صبحِ اول وقت سِنیور رودریگِز از مادرید به من زنگ زده و بشارت داد که فلانی؛ بالاخره آن لباس شب دیور که مالِ ماریا کالاس بود ـــ مالِ تو شد، خبرِ خوبی بود، بیش از ده سال به دنبالَش بودم.
از ماریا کالاس ـــ یکی از زیباترین زنانِ عصر، بهترین سوپرانیستِ قرن، چند مطلب قبلا در اینجا نوشتم، او همیشه مرا تسخیر کرده است، از همان ابتدای شناختِ آثارش ـــ ماریا مجذوبم میکند، همیشه هالهای از مالیخولیا و تراژدی ـــ پیرامون ماریا را فراگرفته بود، از ازدواجَش با باتیستی منیگانی، اوناسیسِ خائن تا پیر پابلو پازولینی، سینماگرِ دگرباش، او چاره ای جز این که به هنرش پناه آورد ـــ نداشت، صدای باشکوهَش در بهترین سالهای زندگی هنریاَش ـــ در محدوده سوپرانو از سه اکتاو برخوردار بود، او میتوانست آثار جوزپه وردی (بیشتر ساختههای او در زمینه اپرا ـــ از محبوبترین آثارِ اپرایی بوده که دائم در اغلب سالنهای اپراهای جهان ـــ اجرا میشود) و جواکینو روسینی (آهنگساز دوره رمانتیک ایتالیا، او اپراهای بسیاری نوشته که از آن میان دو اپرای آرایشگر سویل و ویلیام تل ـــ شهرتی جهانی و تاریخی دارند) را به شیوایی و با قدرت اجرا کرده و به همین دلیل هم برخی از اجراهای او ـــ مانند اجرای آرمیدا به تاریخ پیوسته است.
آنهایی که دقیق و عمیق ماریا را نمیشناختند ـــ میگفتند که زندگی وی انبوهی از ضدونقیض بوده و یک لحظه خشن و بدبرخورد، لحظهای دیگر در صحنه آنچنان احساساتی ـــ که اشک را از دیدگانِ تماشاگران جاری می ساخت، آنچنان که در پایانِ برنامه ـــ دقایقِ زیادی برایش دست زده و او به همهی آنها احترام می گذاشت، ماریا از سینوزیت (آماس حاد یا مزمن لایهی مخاطی در یک یا چند حفره اطراف بینی) و ناراحتی فشار خون (احتمالاً به خاطر تنش و استرسِ سنگین کاری و احساسی) رنج می برد، باید ناکامی در عشق را نیز به این دو بیماری جسمی و روحی اضافه کرده و اما او همیشه در حالِ جنگ بود و تا به آخر ـــ خوانندهای استثنائی در قرنِ بیستم باقی ماند.
پیر پائولو پازولینی (از برجستهترین کارگردانان ایتالیا در قرن بیستم، چهرهی برجستهای در ادبیات اروپا و هنر سینما) دست از سرِ او بر نمیداشته و برای همین ماریا در سال های پایانی عمر بنا به تقاضای پازولینی ـــ به سینما روی آورده و نقشِ مِدِآ را بازی کرد، مِدِآ ـــ بر اساس نمایشنامه مدهآ ـــ نوشته اوریپید (از شاعران و نمایشنامه نویسان یونان باستان) میباشد، ماریا آواز نمیخواند (نکته جالب توجه در این فیلم، موسیقی آغازین آن است که توسط نوازنده معاصر ایرانی حسین ملک نواخته شده است)، داستان فیلم اینگونه بود که سفر جیسون و آرگوناتها به سرزمین مدهآ، در جستجوی خلعت طلایی با سختیهایی روبرو میشود، ماریا تمام دردهای مدآ ـــ اعم از نامیدی، عشق ناکام، جنون و خشم را در این فیلم ـــ با چشمان و حرکات صورتش نشان داد، این فیلم با استقبال زیادی مواجه شده و ماهها بر روی پردهی سینما بود، پازولینی از همان ابتدا محوِ کاملِ ماریا شده و میگفت که وی زنی فوقالعاده است، در درونَش ـــ شخصیت یک زن باستانی را دارد.
به تازگی مورخ ایرلندی به نام لیندسی اِسپنس ـــ بیوگرافی جدیدی از زندگی ماریا کالاس نوشته که مجموعهای تازه ـــ از تراژدیهای زندگی ماریا را به ما نشان میدهد، بیشترین نکتهای که در این بیوگرافی نظرم را به خودش جذب کرده است ـــ مکاتباتِ ماریا (سه مجموعهی عظیم و دفتر خاطرات یکی از نزدیکترین دوستانِ وی) با افرادِ مختلف است که تحتِ یک بررسی عمیق تر ـــ جریاناتِ دیگرِ زندگی ماریا و افکار درونی او را برای ما روشن میکند، مثلاً اوناسیس (کارآفرین و ثروتمندِ یونانی) ـــ یکی از مهمترین مردان زندگی این هنرمند ـــ او را به مواد مخدر آلوده ساخته تا با ماریا رابطهای جنسی برقرار کند، امروزه روز ما این را تجاوز مینامیم، هر چند که بینِ یک زن و شوهر باشد، این قضیه در سالِ ۱۹۶۶ میلادی ـــ یازده سال قبل از مرگِ ماریا روی داده است، اوناسیس آنچنان بدرفتاری جسمی با ماریا داشته ـــ که وی از زندگی خود ترسیده بود، اوناسیس از بیماری وسواسِ شدیدی زجر می کشید، او تمامِ ناراحتیهایَش را به ماریا منتقل میکرده ـــ آنچنان که وی به منشی خود می نویسد: نمی خواهم او دوباره با من تماس بگیرد تا بتواند دوباره شکنجهی من را شروع کند.
