برای مسابقه انشای ایرون
روزی که پولدار بشم
نگارمن
قبلنا تصمیم داشتم یه روزی که پولدار بشم کانادا رو بخرم بیآرم بذارمش یه گوشهای توی همین تجریش!
اونوقت صبحهای زود کلید بندازم به در کانادا برم توش آبپرتقال تازه بگیرم بذارم واسه دخترا، آخه کوچیکه آبپرتقال دوست نداره هی باید نازش کنم تا بخوره. شبام برم روشونو بپوشونم تا یهوقت سرما نخورن. بعد یواشکی یه ماچشونم بکنم و قربونصدقهشون برم و بیام بیرون! بیآم بیرون و خیابون پهلوی رو سفت توی مشتم فشار بدم تا برسم پایین، مادرم دیگه! تو چمیدونی دل مادرا با چه کارایی آروم میگیره!
ولی حالا دیگه پولدار بشم کانادا رو نمیخرم، چون بزرگ که بشی دیگه فقط مادر بچههای خودت نیستی! واسه خود ایران هزارتا در میخرم هزار گوشهش میذارم، کلیدشم میدم به همهی اونایی که ترک خونه و زندگی کردن ولی هنوزه که هنوزه توی رویاهای شبشون خنکای باد تابستونای توچال به گونههاشون میخوره. اونا کلید بندازن برگردن!
رفتن که دلکندن نیست…
چه ایده خوبی نگار من عزیز ، من حاضرم کمک کنم درها را براتون در همه جا ایرون کار بگذارم :) تا هموطنان زیاد معطل نشوند و همه با هم خرابی ها را بسازیم
عالی میمنون جان عزیز! ایرانی بسازیم چهلستون، چهلپنجره
یه کافه کتاب قد بیست-سی متر هم سهم من بذارین کنار، پشت حیاط خلوت کانادا که یه در باغی داره زیر قندیلای یخ. عید که شد، گریز بزنم بیام شمرون و تجریش، یه نفس بگیرم و دوری هم بزنم توی کافه کتابُ به عشق بوی نرگس و شببو و معرفت کتابخونا!
دلمو بکنم از اون خاک، کل ایران رو قلوهکن میکنه...
میذاریم ونوس جان! میذاریم! توی سراشیبی دربند، شرق پیادهرو که پله میخوره و میره بالا و تازه به کوچهپسکوچههاس میرسه یه کتابخونه نبش کوچه درست میکنیم با در باز! دورتادورشم شیشه با گلدونای شمعدونی، چشماندازشم زندگی! دل نکنین... فرصت هست:*
من چند تا از دربها را از نگار خانم اجازه میگیرم میبرم جنوب شهر تهرون و شهرهای دیگه نصب میکنم ، اونجا که مردمش در زندگی ها تونداری ها ونبود سواد وکتاب با یه تکه نان و پنیر و لبخند تا پای جون پات وامیستند و اگه تکه ای از جونشون هم بخاطر درس یا فرار از ناملایمات و غیره رفته انور اب ، وقتی برگرده به عشقش زمین جارو و اب پاشی میکنند ، امیدوارم هر کسی دلش اینور جا مونده هر چه زودتر بتونه برگرده
میمنون جان اصلا شما رو میکنم وزیر و صدراعظم! وزارت خوش کردن دل تاسیس میکنم! لازم داریم که احوال ناخوش دلمون جایی ثبت بشه و یکی بیاد بشینه جلوی هر آدم دلشکستهای، بگه بگو پدرجان! بگو داغ دلت از کجاست تا من تدبیرش کنم! اجازه نمیخواد، اختیار جای تموم درها با شما...
خیلی ممنونم نگار خانم عزیز خوشحالم که این پست را بمن دادی قول میدم بدون اختلاس به همه وظایفم عمل کنم و شما را سر بلند کنم :)