تعارض تاریخی انسان/ هیولا
ایلکای
۱. پیکسار امسال «لوکا» را منتشر کرده. لذتبخش بود. پیکهای احساسی در سناریو، آرپژهای ایتالیایی گیتار، لهجه و زبانبدن، رنگها و حرکتها، همه مثل قطعههایی کوچک، نهایتاً هارمونی سیّالی ساختهاند که با نیروی بازوهای یک نیّت خیر -- اقدام علیه نژادپرستی -- به جلو حرکت میکند. تکههای روایت مرکز ثقلی مفهومی دارند: رفع شکافِ نژادی.
۲. هیولاهای داستان ماهیتی دوگانه دارند. هیولاهای دو زیست. ماهی، با دست و پایی یکسره انسانی، زیر آب. ساحل به بندری در ایتالیا میرسد. دماغهی اروپا. در اوّلین برخورد آدمها با هیولاها، هیولایی در تاریکی آمده تا وسط آواز سوپرانویی [ماهیگیرها دارند نصف شبی توی قایق اپرا گوش میکنند؛ چرا؟] از قایق انسانهایی که به قلمروش نزدیک شدهاند چیزی کش برود. انسانها نجات پیدا میکنند. نشانههای تمدن انسانی -- آچار، گرامافون، کارت -- میریزند توی قلمروی هیولاها: سوغاتیهای ناخواستهی تمدن انسانی. همینها لوکا را با کمک دوست یاغیاش که پدری ندارد، از آبها بیرون میکشند.
بالا، توی خشکی، مجذوب وسپا میشوند. وسپایی که به ماه میرود. رفیق یاغی لوکا، از جهان تفسیری اسطورهای دارد. ستارهها برایش ماهیاند. ماه، بزرگترین ماهی. مسابقهای برگزار میشود توی بندر. همزمان تلاشی تاریخی برای شکار هیولاها به سرحد خودش رسیده. هیولاها در مسابقه برنده میشوند. تعارض تاریخی انسان/ هیولا که گونهای قرارداد فرهنگی بود، به محض «قهرمان شدن یک بیگانه/ هیولا در بازی انسانها» رفع میشود. فصل تازهی پیوند. این نیت، واضحاً نیتی خیر است چون در دستور زبانش جملهها امری نیستند. کسی نمیگوید «غریبهها باید در بازی ما قهرمان شوند، خودشان را به ما ثابت کنند، تا صلح کنیم!» احتمالاً دارند میگویند «ما میدانیم که تعارض ما و غریبهها جعلی است و ما میدانیم که غریبهها میتوانند قهرمان باشند، درست مثل ما.»
۳. تمام مسئله این است: ما یعنی کی؟ تیم انسانها نمایندهی کیاند؟
۴. نشانهها چطوری کاشته شدهاند؟ الگو روشن است: بیگانه/هیولاها استثمار میشوند -- عجب اصطلاح نخنمایی! هرچند اقتضای سناریوست -- نمادهای فرهنگی انسانها، در سرزمین بیگانه باقی میماند. هیولاها را از راه به در میکند. هیولاها که دانشی ندارند و غذا خوردن بلد نیستند، تمرین میکنند، با عفو انسانها قهرمان میشوند، بعد فقدان پدر برای هیولایی که پدر نداشت را انسانها پر میکنند -- به تصاحب جایگاه پدر توجه میکنید؟ -- و هیولای برگزیده، بعد از اینکه اسطورهزدایی میشود و بچهانسانی یادش میدهد مثلاً که اشتباه میکرده و ستارهها ماهی نیستند و گلولههای آتش معلقی در کهکشاناند، با فروختن رویای وسپا -- طعمهی تمدن که حالا به دست آمده -- ، فرصت تحصیل در مدرسهی انسانها را پیدا میکند.
«ما» کی است؟ انسانها یعنی کیها که باید با بیگانهها -- بعد از قهرمان شدنشان البته، همچون شرط اولیهی پذیرش -- کنار بیایند؟
برگردیم به موقعیت جغرافیایی سناریو: بندری در جنوب ایتالیا. دماغهی غمانگیز اروپا. ساحلی طولانی که ناگزیر، امیدهای شناور خاورمیانه و آفریقا را که در مدیترانه غرق شدهاند، میپذیرد تا قهرمانهایشان را به مدرسه بفرستد و لقمهگرفتن یادشان بدهد.
۵. نیت خیرِ رفعِ شکاف نژادی، در لوکا، برای من -- بچههیولایی که در اعماق دریا مینویسد و اطرافش مسابقهای برای قهرمان شدن در کار نیست -- مثل قدمهایی سرگرمکننده است، با سنگریزههایی توی کفش.
۶. ما هیچ جای داستان به اعماق، به آنطرفِ آب برنمیگردیم. همهچیز دربارهی خانهی آدمهاست. خانهی هیولاها ترومایی برای فراموش کردن است. در سناریوی لوکا، هیچ هیولایی با «خانهی خودش» آشتی نمیکند. هیولاها در «خانهی آدمها» از هم میپاشند و جاهای خالی را پر میکنند.
نظرات