برای مسابقه انشای ایرون

 

روزی که پول‌دار بشم

نگارمن

 

قبلنا تصمیم داشتم یه روزی که پول‌دار بشم کانادا رو بخرم بیآرم بذارمش یه گوشه‌ای توی همین تجریش!

اون‌وقت صبح‌های زود کلید بندازم به در کانادا برم توش آب‌پرتقال تازه بگیرم بذارم واسه دخترا، آخه کوچیکه آب‌پرتقال دوست نداره هی باید نازش کنم تا بخوره. شبام برم روشونو بپوشونم تا یه‌وقت سرما نخورن. بعد یواشکی یه ماچ‌شونم بکنم و قربون‌صدقه‌شون برم و بیام بیرون! بیآم بیرون و خیابون پهلوی رو سفت توی مشتم فشار بدم تا برسم پایین، مادرم دیگه! تو چمی‌دونی دل مادرا با چه کارایی آروم می‌گیره!

ولی حالا دیگه پول‌دار بشم کانادا رو نمی‌خرم، چون بزرگ که بشی دیگه فقط مادر بچه‌های خودت نیستی! واسه خود ایران هزارتا در می‌خرم هزار گوشه‌ش می‌ذارم، کلیدشم می‌دم به همه‌ی اونایی که ترک خونه‌ و زندگی کردن ولی هنوزه که هنوزه توی رویاهای شب‌شون خنکای باد تابستونای توچال به گونه‌هاشون می‌خوره. اونا کلید بندازن برگردن!

رفتن که دل‌کندن نیست…