برای مسابقه انشای ایرون

 

کلِثومِ مُصٌلی

پرویز فرقانی

 

برگی از روزنامه خاطرات علی اکبرخان ولایت السلطنه، یوم یکشنبه سلخ رمضان المبارک ۱۴۳۳ هجری قمری

دیروز بعد از نماز ظهر و قبل از این که آقا برای استراحت در بیت به اندرونی تشریف فرما شوند چند دقیقه خدمتشان رسیدم. بعد از احوالپرسی از اهل بیت و بنده زاده و صبیه و اخ الزوجه و همشیره، فرمودند چه خبر وِلی؟ وجوهات جمکران را جمع کردی؟ مقدمات غبار روبی حرم مطهر فراهم است؟ ولایات امن و امانند؟

از این که این حقیر را «وِلی» خطاب فرمودند دانستم اوقاتشان خوش است. عرض کردم اوضاع به کوری چشم دشمن بروفق مراد است و سربازان گمنام آقا امان زمان در رکاب حضرتعالی مشغول رتق و فتق امورند و تنابنده ای نفس حرام نمی کشد.

بعد دیدم اوضاع مساعد است عرض کردم آقا جان پیشنهادی داشتم.

فرمودند: زود بگو کارداریم.

عرض کردم: آقا چه می فرمائید یک سکویی درست کنیم در مصلی مثل تعزیه طوری. این عوامل فتنه و جواسیس و عمال بیگانه و فریب خوردگان دشمن و منافقین کوردل و سایر این قبیل مخالفین و ملاعین را بعد از نماز جمعه بیاوریم آنجا به جان هم بیاندازیم و مومنان هم از جایگاه نظاره کنند هم فرح و مَرَحی دست دهد وهم آئینه عبرتی باشد. زهر طرف هم که شود کشته بنفع اسلام است.

دستی به محاسن ملکوتی کشیدند، لبخند دلنشینی برگوشه لب مبارکشان شکفت، دقیقه ای به فکر فرو رفتند و سپس به لفظ مبارک فرمودند:
فکر بدی نیست! ای شیطون از کجا فکر به این بکری به کله پوکت رسید مارمولک؟

عرض کردم: آقا جان پدر ومادرم به فدایت، یک روز که جوانکِ قاتلی را در ملاء عام به جرثقیل بستیم، حقیر جان نثار در صحنه حاضر بود و به عینه دید ده پانزده هزارتایی از سربازان شما و امت همیشه در صحنه از کله سحر جمع شده و از دیدن مرگ آن ملعون بس کیفور می شوند و از سروکول هم بالا می روند. انگار خداوند تبارک و تعالی در فیزیولوژی و ارگانیسم بدن آدمی نعمت لذت بردن از انتقام الهی را نهادینه فرموده است.

فرمودند: بس است دیگر خودت را لوس نکن و واژگان پزشکی ات را به رخ نکش. برو ترتیبش را بده. مشروط بر این که بازیگران فقط مجاز به استفاده از سلاح سرد و ترجیحاً کند باشند. اسمش را هم می گذاریم کُلِثومِ مصلٌی، باشد تا عبرتی باشد برای دشمنان کوردل.

از ذکاوت آقا در این نامگزاری با مسمی که پوز کولسیوم رُم را به خاک می‌مالد حیران مانده ام.