برای مسابقه انشای ایرون

 

دوچرخه دزدی در ژاپن

میم نون

 

سه ساله بودم‌ که بابا برام یک سه چرخه خرید. هنوز یادمه. خیلی خوشگل بود. رنگ آلبالویی متالیک و سه تا لاستیک سفید رنگ  داشت. من و خواهرم خیلی باهاش حال میکردیم. بچه های فامیل هم به عشق سواری با اون زیاد خونه ما میومدند. چند سالی که گذشت و ‌وقت مدرسه رفتن رسید، بیچاره تقریبا داغون شده بود. 

یک روز که از مدرسه برگشتم دیدم سه چرخه نیست. خیلی گریه کردم چون خیلی دوستش داشتم ولی خوب دادند به یه نمکی و جاش سنگ نمک گرفته بودند. ابن موضوع را چند سال بعد از مامانم شنیدم.

دیگه برام دوچرخه نخریدند از من اصرار و از بابا انکار. ورق برگشته بود. حالا من  تابستونا که سه ماه تعطیلی بود میرفتم کرج خونه داییم دوچرخه سوار شم و تو‌ رودخانه و ‌یا یک جوی اب بزرگ نزدیک خونه انها اب تنی کنم.

یکی از روزها با گریه و ‌درد شدید پا از خواب بیدار شدم و بعد از دکتر و آزمایش بهم گفتند روماتیسم داری و دیگه نباید تقلا کنی. شنا و دوچرخه غدغن شده تا پادردت خوب بشه. تا سه سال هم هر ماه یک امپول پنادور باید بزنم و ابنجوری پرونده دوچرخه بازی بسته شد.

سال آخر هنرستان  بودم و چون خوب شده بودم و استقلال داشتم رفتم و یک دوچرخه کورسی خریدم و به سالهای تحریم پایان دادم و با دوچرخه خودم میرفتم هنرستان.

فقط ایراد اینجا بود که یکی دو تا از بچه محلها تو‌ کف دوچرخه من مونده بودند و هر موقع میخواستند نان بخرند یا خریدی کنند زودی زنگ خونه ما را میزدند و دوچرخه را میگرفتند که صدای مادرم در میومد که قفلش کن تو‌ کوچه یکی یه کلیدم بده به همه بچه ها انقدر وقت و بی وقت زنگ خونه را نزنند :)

اون روزها هم گذشت تا سرنوشت منو راهی ژاپن کرد. تقریبا همه مردم ژاپن دوچرخه دارند و دزد دوچرخه هم انجا وجود نداشت تا سر و‌کله اتباع و‌کارگرهای خارجی پیدا شد.

اولین روزهای ورودم وقتی با دوستم میخواستم جایی برم در ایستگاه مقصد بهم گفت ببین هر دوچرخه ای قفلش باز هست سوار شو بریم.

گفتم مگه صاحب نداره؟

گفت اگه قفل نداره یعنی بی صاحبه.

بعدها فهمیدم یعنی چند دست دزدی شده و دست بدست  چرخیده. از این کار ناراحت شدم چون ضرب المثل «یه سوزن بخودت بزن یه جوالدوز به دیگری» که مادرم همیشه میگفت تو گوشم بود.

وقتی کار پیدا کردم با اولین حقوقم یک دوچرخه کوهستان شیک با قفل و زنجیر درست حسابی به میلغ ۷۵۰  دلار خریدم ۱۵۰ دلار هم پول دو تا چراغ جلو‌ و خطر عقب سنسوردار دادم و کاغذ خریدشم گذاشتم جیبم.

البته با تمسخر بچه ها مواجه شدم ولی همونا آرزوی سواری با دوچرخه منو داشتند. چون دزدی دوچرخه زیاد شده بود، پلیس به خارجی ها گیر میداد و شماره دوچرخه را چک میکرد. ولی من با خیال راحت همه جا میرفتم. 

یک شب شنبه نزدیک های نیمه شب تو خیابان فرعی دور افتاده یکهو پلیس جلوم ظاهر شد و اول گفت چرا چراغت خاموشه؟

گفتم باطری نداره.

گفت یا باید میخریدی یا سوار نمیشدی چون خطرناکه.

گفتم بله چون شنبه است تصمیم داشتم فردا بگیرم و چون چراغ عقب دارم که با سنسور نور ماشین روشن میشه خیالم راحته.

با چراغ قوه نور انداخت و ‌دید درست میگم.

گفت دوچرخه را از کجا اوردی؟

گفتم مال خودمه و اینم مدرکش.

وقتی استعلام کرد دید درسته، خندید گفت برو اولین باره میبینم یک خارجی دوچرخه مال خودش است و به راهم ادامه دادم.