب شهر تهران حساب میشد و تماشاچی های عقبی آشغال میانداختند روی سر جلویی ها و میخندیدند و هر از گاهی دعوا هم میشد.

آخر شب های تابستان هم چون شهر خلوت بود صدای فیلم تو خیابون مولوی هم شنیده میشد. تو‌ خیابون بزور ماشین رد میشد، سر و صدایی نبود و جلوی سینما همیشه یه آژان قدم میزد و معمولا دیالوگ فیلم گوش میکرد و‌ بعد از نگهبانی هوس میکرد فیلم ببینه. بعضی شبها یک سری مست و پاتیل که تو سینما بودند، بیرون باهم دعواشون میشد.

کافه و کاباره هم مال دوران جوانی ما بود. اونموقع اکثرا سرخوش بودن، نمیدونستیم اینجوری میشه، آره بابا...

تازه فهمیدم چند بار که من و بابا با هم سینما رفته بودیم، چرا بعدش که میگفتم بابا بریم شام یا جگر دل قلوه بزنیم، بهم میگفت هیچکدام، بریم کله پاچه و هوس سیرابی میکرد.

حرف سینما شد و یاد سینما رفتن خودم‌ با دوستام افتادم، چقدر صبر میکردیم پنجشنبه عصر برسه بریم سینما «شهر فرنگ»، یا سینما «شهر قصه» سر خیابان وزرا که خیلی لوکس و با کلاس بودند دخترهای زیادی میامدند اونجا، خیلی خوش میگذشت.

با اتوبوس تا عباس اباد میرفتیم، بعدش هم یکی دو ساعت تو صف وامیستادیم تا به گیشه برسیم، فیلم های سینما شهر فرنگ و شهر قصه همیشه جدید بود و شلوغ.

یک بار سانس آخر هم بلیط نرسید خسته و عصبی برگشتیم خونه، صف فیلم های اکشن و بروس لی هم همیشه خیلی خاطره بود. آخر فیلم چند تایی بودند جو میگرفت نعره میزدند یا تو خیابون جفتک میانداختند، و ما هم میخندیدیم. دوران خوبی بود خیلی خوش میگذشت. یادش بخیر.

چند روز پیش از چهار راه سیروس رد شدم، تخریبش کردند. دیگه سینما «تمدن» وجود نداشت.