«داستانی از شمیران زاده»
من در شرفِ شروع نهمین دور به مدارِ ماه هستم، تمام اعمالی که در طول زندگی انجام دادهام ـــ نشان دهنده این لحظه است، حتی در زیباترین رویاهایَم ـــ خود را در چنین شرایطِ شگفت انگیزی ـــ تصور نمی کردم.
تمام سالهای آموزش و مطالعهی من ـــ بدون شک مثمر ثمر بوده است، سرانجام قادر خواهم بود که با چشمانِ خودم ـــ سمت تاریک ماه را ببینم، در آن سوی دیگر از ماه ـــ چه چیزی قرار دارد؟ سازه های باستانی در سمت تاریک ماه ـــ چیزی است که از دیدگان ما پنهان شده و قمر زمین یکی از پایگاههای بیگانگان بوده است؟ آن سازههای باستانی حتما پدیده پاریدولیا ـــ یک اشتباه ذهنی است، لااقل تا کسی آنجا را نبیند ـــ نمی توان مطمئن شد که بیگانگانِ ماورای کهکشان وجودِ خارجی دارند.
چیزی که همیشه من را وادار به شک انداخته ـــ شبکهی وسیع از تونلهای زیرزمینی در کره ماه بوده است، هندی ها با اولین فضاپیمای بدون سرنشینِ خودشان ـــ از وجود تونلهای زیرزمینی در زیر پوسته این قمر رونمایی کردند، آمریکاییها از تونلها به عنوان اقامتگاههای انسانی در آینده سفرهای فضایی ـــ استفاده کنند، سطحِ کره ماه در دورههای مختلف تاریخ ـــ هدف اصابت شهاب سنگهای بسیاری قرار گرفته که نشانه آن ـــ دهانههای موجود بر سطح این کره هستند، شاید سازهها و فعالیتهای بیگانگان، در سایه این دهانهها انجام میگیرد، جایی که از دیدگان ناظرانِ ـــ زمینی پنهان است.
توصیف لذت دیدن چیزی که هیچکس قبلاً ندیده ـــ دشوار است، در واقع افرادِ کمی وجود خواهند داشت که بتوانند ـــ در چنین وضعیتی قرار بگیرند.
همکارِ من در این ماموریت ـــ ایوان نیز از دیدن چنین شگفتی کیهانی مفتخر شد، گرچه شک دارم این تجربه برای او نیز ـــ به مانندِ احساساتِ من بوده است، سعی کردم او را متقاعد کنم، اما او نه تنها از تلاش امتناع ورزید ـــ بلکه سعی کرد فرصت را از من بگیرد، به او گفتم که اگر برای لحظهای سفینه را تَرک کرده تا آزادانه در جهان شناور شویم ـــ موقعیتی بسیار عالی خواهد بود، مشاهده شگفتیهای کیهان ـــ از طریق پنجرهای به قطر شِش سانتی متر ـــ لذت نمی دهد، این شگفتیها را باید از نزدیک مشاهده کرد.
اما او امتناع ورزیده و گفت که ما لباسهای لازم برای تمرین آنچه راهپیمایی فضایی نامیده می شود ـــ نداریم، اگر دریچه را باز کنیم ـــ سفینه از فشار خارج شده و ما فوراً می میریم، منظور ایوان همان لباس فضایی است که ما را در خلأ فضا و در مقابل تشعشعات خطرناک کیهانی ـــ محافظت می کند، ما دارای محفظه هوایی ویژهای نبودیم تا ابتدا وارد آن محفظه شده و پس از تخلیه هوای محفظه ـــ عملیات راهپیمایی فضایی با قرار گرفتن ما در خلأ و خروج از محفظه ـــ آغاز شود، من البته همه اینها را می دانستم، اما اهمیتی نمی دادم، آخرین کاری که می خواستم و می خواهم انجام دهم ـــ غوطه خوردن در فضای تاریک و خالی بی نهایت است.
