قمری از جنسِ جانِ خورشید
چهارده مرداد، سالگرد غروب قمرِ آواز ایران و طلوع خورشید مشروطیت
منصوره شجاعی
قمرالملوک وزیری، مرغ سحرنادیدهی آواز ایران بود. در سال ۱۲۸۴ همزمان با پیروزی مشروطه به دنیا آمد. خوانندهی ترانههای وطنی عشقی، عارف [قزوینی]، بهار و ایرج میرزا شد، با ساز درویشخان، شیدا، نیداود و کلنل وزیری آواز میخواند. در سال ۱۳۳۲ سکته کرد و به لکنت افتاد، و سرانجام در سال ۱۳۳۸، در شب سالگرد پیروزی مشروطه در ۵۴ سالگی چشم بر جهان فروبست. این تقارن تاریخ شاید نشانهی آزادگی، وطنخواهی و شیدایی این زن است!
من از اواسط دههی پنجاه با شنیدن برنامهی رادیویی «گلچین هفته» بهتدریج از «موسیقی ملی» و از ترانههای مرضیه که لالایی دوران کودکیام بود و ابتدا با صدای مادر شنیده بودم، فاصله گرفتم و به دنبال این صدای یگانه، راه موسیقی سنتی پیش گرفتم. تا دو سالی پس از انقلاب، «کانون موسیقی چاوش» بود و لطف اساتید نکونامی که در خیابان حقوقی نبش شریعتی، در قبال مبالغی بسیار ناچیز، راه تحصیل و تحقیق موسیقی سنتی را به روی جوانان مشتاقی همچون من باز کرده بودند. پس از آن دههی شصت سر رسید و جنبش سازشکنی و پلمب مراکز هنری و لالشدگی آواز ایران؛ بهویژه آواز زنان! ...
اخبار و اسناد قمر در مطبوعات قاجار و آرشیو اسناد ملی
کتاب «اخبار و اسناد قمرالملوک وزیری در مطبوعات قاجار تا عصر حاضر و آرشیو اسناد ملی» را شاید بتوان تکملهای دانست بر هرآنچه تاکنون دربارهی قمر منتشر شده است. این اثر در اواخر سال ۱۳۹۹ به کوشش مهدی نورمحمدی در تهران منتشر شده است.
کتاب حاوی اخبار و اسناد و گزارشهایی است که برای اولین بار در مجموعهی واحدی گردآوری شده است. نویسنده در بازنویسی منابع هیچ تغییری در اخبار و اسناد نداده و چنانچه نکتهای به نظرش رسیده در مقدمه یا پانویس اضافه کرده است. دسترسی صاحب اثر به آرشیو اسناد سازمان اسناد و کتابخانهی ملی ایران و کتابخانهی مجلس شورا از یک سو، و نیز نگاه مستندساز او از عوامل مؤثر در تولید این اثر ارزشمند دربارهی زنی همچون قمر است...
آغاز بخش اخبار کتاب، با مقالهای از قمر شروع میشود که نامهای است خطاب به علی دشتی، مدیر روزنامهی شفق سرخ. این نامهی انتقاد و اعتراض قمر است به اطلاعیهی ثبتنام مدرسهی موسیقی کلنل وزیری که در بهمن سال ۱۳۰۲ در این روزنامه منتشر میشود. در این اطلاعیه ذکر شده که از ثبتنام زنان مسلمان معذور است و قمر در اعتراض به این نکته چنین مینویسد:
آقای دشتی، اگر موسیقی حرام است و در شریعت مقدس اسلام این عمل حرمت دارد، چه مردهای مسلمان و چه زنهای مسلمه بایستی از این عمل پرهیز نمایند. چه دلیل دارد که مردها مجازند این صنعت را بیاموزند و زنها از آموختن این صنعت لطیف محروماند؟
خیلی غریب است در مملکت ما هر شب در سالن گراند هتل برای مردها سینما است، تیاتراست، واریته است و هیچ آخوندی، هیچ پیشنمازی اعتراض نمیکند. اما همین که میشنوند در فلان خانهی واقعشده در گمنامترین کوچهها زنها میخواهند برای خودشان سینمایی ترتیب بدهند، بدون آنکه یک نفر مرد هم در آن شرکت داشته باشد، فوراً داد و فریاد عوام و خرافاتپرستها بلند میشود که اسلام رفت.
