برای مسابقه انشای ایرون
گرامرِ دگرگونی: ادبیات اعتراض
واکاوی چهار شعارِ خیابانی و ردیابی ادبیات اعتراض ایرانی در دههی نود
ایلکای
۱. گزارهها در ارتباط با هم، شبکههای معنایی میسازند. هر «پدیده» کانونی از گزارههایی پویاست که اطرافش، روی مدارش و درونش، مثل قمرهایی که به هم بسته شده باشند تاب میخورند و هم را منعکس میکنند تا ارتباطی و معنایی بسازند.
هر پدیده درواقع «الگوی جوهری»ای است که این گزارهها را یکجا کنار هم نگهداشته. هر پدیده گرانشی مفهومی است. برای کشف و استخراج این الگوی نهایی، این ساختار جوهری، باید «پدیده» را به اجزای برسازندهاش خرد کرد، ارتباط اجزا را با هم و با زمینهی مشترکی که دارند همچون الگویی صورتبندی کرد و از دل این گرامر نامرئی معنایی زنده را بیرون مکید.
ما وسط بحرانایم. این بحران، در پلههای پیاپی، با فاصلههایی سابقاً زیاد و حالا کوتاهکوتاه، زبانی با گرامر و دایرهلغات بومآورد و «همینجایی» برای اعلام حضور خودش و دغدغهها و آرمانهاش دست و پا کرده.
ما حالا زبانی گویا برای اعتراض داریم. برای کشف منطقِ زیرینِ این زبان، راهی الّا گشتن دنبال سطحهای پیاپی سیرِ تکوین این ادبیات نداریم. در این روند، لغتها فاش میشوند، گزارهها موضع میگیرند، کلمهها مترادف پیدا میکنند.
ساختار زیرنهادی این زبان که زیر تمام کلمات و رویدادها استتار کرده، صورت ارتباط همین گزارههاست با هم، که باید کشفش کرد تا جهت حرکت -و احتمالاً مقصدش- معلوم شود.
۲. از خرداد هشتاد و هشت به بعد، چهار گزارهی انقلابی، جهت حرکت اعتراضهای مردمی را به طرف افقهای تازهتری بردهاند و راه جریان پیدا کردنِ نیروهایی تازه برای بیانگری را پیش روی جمعیت باز کردهاند.
این چهار گزارهی آشنا، افشا میکنند که حرکت مداوم اعتراض در ایران، در چه مقطعها و عطفهایی قوام پیدا کرده. هر کدام از این گزارهها پیامیاند که فراموش نشدهاند، تنها به پیام بعدی منتهی شدهاند، و بعدی و بعدی.
حالا ادبیات اعتراض دستکم چهار پشتوانه برای پیش رفتن دارد. گزارههای اول و دوم دربارهی گیرندهی پیاماند، گزارهی سوم دربارهی فرستندهی پیام است و چهارمی دربارهی موقعیتِ پیام.
۳. گزارهی اوّل/ عبور از مرجعیت مذهبی
تمام تاریخ معاصر ایران پر از جانبهلبآمدههایی است که وقتی دستشان از اعتراض کوتاه میماند و دهانشان از بازخواست، راهشان را میکشیدند میرفتند سراغ مراجع. قبل و بعد از مشروطه. پهلوی اوّل و دوّم. مذهب و پرترههای مذهبی خاصیت ارجاعی داشتند، چندان که از اسمشان پیداست.
مراجع کسانی برای «رجوع» اند. مردم ایران هرجا میرفتند، برای حقخواهی درنهایت برمیگشتند به آستان مراجع و علمای مذهبی.
بعد، پنجاه و هفت، در یک توییستِ تاریخی، جای مدافع با مظنون عوض شد. گذشت. بعد از چهل سال حکومت مذهبی، یک روز، جمعه صبح، کارگران بندر، در صفهای نماز جمعه، وسط خطبه، برگشتند پشت کردند به منبر، در ساحت استعاره پشت کردند به تصورِ تاریخی از مرجع مذهبی، کارگران جانبهلبرسیده، فریاد زدند: «پشت به دشمن، رو به میهن».
۴. گزارهی دوّم/ عبور از دوگانهی کاذب
چهل سال بعد از انقلاب، دوگانهسازی کاذبِ کنترلشده، همچنان اینطوری به مردم تلقین میکرد که تنها راه بهبود و نجات و تسلّی از مجرای گزینههای خود حکومت میگذشتند. اصلاحطلبی حکومتی. کورسویی برای دیدن خالیِ منظرهی نجات و دائماً در فاصله بودن و حسرتکشیدن، توسط حکومت جلوی صورت مردم، روی دیوار اختناق باز میشود که خاصیت عبورپذیری ندارد.
اصلاحطلبی تمام این مدت، مثل پیمانی نامرئی برای سکوت در ایران، نوعی توقف رضایتمندانه است.