به او گفتم که لازم نیست از سفینه پیاده شود، من این کار را خواهم کرد، هیچ چیز در دنیا ـــ باعث تغییر نظرِ من نمی شود، هنگامی که سعی کردم دریچه را باز کنم، او تلاش کرد با زور ـــ جلوی من را گرفته و با عصبانیت داد زد که؛ لعنتی، هر دو خواهیم مُرد، من واقعاً نمی خواستم کاری را که کردم انجام دهم، اما حالا فکر می کنم این کار درستی بود، ایوان را خفه کردم، وقت آن بود که آنچه را که بیشتر از همه می خواهم ـــ انجام دهم، تنها چیزی که بینِ من و کیهان قرار داشت ـــ یک دریچهی معمولی سفینه است، می دانم، یک روز نامِ من را همه با افتخار یاد کرده و در تاریخ ماندگار خواهم شد.
پس از دیدن درخشندگی با شکوه و در عین حال مرموز ماه و ستارگان از پشتِ پنجرهی دریچه ـــ یقین حاصل کردم که با شناور شدن در فضای بی پایانِ جهان هستی ـــ بیش از هر انسانی به جاودانگی ـــ نزدیک خواهم بود، احساس می کنم که به این ترتیب پیکرِ خود را رها کرده و ذهنم را انبساط دهم، همین کافیست تا هر مولکول و هر اتمی را که ماه، زمین و جهان را تشکیل می دهد ـــ احساس کنم، برای این کار ـــ برای اینکه تنها خواستهاَم وقوع پیدا کند ـــ من و خلأ باید یک شویم.
این آخرین پیامی بود که فضانورد در سفینه آن را ضبط کرده و سپس ۲۳ ثانیه بعد ـــ دریچهی سفینه باز شده بود، از طریقِ رادارهای زمینی ـــ تمامِ حرکتِ سفینه به موردِ بررسی قرار گرفته و دنبال میشد، رادارها بلافاصله گزارش دادند که بعد از چند دقیقه بی حرکتی ـــ سفینه در مدارِ دیگری قرار گرفته و به سمتِ خوشهی پروین ـــ ام۴۵ رفت.
در طولِ سالها ـــ بارها و بارها با سفینه تماس گرفته شد، سیستمهای گیرنده و فرستندهی سفینه به خوبی کار میکردند، پیامهایی که از زمین صادر میشد ـــ کاملا قابلِ دریافت بوده و در سفینه شنیده میشد، اما هیچگاه پاسخی گرفته نشد، فقط اینکه چند گزارش از بعضی کارکنانِ شیفتهای مختلفِ رادارها به دفاترِ اطلاعاتی رسیده بود، آنها گفته بودند که صدایی بسیار ضعیف به گوشِشان رسیده که گفته بود: پیامتان را دریافت کردم، ...
به یاد یوزف پِترنکو...
تابستان ۲۰۱۸ میلادی، مادرید
یاد فیلم جاذبه افتادم انجا یکی خودش فدا کرد برای نجات زندگی دیگری در راستای هدف و موفقیت پروژه و اینجا یکی برای رسیدن به خواسته خودش ، دیگری را فدا کرد ، و شاید او هم در ادامه به نحوی به ساکنین زمین کمک کند ، نوشته جالبی بود و ممنون شراب قرمز عزیز لحظاتی را اونور سیر کردم :)
نویسندگانِ فیلمِ گرانش ــــ دهها تجربه نوشتهی به جا مانده از فضانوردان را به موردِ بررسی قرار داده تا به عمقِ لازمهی داستانِ جاذبه ــــ یک جور واقعیتِ هضم شدنی دهند.
بنده این افتخار را داشتم که با فضانوردانِ فرانسوی و روسی به گفتگو بنشینم، شوربختانه به خاطرِ جریاناتِ علمی و امنیتی ــــ بیش از نیمی از داشتههای تجربی ایشان قابلِ بازگو کردن نیست، من یک سری داستان در رابطه با همین تجربیات و دیدهها نگاشتم.
مردم هنوز آمادگی لازمه برای برخورد با این جور جریانات را ندارند، جامعهی ایران یکی از ضعیفترین جوامع در این زمینه است.
سپاس از توجهِ شما.
سمت تاریک انسان!
عالی شراب جان.