ونوس ترابی

 

شش بار بگو دوازده.
وقتی می‌گویی، چشمت بماند به ساعت. به لحظه طلوع. به گرگ و میشی که حادثه‌اش می‌خوانند. راستی! خونی که خشک نمی‌شود، چطور حادثه‌ای‌ست؟ خونی که به یک بند و ناخن که نه، به میلیون‌ها انگشت جانی متصل باشد، از کجا می‌افتد که اتفاقش می‌خوانند؟ آهن‌پاره‌ای که میان دست‌های مادر و دختر، می‌نشیند تا یکی را بیندازد این سوی دیوار و دیگری را بالای درخت، کجایش طیاره بردن مسافر و رساندن دست‌ها و قلب‌ها و آغوش‌ها به یکدیگر است؟ آسمان سرزمینِ سلاخی پشت درهای بسته که شش و دوازده طلوع و سحر و سپیده حالیش نمی‌شود.
دوبار بگو موشک
ما مگر از موش حرف می‌زنیم که کوچک و بزرگ باشد؟ آن شامه‌های تشنه خون، کجا معصومیت حیوانات را دارند؟ ریش‌های تیز و گرد رو به زمین. اشاره به خاک/ به گور به چهل سال خاوران و پشت‌بامی که دانشجو قی می‌کند و دو هشتی که خون می‌کند به چشم ندا و دی را می‌ریزد مثل خاک روی سرمان. چهل و چند بار بگو آبان تا دهانت به رسم آبی که بسته‌اند و برده‌اند و حراج کرده‌اند، هزار و پانصد بار پخش شود میان سرهایی که به تیر غیب رفت زیر خاک و تن‌هایی که به سردخانه نرسیده، شبانه گورخواب شد. هزار و پانصد نام را با نام مادرشان هجی کن. داغ بگذار روی لبت و هجی کن. سه روز که هیچ، یک عمر خون به حلق می‌آوری. بخت اگر یارت شود، می‌شوی پویا. آزاده. رها. پسر کسی. آن وقت در قاب هم بروی، مادرت آبروی زنان می‌شود.
همه را گفتی. زبانی اگر برایت ماند، ۱۷۷ بار بپرس چرا
۱۷۷ بار بچه‌ات را بچسبان به سینه‌ات
۱۷۷ بار صورت عشقت را در سیصد ثانیه وحشت به خاطر بیاور
۱۷۷ بار بگو، این آخرش نیست. من تمام نمی‌شوم. آن طرف دنیا، مردمی هستند که وقتی اشکهایشان خشک شد، خشمگین می‌شوند. می‌خروشند. حافظه‌شان دیگر کم نمی‌آورد. و مرد من، مو سفید می‌کند. مرد من خواب‌گرد می‌شود. آنقدر صدایم می‌کند تا به خواب مردم بروم. خواب کسانی‌که نمی‌شناختمشان. دردانه‌ام دردانه‌شان شود.
۱۷۷ بار بگو دروغ. اینها بانیان مرگ در سه روزند. سه روز پشت درهای بسته ، هزار و پانصد نفر. سه روز دروغ، لابلای تیر حادثه و خطای انسانی،
صد و هفتاد و هفت جان
صد و هفتاد و هفت مادر
صد و هفتاد و هفت کودک
صد و هفتاد و هفت بابا
صد و هفتاد و هفت معشوق...

(قلبی که بر دهان دارم، هرگز نمی‌تواند رو به خاک باشد...)
#ps752justice
#PS752
#دادخواهی