یک نفر نیست بپرسد که چطور شده است که سینما و تیاتر برای مردها مباح است ولی همین که زنهای بدبخت در یک بیغولهای خواستند از سینما تماشایی بکنند، فوراً داد و فریاد یک مشت مردم نفهم بلند میشود که اسلام از ایران پرواز کرد؟
این صلای آزادگی و این سلوک انتقادی زنی است که همچون قمری از جنسِ جانِ خورشید، آسمان هنر آواز ایران را به نور خویش آذین کرده است. زنی که از پامنبری مادربزرگ روضهخوانش «خیرالنسا» آواز را شناخت. سالها بعد، از قضا زیبایی آواز قمر بود که پای کمپانیهای صفحهپرکنی اروپایی را به ایران کشاند.
در همان دوران خوانندگان زن دیگری هم بودند، خوشالحان و نیکآواز که فقط در مجالس و میهمانیهای رجال و دربار حضور مییافتند و حقالزحمهای نیز دریافت میکردند. کار آنها فراهمآوردن انبساط خاطر درباریان و صاحبان قدرت بود و دیگر هیچ!
یکی از این خوانندهها «بلوچخان خانم» است که خوانندهی مخصوص کاخ گلستان بوده و در حضور ناصرالدینشاه آواز میخوانده است. میگویند رزونانس تحریرهای این زن چنان بوده که آویزههای لالههای کاخ گلستان را میلرزانده و آوازش از مسافتهای بسیار دور شنیده میشده است. پس چرا فقط قمر جاودان میشود و کسی از بلوچخان خانم یادی نمیکند؟...
پایان سخن
در ابتدای این کلام از تقارنهای تاریخی در زندگینامهی قمر گفتم. و گفتم که چهارده مرداد هر سال یادمان دو رویداد مهم تاریخ مردم ایران است. یکی، برخاستن شعلهی مشروطهخواهی از تلمبار هیزم ارتجاع و استبداد، و دومی در خاک شدن حنجرهی پرآواز زنی که آتش جاودان سینهی خویش را به شعلهی آزادیخواهی و تجددطلبی بخشید و خود رفت!
چهارده مرداد امسال، ۶۲ سال از خاموشی قمر میگذرد اما هنوز صدایش را از دروازهی شیرنشان مجلس بهارستان میتوان شنید: «مرغ سحرناله سرکن... بلبل پربسته ز کنج قفس درآی». هنوز از خیابان لالهزار دوروبَر گراند هتل صدای آوازش را میشنویم. وقتی برای اولین بار بیحجاب به روی صحنه رفت و چنین خواند: «فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست/ چرا که هرچه کند حیله در حجاب کند». هنوز اگر به قصد زیارت خاک فردوسی و اخوان و شجریان به مشهد سفر کنیم، صدای او را میشنویم که خلافآمدِ عادتِ شهرهای مذهبی، کنسرتی در مشهد برگزار کرد تا از عوایدش آرامگاه فردوسی ساخته شود.
آنچه قمر را جاودان ساخته، قدرتی است که از پیوند ناگسستنی هویت هنری، مبارزاتی، عاطفی و زنانهاش به دست آورده بود. قمری که خطاب به هنرمندانی که به او همچون آینهی عبرت مینگرند، چنین مینویسد:
من هیچگاه هنرم را بندهی تجارت نکردهام و همیشه آن را در راه تحقق بخشیدن به آرزوهای ملی و میهنی خودم به کار انداختهام. من ثروتی ندارم اما دلهای یتیمانی را دارم که به خاطر مرگ من از غم مالامال میشود؛ همان دخترها و پسرهایی که با مهر من پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و حالا بجای آنکه در فاحشهخانهها یا زندانها به سر برند، آدمهای خوشبختی هستند. من پای شمع و آینهی عروسیشان با تمام وجودم، با تمام شادیهای زندگی آواز خواندم و شاید هم رقصیدم اما دامان هنرم را هیچگاه آلوده نکردم.
شنیدم که میگفتند: ما باید هرچه میتوانیم پول بگیریم برای اینکه مثل قمرالملوک نشویم. بعد از مرگم به آنها بگویید که قمر فرسنگها از پستی و رذالت و پولپرستی به دور بود؛ قمرالملوک هنر را میشناخت. کنسرتهای من آنقدر مورد استقبال قرار میگرفت که بلیطهایش به ده برابر بلکه بیشتر فروش میرفت اما من وقتی از درِ گراند هتل خارج میشدم، گاهی یکسره همهی درآمدم را به دارالایتامها و به مؤسسات خیریه بخشیده بودم.
نقل است که روزی تیمورتاش، توسط یکی از فراشهایش یادداشتی برای او میفرستد که «قمر، امشب مهمان دارم. به خانهی ما بیا و برایمان بخوان. امضا: تیمورتاش. قمر زیر یادداشت مینویسد: تیمورتاش، من خودم تیمورتاشام. اینجور نامهها را برای آنهایی که ضعیفاند بنویس. امضا: قمر»
مقاله کامل
نظرات