در این رکود، گام دوم برای تشکیل دادن ادبیات اعتراض برداشته میشود.
زمستان نود و شش، جلوی در پنجاه تومنی دانشگاه، خیابان انقلاب. مشتهای عاصی، علیه توقف و تلقین بهبودی گره میشوند، دانشجوها فریاد میکشند: «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا!»
۵. گزارهی سوّم/ خودآگاهی معطوف به حرکت
یک تقدیر ظاهراً تاریخی: مردم دست خالی اعتراض میکنند. حکومت مسلح، همه را سرکوب میکند.
در این شیوهی مواجهه مردم با حکومت، نقشها تقسیم شدهاند.
همواره یک طرف موظف است بترسد، دیگری موظف است ترسناک باشد. این ساختار دلیل تداوم شر است. رنج، چون ترسیده میترسد، ادامه پیدا میکند. ترس، ترسیده را به عقب هل میدهد، در خود فرو میبرد.
امّا خود این مواجههی مکرّر با موضوع ترسناک -با شدتی که در آبان نود و هشت به خودش گرفت- به چیزی با عکس کارکرد خودش تبدیل شد: مواجههی مهیب با هیولا و تمام تواناییاش، آفتاب انداخت، سایهی ترس از هیولا را پاک کرد.
شر تماماً تجربه شد، دیگر امکان و احتمالی نامعلوم برای ترساندن آدمهای ایستاده در تاریکی وجود ندارد. هرچه باید میشد، شد.
مردمی که تمام این سالها، در مواجهه با هیبت ترسناک سرکوب، دربارهی خودشان و به سمت خودشان شعار میدادند «نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم» تا اتحادشان از هم نپاشد و مقاومت کنند، یک باره، ترسریخته، مخاطب شعار را تغییر دادند. نقشها تغییر کرد.
حالا مردم، شجاع و مُحق، رو به هیولاهای سرکوب فریاد زدند: «بترسید! بترسید! ما همه با هم هستیم.»
۶. گزارهی چهارم/ انحصارزدایی از کلیشه
این حکم که «اعتراض برای خودش جا و زمانی دارد» عظیمترین تهدید و محدودکنندهترین دشمن حقخواهی معترضانه است. این دستور شبهاخلاقی، اعتراض را منحصراً به نقطههایی مشخص پابند میکند و با همین انداختن کنش اعتراضی در تلهی کلیشههای زمانی/مکانی به عوامل سرکوب پاس گل میدهد تا آماده باشند و به موقع دست به کار شوند.
چند روز پیش، در متروی صادقیه، آدمها بیهماهنگی قبلی، شروع کردند به شعار دادن. شعارهایی یکی از یکی تندتر و صریحتر. مسئله رتوریک شعارها نیست. از صادقیه به بعد، هر جمعیتی، به هر قصدی که جمع شده باشد، کانونی نامرئی برای دگرگون کردن وضعیت و پتانسیلی یکسره انقلابی است که هرگز قابل حدس زدن و پیشگیری نیست.
حالا هر جمعی، کوچکِ کوچک، تکراریِ تکراری، با هر خصوصیاتی، توانشی برای فریاد زدن و حقخواهی است.
۷. کنار تمام فریادها، این چهار گزاره، مثل نقطه عطفهایی، جهت و مختصات حرکتِ ادبیات اعتراض امروز ما را شکل میدهند. استخوانبندیِ ساختار اعتراض، با کشف این گزارهها ظاهر میشود. چهار قدمِ گذارِ ما پیدا و روشناند. حالا تنها مقاومت و استمرار لازم است.
باید به یاد بیاوریم که انقلاب یک قدم بزرگ نیست، مجموعهای از قدمهای کوچک و تداوم مقاومت است. همین قدمهای معترضِ روزمرهی جمعی که برمیداریم طی کردنِ مسیر انقلاباند. چیزی دارد به واسطهی این گزارههای خرد خرد تشکیل میشود که تنها از دور همچون یک کُلِ منسجم به چشم خواهد آمد.
آن قدمی که فکر میکنیم قدم بزرگ است، در واقع قدم آخر است، نه قدمِ بزرگ. یک قدم کوچکِ آخری و تماماً معمولی، از همینها که همیشه برداشتیم، قدم ناباورانهی پیروزی ماست. تنها باید مماشات نکرد، ادامه داد و بلندتر و شجاعتر قدم برداشت.
اینکه بالاخره ثمر خواهند داد قدمها یا نه را نه حالا، که بعد از قدم پیروزی خواهیم فهمید، چون این غیرقابلحدس بودن انقلاب، عنصر ذاتی هر انقلاب است.
مثل روز روشن است: انقلاب قابل پیشبینی را میشود سرکوب کرد، تنها انقلابهای غیرقابلپیشبینی تاریخ و انقلابیها و مغلوبها را همزمان غافلگیر میکنند.
نظرات