همسر اولش ـــ جیووانی باتیستا منگینی نیز فردِ جالبی نبوده و ماریا خیلی زود ازدواج با منگینی ـــ ناامید شد، او می گوید؛ شوهرم از همان ابتدا همه چیز را به نامِ خودش کرده و نیمی از پول من را ـــ بالا کِشید، منگینی یک حیوانِ موذی ـــ یک شِپش است، این را ماریا میگوید که هنوز بعد از مدتها به وی تلفن میزده و مزاحمَش میشده است، این مردِ حقه باز بلد بود مثلِ میلیونرها در خیابان قدم زده و اما یک سِنت در جیبَش نداشت، من یک احمق بودم به خاطرِ اینکه به او خیلی اعتماد میکردم، این چند جمله از ماریا توسطِ این مورخِ ایرلندی در یکی از اسناد پیدا شده است.
اگر مردانِ زیادی با وی احترام نداشته و رفتارِ خوبی از خود نشان نمیدادند ـــ لااقل والدینَش باید غیر از اینها بوده و در کنارِ ماریا باشند، اما اینگونه نبود، ماریا از دستِ مادرش (او فاحشه بوده است) خیلی ناراحت بود، علتِ عصبانیت و خشمِ ماریا به این خاطر بوده که مادرش سعی میکرده وی را به سربازانِ ارتشِ آلمان بفروشد، وقتی ماریا معروف میشود ـــ مادرش (او قسمتِ زیادی از زندگی دخترَش را به مطبوعاتِ زرد فروخته بود) درخواستِ پول از او کرده و به ماریا میگوید: آیا میدانی وقتی که افرادی که در یک خانوادهای آبرودار و فروتن به دنیا آمدند ـــ در ابتدا با ثروتِ خود چه میکنند؟ آنها برای والدینِ خودشان خانه خریده و زندگی ایشان را پُر از تجملات میکنند، ماریا، تو چه چیزی داری در این رابطه به من بگویی؟!
نویسنده اسنادِ دیگری را رو کرده و می گوید: پدرِ ماریا نیز بهتر نبود، ماریا در یک نامه به تلخی مینویسد که پدرش به او نوشته که به خاطر یک بیماری ناجور در یک بیمارستان بستری بوده و از او درخواستِ پول زیادی میکند، این اتفاق در حالی روی داده که پدرِ ماریا اصلا از بیماری خاصی رنج نمی برده و خطری زندگی و را تهدید نمی کرد، در آخر ماریا می نویسد که من از خودخواهی و بی تفاوتی والدینم نسبت به خودم ـــ خسته شدهام، دیگر نمی خواهم به رابطه با آنها ـــ ادامه دهم، فقط امیدوارم رسانهها متوجه نشوند، دلم می خواهد والدینم را نفرین کنم.
بسیاری با انتشارِ این کتاب مخالفند، آنها میگویند ماریا دیگر نیست تا از خودش دفاع کند، آنها برین باورند که نمیتوانند به این اسناد اعتماد کنند، افرادِ دیگری غیر از این فکر کرده و معتقدند که دیر و یا زود نقاطِ تاریکِ زندگی ماریا کالاس روشن میشد، تمامی این اسناد تایید و ثبت شده هستند، باید با درد و ناراحتی ماریا آشنا شد.
پایانِ زندگی ماریا ناراحت کننده است، صدای کالاس در سالهای آخر آسیب دیده بود، برخی اطبا فرضیاتی را پیرامون ابتلای وی به بیماریهایی خاص ـــ مطرح کرده که احتمالاً به حنجرهی وی لطمه زده بوده است، ماریا کالاس در ١۶ سپتامبر سال ١٩٧٧ میلادی ـــ در ۵٣ سالگی، در آپارتمان خود ـــ واقع در خیابان ژرژ ماندل پاریس ـــ از دنیا رفت.
او در مصاحبهای رادیویی در سال ١٩۶۵ میلادی گفته بود: با اینکه میگویند من دیوانهام، اما همه چیز را به روشنی میبینم و میفهمم، شاید حتی بیش از حد روشنبین باشم، اما اصولاً انضباط حرفهای، زندگی را سخت میکند، نمیشود مثل بقیهی مردم زندگی کرد.
یادش گرامی.
ژنو، بهار ۲۰۲۱ میلادی.
نظرات